بررسی تأثیر سنتهای ایرانی در تشکیلات اداری سلاطین دهلی[1]
مقدمه
سلسلههای ممالیک (حک: 602-689ﻫ/1206-1290م)، خَلَجیان (حک: 689-720ﻫ /1290-1320م)، تُغْلُقْیان (حک: 720-815ﻫ/1320-1412م)، سادات (حک: 817-855ﻫ/1414-1451م) و لودیان (حک: 855-932ﻫ/1451-1526م) که بیش از سه سده در شمال و مرکز شبه قاره هند به مرکزیت دهلی حکومت کردند، در منابع هند دوره اسلامی و پژوهشهای جدید، سلاطین دهلی خوانده شدهاند. نخستین حکومت از سلسلههای پنجگانه سلاطین دهلی، ممالیک/مُعزّیان نام داشت. بنیانگذاران این سلسله سرداران و فرماندهان سپاه غوریان بودند؛
بررسی تأثیر سنتهای ایرانی در تشکیلات اداری سلاطین دهلی[1]
فردین محرابی کالی[2]
و
محسن معصومی
مقدمه
سلسلههای ممالیک (حک: 602-689ﻫ/1206-1290م)، خَلَجیان (حک: 689-720ﻫ /1290-1320م)، تُغْلُقْیان (حک: 720-815ﻫ/1320-1412م)، سادات (حک: 817-855ﻫ/1414-1451م) و لودیان (حک: 855-932ﻫ/1451-1526م) که بیش از سه سده در شمال و مرکز شبه قاره هند به مرکزیت دهلی حکومت کردند، در منابع هند دوره اسلامی و پژوهشهای جدید، سلاطین دهلی خوانده شدهاند. نخستین حکومت از سلسلههای پنجگانه سلاطین دهلی، ممالیک/مُعزّیان نام داشت. بنیانگذاران این سلسله سرداران و فرماندهان سپاه غوریان بودند؛ چون غیاث الدین محمد غوری (حک: 588-599ﻫ /1191-1203م) پس از تصرف غزنین در سال 569 ﻫ/1175م حکومت آن شهر را به معزالدین محمد غورى (حک: 599-602ﻫ/1203-1206م) سپرد، سنت غزنویان در حمله به هند را ادامه داد و علاوه بر فتح دوباره شماری از شهرها و مناطقی که پیش از آن دستخوش حمله و تاراج غزنویان شده بود، برخی از مناطق هند را نیز برای نخستین بار تصرف کرد.[3] بعد از قتل معزالدین در 602ﻫ/1206م[4] قلمرو وی بهسرعت تجزیه شد و قدرت خاندان غوری رو به زوال رفت و امیران و غلامان غوری در متصرفات آنها به رقابت با یکدیگر مشغول شدند. از این میان، قطبالدین آیبک در دهلى، توانست متصرفات غوریان را برای خویش حفظ کند. وی از غلامان ترکی بود که در غزنین توسط معزالدین محمد غورى خریدارى شد[5] و در سفرهای جنگی معزالدین به هند در 588ﻫ/1192م ناحیه کهرام[6] را به اقطاع گرفت. قطب الدین در 588ﻫ/1192م دهلى، و تا سال600 ﻫ/1204م شهرهای مهم دیگری را نیز به تصرف خود درآورد.[7] قطبالدین پس از درگذشت معزالدین غوری، در دهلى اعلام استقلال کرد و نخستین حکومت مستقل مسلمان در هند را تشکیل داد.
