تاریخ افغانستان

تاریخی ، جغزافیایی و باستان شناسی

تاریخ افغانستان

تاریخی ، جغزافیایی و باستان شناسی

به مناسبت 813 مین سال وفات سلطان غیاث الدین محمد سام غوری



به مناسبت 813 مین سال وفات سلطان غیاث الدین محمد سام غوری


( دوشنبه 30 قوس 1394 هـ ش = 21 دسامبر 2015 م)

سیر زندگی و حوادث سلطان غیاث الدین محمد سام غوری

پیشگفتار :
برای شناخت سلطان غیاث الدین محمد سام غوری آثار متعددی وجود دارد دانشمندان داخلی و خارجی مباحث مبسوطی راجع به او به رشته تحریر دراورده اند و در این میان آثار وجود دارد که امروز به دسترس ما نیست تنها منهاج السراج جوزجانی آنها را دیده و یا قسما مطالعه نموده است . قبل از همه ؛ سام نامه است که به خامه مبارک شاه مؤرخ مخصوص دربار غوریان ؛ نسب نامه سلاطین غور را از سلطان معزالدین و غیاث الدین ؛ پدر بر پدر تا ضحاک و وقایع روزانه این سلاطین را در رشته نظم کشیده بود .
مبارک شاه نسب نامه را بنام سلطان علأوالدین غور آغاز و تا هنگام سلطنت غیاث الدین به اسم او به اتمام رسانیده است . مؤلف طبقات ناصری ، کتاب مزبور را در سال ۶۰۲ هـ ق = ۱۲۰۵ م در پیش تخت ملکه جهان ماه ملک خاتون ، دختر غیاث الدین محمد بن سام غوری دید و از آن استفاده کرده است که متأسفانه این اثر امروز موجود نیست . (۱)
اثر دیگری که این سلطان را با برادرش به تجلی گرفته است همان ؛ « منتخب تاریخ ناصری » است . به قول جوزجانی این اثر را یکی از اکابر غزنی در عهد سلطان معزالدین محمد سام به رشته تحریر درآورده است .موصوف اضافه میکند که یکی از بهترین کتابی بود که محتوی تمام خصوصیات و جزییات این سلاله درآن آورده شده بود . مؤلف طبقات ناصری زمانیکه کتاب خود را مینوشت با تأسف از این کتاب یاد میکند که نزدش موجود نیست .
آنچه که تاریخ افغانستان و به خصوص دوره غوری را در افغانستان و هند برجسته نموده کتاب ضخیم و قطور طبقات ناصری است . مؤلف این اثر منهاج السراج جوزجانی میباشد که اثر خود را در تاریخ عمومی نوشته و آنرا به یکی از شاهان غوری ناصرالدین محمود پسر التتمش اهدأ نموده است .مؤلف از نوشته های دست اول دیگران چون نسب نامه غوریان مبارک شاه و اثر ابن الهصیم استفاده برده که بسیار ازآنها در دست نیست این اثر یکی از مؤثق ترین منبع برای تاریخ غور و به خصوص حکمروایی سلطان غیاث الدین محمد سام است . او در سال ۵۸۹ هـ ق = ۱۱۹۲ م در فیروزکوه غور تولد یافت و تاایام بلوغ و رشد خود در همانجا بوده است . (۲ )
مؤلف مطالب خود را خالی از تعصب و جهت گیری های مختلف تحریر داشته است و عاری از هرگونه سمت گیری آنچه که امروز به خصوص در این دو دهه اخیر رواج یافته و مانند مرض مزمن سرطانی تار و پود به اصطلاح نویسندگان و ظاهرا پژوهشگران ها را مانند عنکبوت به خود پیچانده است ؛ میباشد . او چون در دربار غیاث الدین بزرگ شده بودو شاگردی ملکه جهان ماه ملک دختر غیاث الدین را داشت سماع و چشم دید های وی بیشتر از استفاده از کتابهای تاریخی است . او از ۱۸ سالگی به بعد جزء دربار و سفیر سلاطین غوری به دربار ها و کشور های دیگر بود .
خبر و اطلاعات جوزجانی راجع به غیاث الدین واضح و روشن و با صراحت لهجه تحریر شده است و یکی از منابع مؤثق میباشد . خوشبختانه امروز این اثر به دری و انګلیسی مکرر اقبال چاپ یافته و قابل استفاده میباشد .
در این جا با استفاده از طبقات ناصری و دیگر آثار تاریخی تولد و نامگذاری ، زندانی شدن ، رسیدن به سلطنت و تسامح مذهبی و مصروفیت سلطان را با طرز اداره و ... به بررسی میگیریم . نوشته هذا به مناسب ۸۱۲ مین سال وفات سلطان غیاث الدین محمد سام غوری تحریر شده است روح شاد ویادش گرامی باد .

تولد و نامگذاری :
بنابر قول منهاج السراج جوزجانی مؤلف طبقات ناصری که موثق ترین منبع برای تاریخ غوری ها است مینویسد که : « سلطان غیاث الدین و سلطان معز الدین طاب مرقداهما، هر دو از یک مادر بودند، و غیاث الدین بسه سال و کسرى از معز الدین بزرگتر بود،
و مادر ایشان دختر ملک بدر الدین گیلانى (کیدانی) بود از اصل بنجى نهاران و تخمه شنسبانیان، و ملکه مادر ایشان نور الله مرقدها؛ غیاث الدین را حبشى خواندى، و معز الدین را زنگى گفتى، و در اصل اسم مبارک او غیاث الدین محمد بود و نام معز الدین هم محمد، بر لغت غور محمد را اخمد گویند، و چون (سلطان بهالدین سام پدر) ( ۳) غیاث الدین سام علیه الرحمه در گیلان ( مربوط غزنه است ) برحمت حق تعالى پیوست، سلطان علاء الدین بتخت نشست، هر دو برادرزاده خود غیاث الدین و معز الدین را فرمان داد، تا به قلعه و جیرستان محبوس کردند و اندک وظیفه جهت ما یحتاج ایشان تعیین کرد. چون سلطان علاء الدین از دنیا نقل کرد سلطان سیف الدین ایشان را از قلعه وجیرستان مخلص گردانیده ، ومطلق العنان کرد، غیاث الدین در موافقت سلطان سیف الدین، بحضرت فیروز کوه مقام ساخت و معز الدین باطراف بامیان بخدمت عم خود ملک فخر الدین مسعود رفت، و غیاث الدین در خدمت سیف الدین به لشکرى جهة دفع غز رفت، و اندک استعدادى داشت. بسبب قلت مال و منال، و هر کس از خدم پدر و مادر ایشان در سر اندک خدمتى میکردند و غیاث الدین مدام بخدمت سلطان سیف الدین می بود (۴)
تاریخ فرشته راجع به سلطان غیاث الدین محمد سام مینویسد که : ملک سیف الدین محمد بن علأالدین حسین ، بعد از پدر ، پادشاه شد و عم زاده های خود سلطان غیاث الدین محمد سام و سلطان معزالدین محمد سام را از قلعه غرجستان براورد و ایالت سنجه را بر نسبت قدیم به سلطان غیاث الدین محمد ارزانی داشته ، بعد از یک سال و کسری به جنگ غزان رفت...(۵ )

غیاث الدین محمد سام در اریکه سلطنت:
سلطان غیاث الدین محمد سام غوری بعد از رهایی از زندان در خدمت عم زاده آمد و در حضرو سفر با وی یکجا بود بنابران غیاث الدین در جنگ غزان با سلطان سیف الدین غوری همراه بود ، در هنگام نبرد ، سلطان سیف الدین غوری بدست سپه سالار ابو العباس شیش کشته شد. شیش مذکور همه لشکر غور و غرجستان را به خدمت سلطان غیاث الدین آورد و بیعت نمود . بعدا به فیروز کوه آمدند غیاث الدین مراسم تاج پوشی و بیعت به جا آوردند و لقب غیاث الدین یافت در حالیکه قبل از سلطنت سلطان شمس الدین بود و لقب برادرش شهاب الدین که بعد از فتح خراسان به سلطان معزالدین شهرت بافت . (۶) از جانب دیگر سلطان شهاب الدین محمد سام برادرش را در بامیان حال غیاث الدین معلوم شد، از خدمت عم خود اجازت خواست، به فیروز کوه آمد سر جاندار شد ، و ولایت استیه و کجوران حواله او گشت، و چون سراپرده از شهر فیروزه کوه بطرف غور بیرون آوردند، متمردان غور خلاف آغاز نهادند و سپهسالار ابو العباس (شیش) که او را بتخت نشانده بود در غایت متمکن بود و متمردان غور التجا بدو میکردند،» (۷) و بنابر قول جوزجانی و خواند میر در حبیب السیر ، سلطان غیاث الدین محمد سام در صدد انتقام و جلوگیری از خودسری های ابوالعباس شیش افتادند و بواسطه یکی از غلامان ترک خویش او را در داخل دربار از بین بردند . (۸)
از خوشبختی های سلطان غیاث الدین محمد سام ؛ موجودیت برادر وفادار و شجاع بنام سلطان معزالدین غوری ( شهاب الدین ) بود که بیشتر فتوحات این دوره مرهون همین سلطان معزالدین است ؛ او بود که حدود کشور را از کرمان تا ولایت سند رسانید و در سال ۵۷۹ هـ ق = ۱۱۸۳ م تا لاهور پیش رفت و مرکز امرای غزنوی را بدست آورده و بقایای غزنویان را از میان برداشت ، بعدا به هرات تاخت و آنرا از دست غزان سنجری بیرون آورد و بعضی دیگر بلاد خراسان را یکی بعد دیگر بدست آورد .
معزالدین بعد از فتوحات فوق الذکر مجددا به هند روی آورد و درآنجا به فتوحات پیاپی مؤفق شد تا شمال هند و دهلی را مسخر نماید و بسیاری از هندوان به دین اسلام آورده شد .( ۹ )

اقدامات ملک فخرالدین مسعودبامیانی غوری :
دیری نگذشته بود که کاکای سلطان غیاث الدین ؛ ملک فخرالدین مسعود چون برادر مهتر سلطانان هفتگانه بود و حکومت بامیان را به دست داشت از قدرت یافتن برادرزاده ترسیده با اتحادیه مثلث ؛ طمع ملک غور و تخت فیروز کوه کرد، و پیامها و فرستاده های به ملک علاء الدین قماج سنجرى را که ملک بلخ بود و تاج الدین یلدز به هرات فرستاد و کمک خواست تا مشترکا با لشکر بامیان و لشکر بلخ و لشکرهرات از جوانب روى بحضرت فیروز کوه نهادند، و ملک فخر الدین (بامیان) چون عم ایشان بود و امراء غور در خدمت او بسیار بودند و میراث طلب ملک بود، پیشتر روان شد و ملک علاء الدین قماج بلخ با لشکر خود در عقب او به چند فرسنگ از راه غرستان (غرجستان ) حرکت نمود ، و تاج الدین یلدز از هرات چون نزدیک تر بود بحضرت فیروز کوه با لشکر خود از راه هریوالرود آمد و سلطان غیاث الدین و معز الدین از فیروز کوه بیرون آمد بموضعى که آنرا راغ زر (راغ رز ویا راغ ویژ ) گویند و لشکر غور با ایشان جمع شد، ملک تاج الدین یلدز هرات تعجیل نمود، بر طمع آنکه مگر فتح فیروز کوه و قمع لشکر غور بر دست او باشد ، چون بنزدیک لشکر غور رسید و هر دو لشکر با هم مقابل گشتند، و مستعد مصاف شدند چنانچه میان هر دو لشکر مقدار نصف فرسنگ ماند، هر دو صف در نظر یک دیگر آمدند، و دو مبارز غورى از میان لشکر با هم عهدى کردند و در روى صف بخدمت سلطان آمدند و پیاده شدند و روى بزمین نهادند، که ما دو بنده لشکر هرات را کفایت میکنیم، پس بفرمان سوار شدند، و هر دو مرکبان بر انگیختند و شمشیرها بر کشیدند، و چون باد پران و ابر دمان ، سوى صف ترکان آمدند، و آواز میدادند
(یلدز کجاست) که ملک یلدوز را مىطلبیم، و یلدوز در زیر چتر استاده بود، لشکرش بملک اشارت کردند، چندانچه آن دو مبارز غورى را معلوم شد که یلدوز کدامست؟ هر دو چون شیران (عرین) گرسنه و پیلان مست در یلدوز افتادند و بزخم شمشیر یلدوز را از پشت اسپ بر زمین انداختند چون لشکر هرات آن مبارزت و دلاورى و جرأت و عیارى مشاهده کردند درهم شکستند و منهزم گشتند. حق تعالى چون آن دو سلطان غیاث الدین و معز الدین را ظل رحمت خود گردانیده بود، چنین فتحى و نصرت کرامت ایشان گردانید (۱۰)
سلطان غیاث الدین بعدا عساکر و افراد خود را که شامل چند هزار سوار جرار به دفع لشکر قماج بلخ فرستاد و در نبردیکه بین طرفین به وقوع پیوست قماج رااسیر و سر آن را به خدمت سلطان غیاث الدین اوردند
صاحب تاریخ روضه الصفأ در مورد مینویسد که : سلطان غیاث الدین لشکر به سر راه آن دو سرکش ( حاکم بلخ و هرات) که از هرات وبلخ متوجه بودند، فرستاد و لشکر غور هر دوسردار را کشته مظفر و منصور مراجعت نمودند و سلطان غیاث الدین سر پسر قماج را که حاکم بلخ بود پیش فخرالدین فرستاد . (۱۱)
بنابران هنگامیکه افراد سر قماج و یا سر پسر قماج را به فخرالدین بردند ؛ سواران غور در رسیده بود ، و اطراف فرو گرفته، چون سلطان غیاث الدین و معز الدین در رسیدند، در حال به خدمت عم از مرکب پیاده شدند و عم خود را خدمت کردند و فرمودند: که خداوند را باز باید گشت، او را به لشکر گاه خود آوردند و بتخت نشاندند و هر دو برادر، در پیش او دست بر کمر زده بایستادند و بدین سبب حیا و ندامت بر ملک فخر الدین غالب شد، از شرمسارى ایشان را جفائى چند بگفت و برخاست و گفت: که بر من میخندید! ایشان بخدمت او عذر بسیار تمهید کردند و در خدمت او یک منزل برفتند و او را بطرف بامیان باز گردانیدند.( ۱۲ )

فتوحات سلطان غیاث الدین محمد سام :
سلطانان غیاث الدین و معزالدبن محمد سام بعد از شکست اتحاد مثلث عم خویش با خاطر آرام به فتوحات و بسط قلمرو از هم گیسخته اقدام نمودند قبل از همه بجانب گرمسیر و زمین داور آمد و آن ولایات را بدست آوردند و تحت تابعیت دولت مرکزی قرار گرفتند . از آنجا متوجه هرات شدند، چون تاج الدین یلدوز هرات کشته شد و لشکر بهرات منهزم باز رفت ، بهاء الدین طغرل که یکى از غلامان سلطان سنجر بود هرات را در ضبط خود آورد و مدتى نگاه داشت تا اهل هرات بخدمت ملک غیاث الدین مکتوبات استدعا ارسال کردند، و آن فتح هم برآمد بعد از چند سال قادس و ولایت کالیون و فیوار و سیفرود و قادس در ضبط آمد، چون آن بلاد در تصرف آمد، دختر عم خود ملکه تاج الحریر جوهر ملک بنت السلطان علاء الدین را در حباله خود آورد و تمام بلاد غرستان (غرجستان) و طالقان و جرزوان (گرزیوان ) مسلم شد و بلاد جروم و تکناباد (تگین آباد) بسلطان معز الدین داد، و بعد از آنکه از سجستان باز آمده بود، بطرف غزنین و ولایت زاول و جروم و حوالى آن سوار فرستاد ، و بلاد کابل و زاول و غزنین در آن عهد بدست قبایل غزان بود از خسرو شاه ګرفته بودند، و عهد خسرو شاه منقرض گشته بود، و پسر او خسرو ملک پایتخت را به لاهور انتقال داده ، در آنجا سلطنت غزنوی را ادامه میداد.
سلطان غیاث الدین فرمان داد: تا حشمهاى جبال غور و آن قدر که از خراسان در تصرف او آمده بود جمله جمع شدند و روى بغزنین نهادند و امیران غز که در غزنین بودند، چون طاقت مقاومت لشکر غور نداشتند
طراق (سنگربندی) بستند و از غایت ثبات غزان نزدیک بود، تا که هزیمت بر لشکر غور افتد، سلطان غیاث الدین بازگشت و از غوریان جمعى را بمدد سلطان معز الدین فرستاد، ناگاه فوجى از مبارزان غز حمله کردند و شاه علم غوریان را بستدند، و دراندرون طراق خود بردند صفهاى لشکر غوریان از میمنه و ازمیسره گمان بردند، که شاه علم مگر با قلب درون طراق رفته است و از اطراف حمله کردند و طراق غز را بشکستند و بگرفتند و لشکر غز منهزم شد و خبر بسلطان غیاث الدین باز رسید، و این فتح سلطان درسال ۵۶۹ هـ ق = ۱۱۷۳ م بود، این فتح در تاریخ مبارکشاهی چنین آمده است که در سنه ۵۶۹ هـ ق = ۱۱۷۳ م سلطان غیاث الدین از غور لشکر ها جمع کرد در غزنین آمد . طایفه غُز که ضابط غزنین بودند چون طاقت مقاومت نداشتند بضرورت عطف کرده باز در ولایت خویش رفتند غزنین را سلطان غیاث الدین قابض شد و مملکت غزنین هم بر سلطان سعید مفوض کرد و به خطاب سلطانی مشرف گردانید .(۱۳ )
چون غزنین فتح شد سلطان غیاث الدین برادر خود، سلطان معز الدین را بتخت محمودى بنشاند و بطرف فیروزه کوه مراجعت فرمود، و بعد از دو سال لشکرهاى غور و غزنین را مستعد گردانید و بدر شهر هرات رفت، و اهل هرات آثار خدمت و هوا دارى ظاهر مى کردند. چون بهاء الدین طغرل این معنى دریافت، شهر هرات را بگذاشت، و خود بطرف خوارزمشاهیان رفت و در سال ۵۷۱ هـ ق = ۱۱۷۵ م هرات فتح شد، فتوحات غوری یکی بعدی دیگر فوشنج ، نیمروز و سجستان کرمان بلخ ، طالقان، و اندخود و میمنه (میمند) و فاریاب و پنجده و مرو الرود، و دژق (دزق) و خلم ، جمله آن قصبات در تصرف سواران غوری آمد، و خطبه و سکه بنام سلطان غیاث الدین مزین گشت و بنابر قول استانلی لین پول که : غیاث الدین تا سال مرگ خویش یعنی ۵۹۹ هـ ق = ۱۲۰۲ م برتمام ممالک وسیعه اجدادی حکومت و تسلط داشت . (۱۴ )