حکومت ممالیک و چهار حکومت دیگر (سلاطین دهلی) در دوره تسلط خود بر هند، نظام تشکیلاتی گستردهای برای اداره قلمرو خود ایجاد کردند. فهم تشکیلات اداری این دوره بسته به شناخت عناصر قومی و سنتهایی است که در شکلگیری و تداوم آن سهیم بودند. با توجه به اینکه سلاطین مملوک مدت طولانی در دربار حکومت غوریان بهعنوان غلامان خدمت میکردند و پس از حضور در هند هم مدتها خراجگزار غوریان بودند، میتوان دریافت که تشکیلات آنان تا حد بسیاری برگرفته از تشکیلات غوریان و به واسطه آنان برگرفته از تشکیلات غزنویان بوده است. از طرف دیگر بنیانگذاران حکومت سلاطین دهلی قومی مهاجم بودند که به هند وارد شدند، آنها با توجه پیشینه بندگی و غلامی خود، برای اداره حکومتشان نیازمند یاری اقوام و سنتهای مختلف بودند. همچنین با توجه به بیاعتمادی سلاطیندهلی به هندیان، این سلاطین غالبا از واگذاری مناصب به هندوان امتناع میکردند؛ از طرف دیگر، واگذاری مناصب مهم و کلیدی به هندوان، چندان خوشایند برخی از مسلمانان نبود. از این رو سلاطین دهلی به استخدام مهاجران مسلمان ایرانی در دستگاه اداری خویش پرداختند و برخی از آنها را به بالاترین مناصب و مشاغل اداری گماشتند.[8] علاوه بر این، حکومت سلاطین دهلی در آغاز قرن هفتم هجری و زمانی که نهادها و دیوانهای اداری در میان مسلمانان به تکامل رسیده بود، تأسیس شد و با توجه به گسترش سریع قلمرو سلاطین دهلی، فرصت بسیار کمی برای ایجاد و تأسیس نهادهای جدید، در اختیار داشتند؛ از این رو سنتهای اداری موجود در جهان اسلام بهویژه ایران را به صورت کامل برگرفته در قلمرو خویش به اجرا گذاشتند.
به نظر میرسد مهاجرت ایرانیان به هند از عوامل تأثیرگذاری ایرانیان بر تشکیلات اداری در دوره سلاطین دهلی بوده باشد. سرزمین هند از دیرباز مورد توجه مهاجران از سرزمینهای مختلف بهویژه ایران بود.[9] پس از تشکیل حکومت سلاطین دهلی که تقریبا همزمان با آغاز حملات مغولان بود، بر موج مهاجرت ایرانیان به هند افزوده شد. سلاطین دهلی هم از آغاز، توجه ویژهای به دعوت ایرانیان و بهکارگیری آنان در مناصب مختلف داشتند.[10] حضور افراد زیادی با نامها و نسبتهایی که حاکی از ایرانی بودن آنهاست چون گیلانی، مازندرانی، زنجانی، اردبیلی، کازرونی، ترمذی، اصفهانی، سمرقندی، تبریزی، شیرازی، کرمانی، بخاری، کاشانی، همدانی، سمنانی، دامغانی، فرغانهای، سیستانی و خراسانی،[11] و دستیابی آنان به مناصب و مشاغل گوناگون، نشاندهنده حضور گسترده و نقش برجسته ایرانیان در حوزههای اجتماعی و تشکیلاتی دوره سلاطین دهلی است. دیگر عامل تأثیرگذاری ایرانیان آن بوده که سلاطین دهلی از طریق پندنامههای پادشاهان ایران باستان و دوره اسلامی با سنتها و فرهنگ ایرانی آشنایی یافته بودند.این پندنامهها و اندرزنامهها در ارتباط تنگاتنگ با آداب و رسوم درباری بود. سلاطین دهلی (بهویژه ترکان)، قبل از ورود به هند، تأثیرات زیادی از سنتهای اداری ایرانی پذیرفته، و سیاستورزی و ملکداری ایرانی-اسلامی را بهعنوان الگوی حکومتی خویش برگزیده بودند. آثار اندرزنامههای ایرانی را میتوان در نوشتههای سیاسی و اداری برخی از نویسندگان دوره سلاطین دهلی بهوضوح مشاهده کرد. برای نمونه کتاب فتاوای جهانداری نوشته ضیاءالدین بَرَنیو دو کتاب آیین کشورداری (آداب الملوک) و آداب الحرب و الشجاعة نوشته فخرمدبر که همگی در دوره سلاطین دهلی نوشته شدهاند، بهشدّت از شیوه کشورداری ایرانیان و نیز پندنامهها و اندرزنامههای ایرانی، متأثرند.[12]
اینک برخی از عناصر و سنتهای مرتبط با تشکیلات درباری و اداری و نیز مناصب و مشاغل اداری و دیوانی در دوره سلاطین دهلی، که به نظر میرسد متأثر از سنتهای ایرانی باشند، بررسی میشود.