پناهندگی و شورش سلطان شاه خوارزمشاه :
در حین فتوحات سلطانان ، سلطان شاه جلال الدین محمود بن ایل ارسلان خوارزمشاه از برادر خود علاء الدین تکش خوارزمشاه ناراضی گشت و بخدمت درگاه غیاث الدین پیوست، و مدتی در غور ماند اما بعد از مدتى عصیان آورد، چنانچه با حضور خویش به دربار غوری از وضع سوق الجیشی و تعداد عساکر و مصروفیت های نظامی مطلع شده بنزدیک خطا رفت و از آنجا کمک گرفته اولا مرو بگرفت و به اطراف ممالک غور دست به تاراج و فساد زد تا اینکه در سال ( ۵۸۸ هـ ق = ۱۱۹۲ م ) سلطان غیاث الدین فرمان داد: تا سلطان معز الدین از غزنین، و ملک شمس الدین از بامیان، و ملک تاج الدین حرب از سیستان با لشکرهاى خود، در رود بار مرو جمع شدند، تا مشترکا با لشکر سلطانشاه مقابل شدند و سلطانشاه از مرو با لشکر خود بالا آمد و در مقابل سلاطین ؛ ترک تاز ى میکرد و علفچى لشکر را زحمت میداد، چنانچه مدت شش ماه آن فتنه بداشت و هر دو لشکر نزدیک یک دیگر بماندند، تا سلطان معز الدین محمد سام با لشکریان خویش از گذرگاه آب مرغاب بگذشت، و سلطانشاه منهزم شد، و آن فتح در سال ۵۸۸ هـ ق = ۱۱۹۲ م بود، و بهاء الدین طغرل سنجرى در ان مصاف بدست لشکر بامیان افتاد و سر او بخدمت سلطان غیاث الدین آوردند، و دران روز ملک شمس الدین بامیانى که پسر ملک فخر الدین مسعود عم سلطان بود چتر یافت و بلقب سلطانى خطابش کردند .

فتح نیشاپور :
در سال ۵۹۶ هـ ق = ۱۱۹۹ م زمانیکه خبر وفات سلطان علأالدین تکش خوارزمشاه به غیاث الدین محمد سام غوری رسید سلطانان با لشکرهاى غور و غزنین بطرف خراسان حرکت فرمودند و بدر نیشاپور رفتند چون لشکر در حوالى نیشاپوررسیدند آن شهر را محاصره و نشاپور فتح شد و ملک على شاه پسر تکش خوارزمشاه با ملوک خوارزم که آنجا بودند چنانچه سرتاش و کزلک خان و دیگران بدست آمدند، و ملک ضیاء الدین محمد ابى على شنسبانى را که عمزاده هر دو سلطان و داماد سلطان غیاث الدین بود به حکومت نیشاپور گماشت . دیگر سال ( ۵۹۷ هـ ق = ۱۲۰۰ م ) بجانب مرو شاه جهان رفتند و فتح کردند و آنجا را به ملک نصیر الدین محمد خرنک سپرد، و ایالت سرخس به پسر عم خود ملک تاج الدین زنگى مسعود بامیانى که پسر فخر الدین مسعود بود واګذار نمود و تمامت خراسان در ضبط آمد و صاف شد و علاء الدین محمود خوارزمشاه بسیار کوشید تا مگر بطریق خدمت او را قبول کنند، و خراسان بوى دهند باز گذارند، مسلم نشد.
عقیده برانست که : که چون تکش خوارزمشاه نقل کرد محمد خوارزمشاه بخدمت سلطان غیاث الدین طاب ثراه رسل فرستاد، مضمون رسالت آنکه: میان سلاطین و میان پدر من عهد مودت و مرافقت مستحکم بود بنده میخواهد تا بدان قرار در سلک دیگر بندگان باشد اگر راى اعلى صواب بیند، مادر مرا سلطان غازى معز الدنیا و الدین در حباله خود آورد و بنده را فرزند خواند، و از حضرت غیاثیه بنده را تشریف و مثال خوارزم و خراسان باشد، بنده تمام عراق و ما وراء النهر از دست مخالفان مستخلص کند چون این رسالت ادا کردند، سلطان معز الدین را آن اتصال موافق نیفتاد و مکاوحت ظاهر شد .(۱۵)

تسامح مذهبی سلطان غیاث الدین محمد سام :
سلطان غیاث الدین محمد سام با شخصیت که تاریخ افغانستان را با افتخارات خویش آذین نموده است ؛ بیشتر از همه با تغییر مذاهب و حمایه از عالمان دین پرداخته است . در این هنگام مذاهب مختلف به کشور ما پیروان خود را داشتند این آزادی و تسامح شاید قبل از غیاث الدین و بعد از او هرگز میسر نشده بود چنانچه از کل مذاهب مقتدایان هر فریق جمع بودند و شعراى بى نظیر حاضر، و ملوک کلام نظم و نثر در سلک خدمت بارگاه او منتظم بود .
در آغازسلطانان ، بر طریق مذهب کرامیان بودند بحکم اسلاف و بلاد خود، اما چون سلطان معز الدین بر تخت غزنین نشست و اهل آن شهر و مملکت بر مذهب امام ابو حنیفه کابلی بودند ، سلطان معز الدین بر موافقت ایشان، مذهب امام اعظم قبول کرد اما سلطان غیاث الدین شبى در خواب دید، که او با قاضى (سعید) وحید الدین مرو الرودى (۱۶) که بر مذهب امام شافعى و مقتداى شفعویان بود در یک مسجد بودندى، ناگاه امام شافعى درآمدى در محراب رفتى و تحریمه نماز پیوستى، و سلطان غیاث الدین و قاضى وحید الدین هر دو به امام شافعى اقتدا کردندى. چون از خواب در امد، سلطان فرمان داد: تا بامداد قاضى وحید الدین در بارگاه تذکیر فرمودند ، چون بر بالاى کرسى رفت در اثناء سخن گفت: که اى پادشاه اسلام! این داعى دوش خوابى دیده است و عین خوابى که سلطان دیده بود باز گفت.
او هم بمثل آن دیده بود که سلطان چندانچه از کرسى فرود آمد بر بالا رفت و بخدمت سلطان ، در حال سلطان دست مبارک قاضى وحید الدین بگرفت و مذهب امام شافعى قبول کرد.
چون نقل سلطان بمذهب اصحاب حدیث شافعى شد بر دل علماء مذهب محمد کرام حمل آمد، و از آن طایفه علماء بزرگ بسیار بودند، اما دران عصر افصح ایشان امام صدر الدین على هیصم نیشاپورى بود و ساکن و مدرس مدرسه شهر افشین غرجستان بود اشعاری به ذم سلطان سرود و چون بخدمت سلطان رسید
خاطر مبارکش از وى غبار گرفت ، و (امام) صدر الدین را در ممالک غور مجال مقام نماند بنابران صدر الدین بدین سبب از ممالک غور نقل کرد و به نیشاپور رفت و مدت یک سال آنجا بماند. بعد از آن شعری بحضرت سلطان فرستاد، تا او را باز طلبید و تشریف فرستاد، و از نیشاپور بحضرت باز آمد.( ۱۷)

اداره و دولت داری سلطان غیاث الدین محمد سام :
سلطان غیاث الدین غوری قلمرو خویش را از دو پایتخت اداره مینمود تابستان ها از فیروز کوه و زمستانها از بلاد داور ( زمین داور) . اعلام و رایات خلیفتی دولت غوری افغانستان
سیاه میمنه، لعل میسره و توقیع سلطنت عبارت اند از : حسبى الله وحده بود .
قضات ممالک : قاضى القضاة معز الدین الهروى و قاضى شهاب الدین خرمابادى بودند .
مدت سلطنت : به حساب هجری شمسی چهل و یک سال و به حساب هجری قمری ۴۳ سال بود.
وزراء که در دیوانهای سلطنت غوری افغانستان ؛سلطان غیاث الدین را همکار بودند عبارتند از :شمس الملک عبد الجبار گیلانى . فخر الملک شرف الدین فرورى ، مجد الملک دیوشاهى دارى ،عین الملک سوریانى . ظهیر الملک عبد الله سنجرى ، جلال الدین دیوشارى .
ملوک و سلاطین که سلطانان را همراهی مینمودند عبارتند از
سلطان معز الدین محمد سام در غزنی و لاهور و ملتان و دهلی ، سلطان شمس الدین محمد مسعود سیستانى. ملک تاج الدین حرب محمد سیستانى. ملک ضیاء الدین در غور. ملک تاج الدین حربى. سلطان بهاء الدین محمد سام. ملک نصر الدین غازى بن قره ارسلان ، ملک تاج الدین زنگى مسعود بامیانى. ملک قطب الدین یوسف تمرانى. ملک ناصر الدین سورى مادینى. ملکشاه وخشى. ملک تاج الدین مکران. ملک سیف الدین مسعود تمران .(۱۸ )

روابط سیاسی دارالخلافت بغداد و غور :
حکمروایان غور در سالهای مختلف روابط با خلافت را حتمی میدانستند . گرفتن و اخذ عهد و لوأ از دارالخلافه حقانیت این دودمان را بر مردم که مسلمان بودند ؛ توجیه مینمود بنابران با احساسات عقیدتی امیر فولاد غوری ابومسلم را جهت به قدرت رسانیدن عباسیان کمک نمود (۱۹) بعدا اولین کس از غوریان که بدار الخلافه رفت و عهد ولوأ آورد : امیر بنجی نهاران بود موصوف برای احراز حکومت با رقیب خویش امیر شیش به دربار هارون الرشید رفت که در نتیجه بنجی نهاران امیر و شیش به حیث سردار سپاه به غور برگشتند .(۲۰ )
روابط سیاسی این دو دولت در زمانیکه دولت مستقل غوری تأسیس گردید بیشتر از پیشتر رونق گرفت و سفرا به دربار یکدیگر فرستادند .
چنانچه کرت اول ابن الربیع آمد. و قاضى مجد الدین قدوه، با او بدار الخلافت رفت، و کرت دیگر ابن الخطیب آمد و پدر منهاج السراج جوزجانی مؤلف طبقات ناصری ؛ مولانا سراج منهاج با او نامزد شد بدار الخلافه برود .
از حضرت ناصر الدین بالله برای سلطان موصوف خلعت فراوان رسید، خوارزمشاهیان این روابط را حمل بر تشویق غوریان به جنگ علیه خویش میدانستند چنانچه ادعا نمودند در سال ۶۱۲ هـ ق = ۱۲۱۵ م بعد از فتح غزنه در آرشیف دولتی نامه های دریافت داشتند که دال بر تشویق غوریان علیه خوارزمشاهیان از طرف خلیفه بود . ( ۲۱ )
بنابر اظهارات جوزجانی بیشترین تبادله سفر در زمانی صورت گرفته است که جنگ میان غوری ها و خوارزمشاهیان جریان داشته است که این خود نشان میدهد خلافت برای تضعیف هر دو جانب میکوشید . غوری ها که در جنگهای هند و قراختایی ها مشغول بود و از طرف دیگر درگیری های خوارزمشاهیان که به احتمالا به تحریک خلیفه انجام میشد دولت نوبنیاد غوری را از پا درانداخت و بعداز وفات سلطانان دستخوش حملات خوارزمشاهی گردید و به حکومات کوچک تقسیم شد .

عمرانات و کارکردهای فرهنگی سلطان غیاث الدین محمد سام :
سلطانان با وجود مصروفیت های جنگی و دفاع از میهن در مقابل قره خطاییان و خوارزمشاهیان و بنابر گفته لین پول رسیدن به سرزمین اجدادی ؛ برای رشد فرهنگی و آبدات تاریخی مناره ها و مساجد در غور و فیروز کوه و هرات و هند اقدامات رویدست گرفت که برخی از آنها در زمان حیات شان به پایه اکمال رسید .
ـ کوشک سلطانی بنابر قول جوزجانی که در حقیقت همان قصر سلطان غیاث الدین محمد سام غوری در فیروز کوه بود : و آن قصر عمارتیست که در هیچ ملک و حضرت مثل آن به ارتفاع و تدویر و منظر ها و رواقات و شرفات هیچ مهندسى نشان نداده است و بر بالاى قصر پنج کنگره زرین مرصع نهاده اند، هر یک در ارتفاع سه گز و چیزى، و در عرض دو گز، و دو هماى زرین هر یک بمقدار شتر بزرگ نهاده، آن شرفات زرین و هما سلطان غازى معز الدین از فتح اجمیر بوجه خدمتى و تحفه بحضرت سلطان غیاث الدین محمد سام فرستاده بود با بسیار تحف دیگر، چنانچه حلقه زرین با زنجیر زرین و خربزه که دایره او پنج گز در پنج گز بود و دو کوس زرین که بر گردون آوردند و سلطان غیاث الدین آن حلقه و زنجیر و خربزه را در پیش طاق مسجد جامع فیروز کوه بفرمود تا بیاویختند و چون مسجد جامع را سیل خراب کرد، آن کوس و حلقه و زنجیر و خربزه را به شهر هرات فرستاد ندتا مسجد جامع هرات را بعد از آنچه بسوخته بود از ان وجوه عمارت کردند (۲۲) ،
ـ مسجد فیروز کوه که در اثر آمدن سیل ویران ګردید ،
ـ مسجد جامع هرات ( ۵۹۷ هـ ق = ۱۲۰۰م )که برای وعظ و درس امام فخر رازی ساخته و امامت مسجد در زمان غیاث الدین مخصوص اصحاب شافعی بوده است ( ۲۳ )،
ـ منار جام (به ارتفاع ۶۳،۳ متردر سال ۵۹۱ هـ ق = ۱۱۹۴ م مدت اعمار آن احتمالا هفت سال را در برگرفت معمار این بنا شخص بنام علی بوده است، مؤرخین و محققین معتقد اند که منار جام بخشی از کدام مسجد و یا نمادی از پیروزی غوری ها بوده است هنوز به تحقیقات خویش ادامه می دهند . این در حالیست که هنوز در اطراف منار نشانه یی از هیچ مسجد و مدرسهء مذهبی کشف نشده است. ظاهراً گمان میرود که ابنیه یی به این شکوه و بزرگی میبایستی در شهر بزرگی بنا میشد نه در یک چنین درهء تنگی . (۲۴ ) ،
ـ مدرسه شاه مشهد ( ۵۷۱ هـ ق = ۱۱۵۵ ـ ۱۱۵۶ م ) در زمان سلطان غیاث الدین محمد سام به مساعی یکی از زنان دربار بنا یافت . در کتیبه نمره یک ذکر آن رفته است اما نام او خوانده نمیشود و برجستگی سوره ۴۸ در کتیبه های ۴ و ۶ و ۷ ما را به فرضیه رهنمایی میکند که شاه مشهد بنای یادگاری فتح غیاث الدین بر ترک های گیوگ Gugg در گرجستان و یا یکی از فتوحات دیگر این حکمروایی می باشد . ( ۲۵)