سنتهای مرتبط با مقام سلطنت و تشریفات دربار
در صدر تشکیلات اداری حکومتهای ایرانی-اسلامی، سلطان قرار داشت و کلیه نهادهای سیاسی و نظامی کشور زیر نظر وی اداره میشد.[13] نخستین فرمانروایی که در جهان اسلام لقب سلطان گرفت، محمود غزنوی بود.[14] سپس فرمانروایان غوری، سلجوقی و خوارزمشاهی نیز خود را سلطان نامیدند.[15] در دوره سلاطین دهلی همه قدرت در دست سلطان بود و وی تصمیمگیرنده اصلی در دیوانسالاری بود. فرمانروایان دهلی به تقلید از پادشاهان ایرانی دوره اسلامی، القاب سلطان[16] و شاه[17] برای خویش برگزیده بودند (تصاویر شماره 1-6). سلطان بالاترین مقام سیاسی، اداری، نظامی، قضایی و مذهبی در دوره سلاطین دهلی بود.[18] منشأ الهی قدرت، متأثر از اندیشه سیاسی ایرانی (چه در دوره اسلامی و چه پیش از اسلام)، اصلیترین عامل مشروعیتبخش سلاطین دهلی بود. بَرَنی، یکی از مهمترین نظریهپردازان اندیشه سیاسی در دوره سلاطین دهلی، معتقد بود که «جهانداری در اصل، خلافتِ خدایی است و مرتبه اولواالامری ردیف امر خدا و رسول خداست و بعد از نبوت هیچ کاری بزرگتر و نفیستر از پادشاهی نیست».[19] پیداست که اطاعت از دستورات چنین سلطانی واجب بود. بهعلاوه همانند دوره ساسانی و اسلامی، در هند دوره سلاطین دهلی نیز این اعتقاد رایج بود که سلطان در کنار ویژگیهای روحی و معنوی باید دارای سلامت جسمانی نیز باشد. از این رو گاه در رقابتهای سیاسی، مدعیان سلطنت را به عارضهای جسمانی مبتلا میکردند تا صلاحیت سلطنت از آنان سلب شود، چنانکه بر چشمان رکنالدین پسر اِلْتِتْمِش و نیز پسران جلالالدین خلجی و فرزندان علاءالدین خلجی، میل کشیده شد.[20] سلاطین دهلی در نامگذاری خود و فرزندانشان نیز به برگزیدن نامهای پادشاهان ایران باستان توجه داشتند. از این رو نامهایی چون جمشید، کیخسرو، کیقباد، بهرام، افراسیاب و انوشیروان در میان آنها رایج بود.[21]
آداب و تشریفات درباری
تشریفات و شکوه و عظمت دربار سلاطین دهلی یادآور شکوه و عظمت دربارهای ایرانی بود.[22]آیینها و مراسم بار عام در دربار دهلی، با همان شکوه و نظم و ترتیب دربارهای ایرانی ترتیب داده میشد.[23] حاضران بسته به شغل و منصب خویش و نیز تعلق به گروههای اجتماعی و سیاسی، در جایگاه مخصوص خود قرار میگرفتند و میان سلطان و حاضران، پردهای آویخته میشد.[24] سلطان بَلْبَن که تشریفات دربار را از الگویهای ایرانی بهویژه دربارهای سلجوقیان و خوارزمشاهیان گرفته بود، در این زمینه زبانزد بود.[25] او اعتقاد داشت «پادشاهى که در ترتیب دربار و دبدبهسوارى، آداب و رسوم سلطنت مرعى ندارد و از او حشمت پادشاهى مشاهده نشود، هیبت او در دل خصمان مُلک ننشیند و خَللها در ملک پدید آید».[26] در بار عام سلطان محمدتُغْلُق نیز همه قضات، علما، مشایخ، سادات، خانان، ملوک، معاریف، برادران، نزدیکان، دامادها، خارجیان مقیم دربار، خنیاگران و جمیع خلایق از خواص و عوام همه در محل مخصوص به خود قرار میگرفتند.[27] ابن بطوطه و شمس سراج عَفیف، که شخصا در بار عام سلاطین دهلی حضور پیدا کرده بودند، گزارشهای مفصلی از چگونگی برگزاری این مراسم ارائه کردهاند.[28]