مصروفیت ها سلطان غیاث الدین محمد سام :
جوزجانی در طبقات ناصری اضافه میکند : که سلطان غیاث الدین در اول جوانى معاشر عظیم بود و شکار دوست، و از حضرت فیروز کوه، که دار الملک او بود تا بشهر داور که دار الملک زمستانى بود، هیچ آفریده را مجال نبودى که شکار کردى، و میان آن دو شهر چهل فرسنگ بود، هر فرسنگى به امیرى فرموده بود تا بر آورده بودند، و در زمین داور باغى ساخته بود، آنرا باغ ارم نام نهاده، و الحق در میان دنیا مثل نزهت و طراوت آن باغ، هیچ پادشاه را نبود، و طول او بقدر دو میدان وار زیادت بود، و جمله چمنهاى آن بدرخت صنوبر و ابهل و انواع ریاحین آراسته، و سلطان فرموده بود: تا در حوالى باغ میدانى ساخته بودند، طول و عرضى آن میدان مثل طول و عرض آن باغ بود، و هر سال یک کرت فرمان دادى تا زیادت از پنجاه و شست فرسنگ از شکاریان بره کشیدندى، و مدت یک ماه بایستى
تا هر دو سر برهاء شکار بهم پیوستى، زیادت از ده هزار شکارى از وحوش و بهایم و سباع از همه اجناس دران میدان آوردندى، در روز شکار سلطان بر قصر باغ برآمدى، و مجلس بزم مهیا فرمودى و بندگان و ملوک یگان یگان سواره در ان میدان برفتندى و شکار میکردندى به نظر سلطان غیاث الدین محمد سام .
وقتى خواست تا در ان صحرا بشکار رود، فخر الدین مبارکشاه بر پاى خواست، و این رباعى میگفت ، سلطان عزیمت شکار فسخ کرد و بعشرت مشغول شد، و آن رباعى اینست، بیت:
اندر مى و معشوق و نگار آویزى
به زان باشد که در شکار آویزى
آهوى بهشتى چو بدام تو درست
اندر بز کوهـــى بچه کار آویـــــزى؟
چون سلطان غیاث الدین از شراب توبه کرد، و به صفوت و احسان مشغول شد در عهدى که سلطانشاه خوارزمشاه لشکر خطا، بخراسان آورد و به مرو تختگاه ساخت، و سر حد هاى ممالک غور را زحمت دادن گرفت، لشکر خود را بدهانه شیر سرخس آورده و رسولى بخدمت سلطان غیاث الدین فرستاد و ملتمسات نمود، سلطان فرمود: که بجهت آن رسول جشنى ساختند، و مجلس عشرت بیاراستند و ملوک و امراء غور را شراب دادند و رسول را اعزاز فرمود و شراب داد تا در حال مستى، مزاج سلطان شاه را از فرستاده او معلوم کند و بجهت خاصه سلطان غیاث الدین آب انار شیرین در صراحى کردند، و چون دور معهود بسلطان میرسید، از آن آب انار در پیاله خاص میریختند ( ۲۶)

وفات سلطان غیاث الدین محمد سام :
سلطان غیاث الدنیا و الدین ابو الفتح محمد بن سام قسیم أمیر المؤمنین بعد از فتوحات متعدد دختر عم خود ملکه تاج الحریر جوهر ملک بنت سلطان علاء الدین را در حباله خود آورد . فرزندان او هریک ملکه معظمه جلال الدنیا و الدین و سلطان غیاث الدین محمود بود
او چهل و سه سال مملکت راند و ادرار و انعام او باطراف مملکت اسلام از شرق تا غرب و عجم و عرب و ترکستان و هند باهل خیر و اصحاب علم و زهد و صفوت و اصل گشت و اسم جمله ارباب استحقاق و صدقات آن ممالک در دواوین و دفاتر او مذکور بود و مدت عمر او به حساب هجری قمری شست و سه سال و به حساب هجری شمسی ۶۱ سال بود، و نقل آن پادشاه معظم از دار فنا بدار بقا در شهر هرات، روز چهار شنبه بیست و هفتم ماه جمادى الاولى سال (۵۹۹ هـ ق = ۱۲۰۲ م ) بود و روضه او در جوار مسجد جامع هرات شد (۲۷)

زیر نویسها :
۱ ـ اعتمادی ـ گویا ، تجمل و فرهنگ غوریان ، مجله آریانا ، ش اول ، س ۱۳۲۱ هـ ش ، ص ۲ ـ ۳ .
۲ ـ جوزجانی ـ منهاج السراج ، طبقات ناصری، ج دوم ، تحشیه وتعلیق و تصحیح پوهاند عبدالحی حبیبی ، کابل ، ۱۳۴۲ ، ص ۲۴۲ .
۳ـ جوزجانی در صفحه (۳۵۳) به عوض بهاوالدین محمد سام ؛ مرگ غیاث الدین سام را ذکر نموده است . در حالیکه پدر موصوف در گیلان غزنه وفات نمود. طبقات ناصری ، تحشیه و تعلیق و تصحیح از پوهاند عبدالحی حبیبی ، ج اول ، کابل ،۱۳۴۲ ، ص ۳۳۷
۴ ـ جوزجانی ـ ایضا ، ص ۳۵۳ .
۵ ـ هندوشاه ـ محمد قاسم ، تاریخ فرشته ، ج اول ، تصحیح و تعلیق از داکتر غلام رضا نصیری ، تهران ،۱۳۸۷ هـ ش ، ص ۲۰۰ .
۶ ـ جوزجانی ، اثر قبل الذکر ، ج اول ، ص ۳۵۴ .
۷ ـ جوزجانی ، ایضا ، همانجا .
۸ ـ خواند میر ـ غیاث الدین بن همام الدین الحسینی ، حبیب السیر فی الاخبار افراد بشر ، ج دوم . تهران ، ۱۳۳۳ هـ ش ، ص ۶۰۵ .
۹ ـ دهخدا ـ علی اکبر ، لغت نامه ، تحت نظر داکتر محمد معین ، تهران ، ۱۳۴۱ ، ص ۳۶۳ .
۱۰ ـ جوزجانی ، اثر قبل الذکر ، ج اول ص ۳۵۶ .
۱۱ ـ میر خواند ـ روضة الصفا ، چاپ رضا قلی هدایت ، ج ۴ ، تهران ، ۱۳۳۹ ، ص ۶۳۸ .
۱۲ ـ جوزجانی ، اثر قبل الذکر ، ج اول ، ص ۳۵۶ .
۱۳ ـ سرهندی ـ یحیی بن احمدبن عبدالله ، تاریخ مبارک شاهی ، به سعی و تصحیح محمد هدایت حسین ، ایشیا تیک سوسایتی ، کلکته ۱۹۳۱ ، ص ۵ .
۱۴ ـ لین پول ـ استانلی ، طبقات سلاطین اسلام ، ترجمه عباس اقبال ، تهران ، ۱۳۱۲ هـ ش ، ص ۲۶۳ .
۱۵ ـ جوزجانی ، اثر قبل الذکر ،ج اول ، ص ۳۶۰ .
۱۶ـ تاریخ وفات شیخ وحید الدین محمد بن محمود مرو رودى فقیه شافعى ماه رجب سنه ۵۹۹ هـ ق در هراتست (مجمل فصیحى ۲: ۲۷۸)به نقل از حاشیه طبقات ناصری ، ج اول ، ص ۳۶۲ .
۱۷ ـ جوزجانی ، ایضا ، ص ۳۶۴.
۱۸ ـ جوزجانی ، ایضا ، ج اول ، ص ۳۶۸ ـ ۳۶۷ .
۱۹ ـ جوزجانی ، ایضا ، ص ۳۸۲ ـ ۳۸۳ .
۲۰ ـ جوزجانی ، ایضا ، ص ۳۲۵ ـ ۳۲۶ .
۲۱ ـ بارتولد ، ترکستان نامه ، ج دوم ، ترجمه : کریم کشاورز ، تهران ، ۱۳۵۲ ، ص ۷۷۹ .
۲۲ ـ جوزجانی ، اثرقبل الذکر، ج اول ، ص ۳۷۵ .
۲۳ ـ میرخواند ، اثر قبل الذکر ، ج ۴ ، ص ۶۳۹.
۲۴ ـ نادری ـ پرتو ، مجما، منار جام کهن سال ترین برج آجری در جهان،
۲۵ ـ ظفر ـ ملیحه ، مترجم ؛ مدرسه شاه مشهد بادغیس ، از برنت گلاتزر ، مجله آریانا ، ش ۴ ، کابل ، ۱۳۵۲ ، ص ۲۸ ـ ۲۹ .
۲۶ ـ جوزجانی ، اثر قبل الذکر ، ج اول ، ص ۳۶۵ .
۲۷ ـ جوزجانی ، ایضا ، ص ۳۶۷ .