گرفتن هدیه یا به تعبیر منابع فارسی هند، «خدمتی» از دیگر رسوم دربار شاهان ایرانی بود که به دربار سلاطین دهلی راه یافت.[29] این هدایا که از جانب افراد مختلف در مناسبتهای گوناگون و با توجه به شغل و منصب آنان، به سلطان تقدیم میشد، یکی از منابع مهم درآمد سلاطین بهشمار میرفت. به نوشته حسن نظامى، رایان و مقدّمانی که برای اداى احترام به حضور قطب الدین آیبک میرسیدند، هدایایی به وی تقدیم میکردند.[30] به گزارش ابنبطوطه هرکس که براى اداى احترام نزد پادشاه (محمدبنتُغْلُق) مىآمد، حتى اگر بعد از یک غیبت کوتاه هم بود، هدیهاى مطابق با درجه و مقام خود به پادشاه تقدیم مىکرد.[31] فیروزشاه تُغْلُقی در چگونگی دریافت هدایا تغییراتی ایجاد کرد. وی در یکی از لشکرکشیهای خود، هدایای صرافان و بقالان را بهصورت قرض قبول کرد و در زمانی دیگر از دیوان وزارت خواست که ارزش هدایا را حساب کرده، از مبلغ مالیات اِقطاعداران کم کنند.[32] سکندر لودی آنچه از هدایا و تحف دریافت میکرد جدا از خزانه بیتالمال نگهداری میکرد.[33]
تعظیم در برابر پادشاه، کرنش و خاکسپاری، زمینبوسی و دستبوسی و پابوسی، از دیگر رسوم ایرانی رایج در دربار سلاطین دهلی بود.[34] در دوره غزنویان، زمینبوسی که گاه در سه مرحله انجام میگرفت، «رسم خدمت» نامیده میشد[35] و دستبوسی پادشاه، نوعی افتخار و سعادت بهشمار میرفت.[36] به گفته جوزجانی، علاءالدین بعد از گرفتارشدن به دست سلطان سنجر، در ازای بوسیدن خالِ پای سلطان سنجر سلجوقی، مملکت غور را دریافت کرد.[37] این رسم در دربار سلاطین دهلی نیز رایج بود.[38] به نوشته ابن بطوطه که این آیین را «رسم خدمت» مورد دیدار خود با سلطان محمدتُغْلُق گوید: «هر وقت سلطان سخن مناسبی میگفت من دستش را بوسه میزدم و به این ترتیب هفت بار دستش را بوسیدم و پس از گرفتن خلعت مراجعت کردم».[39]
آشکارنشدن پادشاه در برابر دیدگان مردم و سخن نگفتن با آنها، از دیگر رسوم دربار شاهان ایرانی بود که در دربار سلاطین دهلی رواج یافت. در دربار ساسانیان کسی که به پیشگاه شاه بار یافته بود بعد از آن که شاه بدو اجازه سخن میداد تنها یک جمله که بیشتر دعا برای سعادت پادشاه بود، بر زبان میآورد.[40] خواجه نظامالملک طوسی به سلطان سلجوقی سفارش میکرد که ندیمان شایسته، جهت گفتوگو برگزیند، زیرا «پادشاه اگر بیشتر با بندگان نشیند ایشان را گستاخ گرداند و حشمت را زیان دارد و حرمت خویش را شکست بوَد».[41] در دربار دهلی نیز این رسوم و آداب رعایت میشد. در دوره بَلْبَن، رئیس (امیر بازاریان) هر چه کوشید تا اذن سخن گفتن با سلطان بیابد، نتوانست؛ بَلْبَن در پاسخ به درخواست وی گفته بود: «رئیس، امیر بازاریان بود، پادشاه با امیر بازاریان چگونه سخن گوید و یا روا دارد که او با پادشاه همسخن گردد و اگر پادشاه با اسافل، لئام، مفردان، سرهنگان، ناجنسان، نااهلان، بازاریان، دونان، مطربان، مسخرگان و فرومایگان سخن گوید و هر کسی را در مسند پادشاهی غیر از کارداران و مقربان با خود همسخن گرداند، حشمت پادشاهی و هیبت اولوا الامری را به دست خود بر باد داده باشد».[42]
خلعتبخشی نیز از آداب درباری ایرانی بود که به دربار دهلی راه یافت. اعطای خلعت از جانب پادشاه به اشخاص نشانه تکریم و قدردانی از آنها بود. پادشاه معمولا بهمناسبت انتصاب افراد به شغل یا منصبی جدید، یا برای قدردانی از آنها، یک دست از لباسهای خویش را که علاوه بر ارزش معنوی، از لحاظ مادی نیز گرانبها بود، به دست خویش بر قامت آنها میپوشاند یا گاه بهتوسط افراد معتبر برای آنها میفرستاد. بخشیدن خلعت، یکى از رسوم افتخارآور کهن بود. پادشاهان ساسانی در نوروز جامههاى زمستانى و در مهرگان لباسهای تابستانی خود را به درباریان مىبخشیدند.