مبدا تقویم و تاریخ نگاری اسلامی


مبدا تقویم و تاریخ نگاری اسلامی


ز محرم چو گذشتی برسد ماه صفر
دو ربیع و دو جمادی ز پی یکدیگر
رجب است از پی شعبان، رمضان و شوّال
پس به ذی‌القعده و ذی‌الحجه بکن نیک نظر

مقدمه :
یقینا با من هم عقیده اید از زمانیکه افغانستان دچار تشنج و جنگ و اشغال و دودسته گی ها شد همه مان ؛ نوعی علاقه به تاریخ کشور پیدا کردیم هرکدام تلاش نمودیم خاطرات و چشم دید های خویش را ثبت و وقایع را به تحلیل و تجریه قرار بدهیم . با وجودیکه همه مؤزخ نبودیم و از نگارش سیستماتیک تاریخ نویسی فاصله داشتیم . اما نبض زمان ما را با تاریخ پیوند داد از گذشته ها نوشتیم و با وقایع زمان خویش پیوند دادیم . شاید اگثرا یادداشتها بدون ذکر زمان و مکان بوده باشد اما سرگذشت افراد و مردم را به نمایش گذاشتیم .که این خود تاریخ است . کاستی ها را در نوشتن تاریخ زمانی میتوان مرفوع نمود که روایات و اسناد با ذکر وقایع و چشمدید هایمان بی غرضانه باشد . روی این منظور باید از تاریخ آغاز نمود که چیست؟ و چگ.نه به میان آمد :
تعریف ابن خلدون از تاریخ عبارتند از : تاریخ عبارت از اندیشه و تحقیق دربارهء حوادث و مبادی آنها و جستجوی دقیق برای یافتن علل آنها است و علمی است در بارهء کیفیات وقایع و موجباتو علل حقیقی آنها . به همین سبب تاریخ از حکمت سزچشمه میگیردو سزاوار است که از دانش های آن شمرده شود .(1)
برخی عقیده دارند که کلمه تاریخ از فعل « ارخ» عربی اشتقاق شده است که به معنی وقت گذاری و نگاهداری حساب سال و ماه و روز است فاعل آن مؤرخ و مصدر آن تاریخ است .(2)
ابوریحان بیرونی و حمزه اصفهانی عقیده دارند که کلمه تاریخ از اصل کلمه دری ( ماه و روز )به وجود امده است که همین « مهروز» در حالت تعریب به مؤرخ مبدل گشته و بعد مصدر تاریخ به میان امده است . (3)
حمزه اضفهانی در تاریخ الامم ( تاریخ پیامبران و شاهان ) آورده است که : لفظ تاریخ کلمه نوی است که در زبان عربی وارد گردیده و آن معرب ماه و روز است . چنانچه فرات بن سامان از میمون بن مهران روایت کرد که وی سند مالی که موعد شعبان داشت نزد حضرت عمر رض بن خطاب خلیفه دوم مسملمانان برد . حضرت عمر رض گفت : کدام شعبان ؟ شعبان جاری یا آینده ؟ انگاه بزرگان و اصحاب را گرد اورد وگفت : اموال فراون شده و هرچه سمت کردیم بی موعد است از این رو چگونه میتوان آنها را حصول کرد. گفتند حساب را از رسوم فارسیان فراگیریم و ی هرمزان را فراخواند و از او پرسید . هرمز ان جواب داد : ماه گاه شماری خود را « ماه و روز » میخوانیم که به معنی ماه و روز است این کلمه را تعریب کردند مؤرخ گفتند و مصدر آنرا « تاریخ » ساختند و به کار بردند آن گاه به اندیشه ایجاد مبدا برای تاریخ خلافت اسلامی افتادند و در آن اختلاف کردند . کوشیدند تولد پیامیر را اغاز دوره تاریخ اسلامی تعیین کنند . چون اختلاف در روز تاریخ آن حضرت بوجود آمد پس تاریخ هجرت پیامبر اسلام را مبداتاریخ قرار دادند . ( 4)
روایت دیگری است که تاریخ اسلامی زمانی به وجود آمد که ابوموسی اشعری به حضرت عمر رض بن خطاب نوشت : از جانب امیرالمؤمنین نامه هایی برای ما رسیده است که نمی دانیم برپایه کدامین آنها رفتار کنیم سندی داریم که موعد پرداخت بدهی آن ماه شعبان بود و نمی دانیم کدام ماه شعبان منظور است . شعبان گذشته یا شعبانی که در آنیم ویا شعبان آینده . (5)
میتوان گفت برای اولین باز تقویم و مبدا تاریخ اسلامی در زمان حضرت عمر رض بن خطاب در سال 17 هجرت نهاده شد .

تقویم هجری قمری :
قبل از همه آغاز سال 1437هـ ق به همه مسلمانان جهان و به خصوص به مردم ماتم زده کشور مان تبریک میگویم .تقویم یا سالنمای هجری قمری براساس حرکت ماه است که توسط مسلمانان و نیز در بسیاری از کشورهای اسلامی به عنوان سالنمای تقویمی مذهبی یا در مواردی تقویم مدنی استفاده می‌شود. از این تقویم در بسیاری از مراسم اسلامی، از قبیل روزه، حج، تعیین ماه‌های حرام، و عزاداری استفاده می‌شود.
قبل از جهانی شدن تقویم میلادی در بسیاری از کشورهای اسلامی و رسمی شدن تثویم هجری شمسی در ایران و افغانستان، تقویم هجری قمری بود و وقایع تاریخی در اکثر کتابهای تاریخی و اسناد دولتی و حتی در دیباچه های خاطرات اهل قلم و دانشوران ثبت می‌شد.
سالهای این تقویم، شامل 12 ماه قمری است که به ‌ترتیب عبارتند از : محرم،صفر،ربیع الاول، ربیع الثانی، جمادی الاول، جمادی الثانیه، رجب، شعبان، رمضان، شوال، ذیقعده و ذیحجه. تاریخ اول هر ماه با رؤیت هلال ماه نو در شامگاه روز بیست و نهم یا سی اُم ماه قبل ماه‌، به ثبوت می‌رسد. با این حساب‌، تعداد شبانه‌روزهای هر ماه قمری که برابر با مدت زمان بین دو رؤیت متوالی هلال ماه نو است، 29 یا 30 شبانه‌روز گرفته می‌شود.
تعداد شبانه‌روز ماههای این تقویم، متناوباً 30 و 29 شبانه‌روز است. یعنی ماه محرم 30، ماه صفر 29 شبانه‌روز و همین‌طور تا آخر گرفته می‌شود. با اضافه تعداد شبانه‌روز ماه ذیحجه در سالهای عادی 29 و در سالهای کبیسه 30 شبانه‌روز است.

مبدا دقیق تقویم هجری قمری :
مبدأ تقویم هجری قمری مانند تقویم هجری شمسی ، سال هجرت پیامبر اسلام، محمد، سال ۶۲۲ میلادی از مکه به مدینه می‌باشد. آغاز هجرت پیامبر اسلام از مکه روز دوشنبه (۱ ربیع‌الاول/ ۲۴ سنبله سال اول هجری) برابر با ۱۳ سپتامبر ۶۲۲ میلادی قدیم (ژولیانی) و ۱۶ سپتامبر ۶۲۲ میلادی جدید (گرگوری) و ورود پیامبر به مدینه روز ۸ ربیع‌الاول همان سال می‌باشد.
سرآغاز تقویم هجری قمری روز جمعه «۱ محرم سال اول هجری قمری» (۲۷ سرطان سال اول هجری شمسی) برابر با ۱۶ جولای ۶۲۲ میلادی قدیم (ژولینی) و ۱۹ جولای ۶۲۲ میلادی جدید (تقویم میلادی گرگوری) است.
بر این اساس، دو ماه از سال اول هجری (از اول محرم تا اول ربیع‌الاول که هجرت رخ داد)، پیش از آن که واقعه هجرت صورت گرفته باشد، جزو سال اول هجری قمری محسوب شد.(6)
برای دریافت و تبدیل سالهای قمری و شمسی و میلادی از روش ذیل میتوان استفاده بد :
تبدیل هجری قمری به هجری شمسی : سال قمری را در ۱۱ ضرب کرده، حاصل را بر ۳۶۵ تقسیم می‌کنند. سپس نتیجه را از همان سال قمری تفریق می‌کنند.
تبدیل هجری قمری به سال میلادی (گرگوری): سال قمری را در ۳۲ ضرب کرده و نتیجه را بر ۳۳ تقسیم می‌کنند. سپس عدد حاصل را با ۶۲۲ جمع می‌کنند.
تبدیل هجری شمسی به هجری قمری: سال هجری شمسی را در ۱۱ ضرب کرده بر ۳۵۴ تقسیم می‌کنند و نتیجه را با همان سال شمسی جمع می‌کنند.
تبدیل سال میلادی (گرگوری) به هجری قمری: سال میلادی را از ۶۲۲ کم کرده و نتیجه را در ۳۳ ضرب می‌کنند. سپس حاصل را بر ۳۲ تقسیم می‌کنند.
اما آنچه که در کشور های خویش داریم استفاده از سه نوع تقویم است که در جنتری ها ازآن استفاده میشود اما بصورت رسمی از تقویم هجری شمسی استفاده میبرند . حدود 60 سال قبل در کشور مان هر دو تقویم شمسی و قمری متحدا استفاده میشد تا اینکه تقویم هجری شمسی عمومیت یافت . فراموش نکنیم تعدا روز های هجری قمری در یکسال 11 روز کمتر نسبت به تقویم هجری شمسی است روی این منظور مشکلات در محاسبه زمان صورت میگرفت .در کشور ما با ورود اعراب مسلمان تقویم هجری قمری رایج شد و تا سال ۱۳۴۰ هجری قمری = ۱۳۰۱ هـ ش، در پی اصلاحاتی که امان‌الله‌خان در جامعه افغانستان صورت داد و بر اساس یکی از نظامنامه‌هایی که دولت او صادر کرد، تقویم رسمی افغانستان هجری شمسی شد و برای نام ماه‌های سال نام‌های عربی برج‌های فلکی منطقه‌البروج در نظر گرفته شد. در سال ۱۳۳۷ هـ ش مجلس ملی وقت افغانستان طول ماه‌های تعریف شده برای تقویم هجری شمسی زمان امیر امان الله را تآیید و مجددا رسمیت دادند . و تا حکمروایی مؤقت طالبان تقویم هجری شمسی پا برجا بود اما با قدرت امدن طالبان مجددا تقویم هجری قمری رسمیت یافت و انهم در سطوح دفتری . مردم عوام هنوز هم به همان تقویم هجری شمسی مسایل را محاسبه مینمودند .اما با با سرنگونی‌ حکومت‌ طالبان‌ در 1380 هـ ش‌ = 2001 م ، تقویم هجری‌ شمسی‌ دوباره‌سالنمای رسمی‌ کشور ما شد .

زیر نویسها :
1 - محمود - شاه محمود ، تاریخ نویسی در افغانستان ، چاپ اول ، 1382 ، ص 15 - 16 به نقل از ابن خلدون ، مقدمه ابن خلدون ، ترجمه : محمد پروین گنابادی، تهران ، 1336 ، ص 2 .
2 - ضمیر صافی - حسن ، نظری برمبادی تاریخ ، کابل ، پوهنتون کابل، 1357 ، ص 1 .
3 - اعتمادی - پوهاند داکتر غلام فاروق ، اساسات و مبادی تاریخ ، کابل ، پوهنتون کابل ، 1362 ، ص 2 .
4 - اصفهانی - حمزه بن حسن ، تاریخ الامم ، ترجمه : جعفر شعار، تهران ، 1346 ، ص 4 .
5 - روزنتال - فرانتس ، تاریخ تاریخ نگاری در اسلام ، بخش دوم ، ترجمه اسدالله آزاد ، تهران ، 1368 ، ص 61 .
6 - ویکی پیدیا ، گاه شماری هجری قمری .

ابونصر پارسا متصوف وارسته دیارمان

 

ابونصر پارسا متصوف وارسته دیارمان

مقدمه :

من از تصوف و مقارنه های آن جز سیر تاریخی این دانش، بیشتر نمیدانم اما جای دارد که برای اموزش خویش بدنبال علم شتافت فرق نمیکند در کدام سن و سال قرار داریم . از ابونصر زیاد شنیده بودم  دیار بلخ با نام ابونصر چون مولانا آذین بسته است . بلخ شهر مولا علی کرم الله و جهه ؛ مرکز اولیا و دیار عاشقان علم و دانش . آری من از بلخ باستان سخن میزنم که در وجب وجب آن سرزمین ؛ زادگاه مولانا و مقبره حضرت علی رض خلیفه چهارم مسلمانان  وآرامگاه ابدی انبیا چون حضر شیث ع  و حضرت یحیی ع به نظر میخورد و یا در  هرچند قدمی ما، عالمی خفته است و دانشمندی بارگاه و دم و دستگاه داشت . اما امروز با تآسف شنیده میشود که این شهر را چرس و هیرویین احاطه نموده است حداقل در هر خانه بلخیان یک  نفر معتاد زندگی دارد .

زمانیکه وارد بلخ میشود ، قبل از همه زیارت مولا علی کرم الله وجهه جلب توجه میکند و آنسوی دیگر پارک شهر موقعیت دارد . که با قبر رابعه بلخی دختر کعب حکمران بلخ در قرن چهارم هجری اولین زن شاعر وطن مان خفته و در دو طرف پارک مدرسه سبحان قلی خان و مسجد ابونصر پارسا استاده است . رهروان طریقت و شاعران و هموطنان مان ؛  بلخ را بدون دیدن خانقاه سلطان العلما پدر مولانا جلال الدین بلخی و زیارت عکاشا ( آکاشا ولی ) یکی از صحابی پیامبر بزرگوار اسلام ؛ ترک نمیکنند .

در گوشه دیگر زیارت عکاشا ( آکاشای ولی ) ؛ اتشکده نوبهار بلخ به چشم میخورد که دستآورد برمکی ها است . برمکیان قبل از اینکه مسلمان شوند آیین زردشتی داشتند و از کلیدداران اتشکده نوبهار بودند . امروز با وجودیکه از اتشکده به معنی واقعی آن خبری نیست بلکه مرکز نظامیان است و کسی را اجازه دخول در آنجا نیست . برخلاف اراضی مزروعی اطراف زیارت عکاشا (آکاشا ولی )  و اتشکده توسط قدرتمندان تصرف و غصب شده است .

زیارت حضرت شیث ع و حضرت یحیی ع  در بلخ نمایانگر بزرگی این ولایت را میرساند  ارامگاه حضرت شیث ع با بزرگی  خویش مخروبه باقی مانده و بدون نشانی و یا لوحه با سرنوشت نامعلوم بلخ را آرامگاه خویش نموده است . زیارت شفیق بلخی و حضرت یحیی ع نزدیک هم افتاده است . مخروبه های ارامگاه حضرت یحیی ع توسط برخی افراد استفاده جو و قدرتمند حفاری میشود و داشته های باستانی آن جا به یغما برده میشود . اما خوشبختانه هنوز به زیارت حضرت علی کرم الله وجهه و ارامگاه ابونصر پارسا صدماتی مدهشی نرسیده است

 

ابونصر پارسا کی بود ؟

ابو نصر پارسا فرزند خواجه محمد پارسا بن محمد بن محمود الحافظی البخاری (متوفی 865 ق) از علمای ماوراءالنهر بوده است. او " پایه‌ی علوم شریعت و رسوم طریقت را بوالد بزرگوار خود رسانیده بودند...و از علوم این طایفه بلکه از سایر علوم چیزی دانسته...  ، پدرش خواجه محمد در سال 749 ق، در بخارا متولد شد. کنیه‌ی او ابوالفتح بود. جد وی مولانا حافظ الدین بخاری، از علمای بخارا و معاصر محمود انجیر فغنوی و عموی او، حسام الدین یوسف حافظی، از مریدان بهاءالدین بوده است. خواجه محمد، از سلاله‌ی عبدالله بن جعفرطیا ر بود. او نزد عارف دیک کرانی تعلیم یافته بود و دومین خلیفه‌ی خواجه بهاءالدین محسوب می شود. خواجه بهاءالدین درباره‌ی او می گوید: " هر که را آرزوی ما آید در خواجه محمد پارسا نظر کند..." لقب پارسا را هم بهاءالدین به خواجه محمد پدر ابونصر پارسا می دهد. وی در سفر دوم حجاز پارسا را به همراه خود برد و به او طریقت آموخت و نظری خاص به او داشت. خواجه بهاءالدین، بعدها، در حق پارسا چنین گفته بود: " هرگز از وی نرنجیدیم ...اگر نقاری در میان بوده باشد آن از طرف من بوده است...مقصود از وجود ما ظهور اوست او را بهر دو طریق جذبه و سلوک تربیت کرده ایم..." خواجه پارسا در مرض آخر بهاءالدین، صبح و شب در خدمت او بود. برترین شاگرد محمد پارسا، فرزندش ابونصر پارسا بود. خواجه محمد پارسا، در بازگشت از سفر دوم حج خود، در مدینه دچار بیماری گشت و همان جا درگذشت .

 برهان‌‌الدین – حافظ الدین - نصیرالدین محمد ابونصر پارسا، عارف و شاعر نامی قرن نهم هجری قمری است. او از بزرگان فرقه‌ِ نقشبندیّه بود و بعد از پدرش ـ خواجه محمد ـ جامع علوم شریعت و فنون طریقت در این فرقه بود. از ابونصر پارسا رساله‌ ای به زبان دری باقی مانده است که نسخه‌ِ منحصر به فردی از آن در مؤسسه‌ی شرق‌شناسی ابوریحان بیرونی واقع در تاشکند موجود است . ( 1)

از زندگی و احوال ابونصر اطلاعی چندانی در دست نیست ، شاید بدین دلیل که او احوال خود را پوشیده نگه میداشت . وی در زمان پذر ، جامع علوم شریعت و رسوم طریقت بود . همچنین گفته شده است که ابونصر قصیده ابن قارض را نزد پدرش اموخته بود . عبد الرحمن جامی ( متوفی 898 هـ ق ) با ابونصر ملاقات و مصاحبت داشته است . ظاهرا او درسفری که با پدرش به مدینه منوره داشت ، با شاه نعمت الله ولی ( متوفی 834 هـ ق ) دیدار کرده است . (2) ابونصرپارسا در سال 865 هـ ق در بلخ درگذشت مدفن ابونصر پارسا در بلخ قرار دارد .

 

 فرقه پارساییۀ :

 شاخه ایی از سلسله نقشنبدیه منسوب به خواجه محمد پارسا است . این طریقت را ابونصر پارسا فرزند خواجه محمد ، برای نشر افکار وی در بخارا تاسیس کرد . پارساییه در بلخ گسترش بسیار یافت به نحوی که در نیمه اول قرن دهم پایگاه اصلی آن از بخارا به بلخ منتقل شد و تا اواسط قرن دوازدهم هجری قمری که بلخ از اعتبار برخوردار بود، خاندان پارسا صاحب نفوذ و قدرت بود . اما همراه با افول بلخ، این خاندان و طریقت ، نفوذخود را از دست داد . اولین فرد مهم طریقت پارساییه، پس از خواجه محمد پارسا، فرزندش ابونصر پارساست که القابی چون حافظ الدین ، نصیر الدین و برهان الدین داشت .

بعد از وفات ابونصر پارسا در سال 865 هـ ق گنبد بالای قبرش اعمار گردید که به گنبد عالی شهرت دارد که مرکز طریقت خواجه مبدل گردید  و دراواسط قرن دهم هـ ق مدرسه ای نیز در آنجا بنا کردند . اما پس از ابونصر افراد برجسته این طریقت عبارتند از : عبدالهادی پسر ابونصر ثانی ( متوفی 976 هـ ق )  که به سه واسطه به خواجه محمد پارسا می رسد . او با پذیرش شیخ الاسلامی بلخ در زمان حکومت عبیدالله خان ازبک شیبانی ( 940 – 946 هـ ق ) به حکومت نزدیک شد و همین امر موقعیت این خاندان را تثبیت کرد . اززمان وی آثار مکتوبی با نام پارساییه روبرو می شویم ؛ عبدالولی پارسا ( خواجه جان خواجه ، متوفی 995 هـ ق )  که به عنوان مبلغ و واعظ سیاسی و حامی  مردم شهرت داشت ، قاسم خواجه که علاوه بر منصب شیخ الاسلامی ، معمار مدرسه ای بود که نذرمحمد خان آن را در 1045 هـ ق  بنا کرد ؛ صالح محمد ، که در 1107 هـ ق قایم مقام قایل خان در بلخ بود . (3)

 

مسجد و مقبره خواجه ابونصر پارسا :

ابونصر در سال 865 هجری قمری در بلخ درگذشت و دو سال بعد، مقارن با سال 1462 میلادی، میر مزید ارغون (یکی از زمین‌داران آن زمان) مقبره‌ای با گنبدی زیبا برای او ساخت که به گنبد عالی معروف است و به مرکز طریقت او تبدیل شد. بعدها مدرسه‌ای و سپس مسجدی کنار مقبره‌ی این عارف و به نام او ساخته شد. مسجد ابونصر پارسا مشهور به مسجد سبز از زیباترین آثار معماری دوران تیموری در استان بلخ افغانستان است و به نام مسجد جمعه‌ی بلخ معروف است. این مسجد بر روی پلانی هشت ضلعی به ابعاد 25 × 30/25 ساخته شده و ارتفاع کلّ ساختمان بیست و هفت متر است. بنای مسجد شامل یک تالار مربع است که روی زیرزمینی قرار گفته. سایر بناهایی که در جوار مسجد ساخته شده بودند، بر اثر مرور زمان از بین رفته‌اند. بر روی تالار مربع، گنبدی ساخته شده که پوشش داخلی آن با گوشواره‌هایی زیبا که در آن‌ها روزنه‌هایی تعبیه شده، تزیین شده است. پوشش خارجی گنبد روی استوانه‌ای سوار است و به شیوه‌ی معماری دوران تیموری، شامل ترکه‌هایی است که تعداد آن در این گنبد به چهل و هشت عدد می‌رسد. در ورودی اصلی بنا سردرِ بزرگی ساخته شده که پوشیده از تزئینات کاشی‌کاری و اغلب -به رنگ محبوب مغولان – فیروزه‌ای است. در دو سوی طاق ورودی دو ستون مارپیچ قرار دارد و سرتاسر پوشش خارجی بنا، دیوارهای خارجی، گنبد و ساقه‌ی گنبد به‌وسیله‌ی آجر و کاشی معرق تزیین شده است و در دخل بنا، محراب از معرق پوشیده شده، و دیوارها سفید رنگ‌اند. پوشش داخلی گنبد، گوشواره‌ها و مقرنس‌ها نیز با استفاده از رنگ زینت یافته‌اند. بسیاری از مورخین بر این عقیده‌اند که قسمت عمده‌ی تزئینات مسجد ابونصر، در دوران بعد انجام شده است. متاسفانه این بنای عظیم اسلامی ـ ایرانی امروزه در معرض ویرانی است و باستان‌شناسان افغان در مورد از بین رفتن این بنا هشدار داده‌اند .

به امر خان بخارا "عبدالمومن" در سال ۹۷۷ه‌ق یک قسمت چهارخانه‌های پوشش که افتاده بود دوباره ساخته شد و قسمت‌های زیادی کاشی‌های ستون‌های مارپیچی آن فرو ریخته که حدود سی سال قبل توسط متخصصین هندی جهت جلوگیری از فروریزی بیشتر آن تحکیماتی صورت گرفته، اما طی سال‌ها جنگ خسارات شدیدی برآن وارد گردیده از جمله یک قسمت از کاشی‌های از گنبد در اثر اصابت راکت تخریب شده که در سال ۱۳۷۵ دوباره ترمیم شد و حال نیز در حال ترمیم دوباره است . (4)

در سالهای اخیر ساز کنار مسجد خواجه ابونصر پارسا سرک اعمار نمودند .  بنابر اعتقاد فرهنگیان افغان، تنها مسجد باقی مانده از دوره تیموری با تمام مشخصات این دوره با گنبد دندانه دار در افغانستان، همین مسجد خواجه پارسای بلخ است .

این مسجد که در سال ۱۴۶۰ میلادی یعنی حدود ۵۵۰ سال پیش از امروز ساخته شده، از افتخارات تاریخی افغانستان شمرده می شود، اما اکنون کشیدن جاده قیرریزی شده از کنار مسجد خواجه ابونصر پارسا، باستان شناسان افغان را نگران کرده که ترافیک و رفت و آمد وسایط سنگین وزن در این جاده رفته رفته زمینه تخریب مسجد را فراهم کند .

مسجد خواجه ابونصر پارسا در گذشته از محلات توریستی ولایت بلخ نیز به شمار می رفت و ساکنان ولسوالی بلخ از حضور مسافران افغان و خارجی در این محله سود می بردند . (5)

 

مآخذ:

1 – آرامگاه ابونصر پارسا ، ویکی پیدیا .

2 - پارساییه ، دانشنامه جهان اسلام

3 – ایضا ، همانجا .

4 آرامگاه ابونصر پارسا  ویکی پیدیا .

5 – مسجد تاریخی بلخ در معرض ویرانی ،  بی بی سی