[43] اهدای خلعت به صاحبمنصبان و درباریان در دوره غزنویان نیز رواج داشت[44] و از دربار آنها به دهلی منتقل شد. به نوشته ابنبطوطه، سلطان محمدتُغْلُق شبهاى عید براى هر یک از ملوک، خواص، ارباب دولت، خارجیان مقیم دربار، دبیران، حاجبان، نقیبان، امیران، غلامان و خبرگزاران (أهل الأخبار) خلعت مىفرستاد.[45] فیروزشاه دستور داده بود جامه و خلعت ارسالی خلیفه عباسی برای تبرک در جامهدارخانه خاص نگهداری شود.[46] به نوشته عَفیف در دوره فیروزشاه، هر سال شش لک (ششصدهزار) تَنکه[47] برای لباس زمستانی هزینه میشد و این جدا از هزینه تهیه لباسهای بهاری و تابستانی بود.[48] اهدای جامه بهعنوان خلعت، توسط پادشاهان و حتی امرا به مناسبتهای مختلف چون دریافت مقام و منصب، جشنها، اعیاد و برگزاری مراسم ازدواج صورت میگرفت.[49] به گزارش ابنبطوطه «مرسوم پادشاه هند آن است که براى هر یک از امرا و سران سپاه سالانه دو جامه تابستانى و زمستانى مىفرستد».[50] در دوره سلاطین دهلی به تقلید از ایرانیان، جامهدار متصدی تهیه و نگهداری لباسهای شاه و خلعتهایی بود که به کارگزاران حکومتی اعطا میشد. محل تهیه و نگهداری البسه سلطان و خلعتها، جامهخانه یا جامهدارخانهخاص خوانده میشد.[51] عَفیفجامهدارخانهخاص را در زمره کارخانههای سلطنتی یاد کرده است.[52] به کسانی که در این کارخانه فعالیت میکردند، جامهدار و به رئیس آنها سرجامهدار گفته میشد.[53]
برگزاری جشنهای کهن پارسی از جمله نوروز از دیگر تأثیرات سنت دربارهای ایرانی در دوره سلاطین دهلی بود.[54]به نوشته فرشته «بَلْبَن ایام عید و نوروز را بهطرز پادشاهان عجم بهسر بردی و در گستردن فرشهاى منقّش و استعمال اوانىِ طلا و نقره و پردههاى زربفت و انواع فواکه و اطعمه و اشربه و تنبول مبالغه نمودى و در روز جشن تا آخر روز در مجلس نشستى و پیشکشهاى خوانین و امرا از نظر گذشتى و چون پیشکش یکى از اعیان گذشتى مقربان مجلس صفات پسندیده و خدمات شایسته او را معروض مىداشتند».[55] گزارش عَفیف نشان میدهد که فیروزشاه تُغْلُقی و سلاطین پیش از وی نوروز را جشن میگرفتهاند. او گوید: «حضرت شهنشاه سلطان فیروزشاه ... در مواسمات روز اعیاد و شب برات و روز نوروز جشنهاى عام کردى و در این کار کوشش چون خسروان اهل تبار نمودى».[56]
مناصب دربار
از میان مناصب درباری دستگاه سلاطین هند، چند منصب بسیار مهم که مطالعه در آنها شدت تأثیر فرهنگ ایرانی را در این دوره بازمینمایاند در پی میآید:
حاجب و وکیلدَر
در دربار پادشاهان ایرانی پیش از اسلام و نیز سلاطین مسلمان، صاحبمنصبی به نام حاجب، ریاست تشریفات دربار و نیز تنظیم روابط شاه با درباریان را بر عهده داشت.[57] حاجب بزرگ، امیرسرایحاجب، امیرحاجب سرای، آغاجیخاصه، و حاجبالحجاب القابی بود که در دوره اسلامی به رئیس حاجبان دربار اطلاق میشد.[58] در دربار سلاطین دهلی نیز، امیرحاجب یا باربَک (امیربار) صاحبمنصبى دربارى و نظامى و متولی سامان دادن بارها و ملاقاتهاى سلاطین با کارگزاران حکومتى و مردم بود. بهنظر میرسد وظیفه اصلى حاجب ممانعت از تماس مستقیم کارگزاران و مردم با سلطان، و بهنوعى پنهان داشتن ایشان از ارتباط مستقیم با مردم بود و از اینحیث، شغل او با پردهدار که رئیس آنها را سرِ پردهدار یا سرِ پردهدارخاص میگفتند و مسؤولیت بالا و پایین بردن پرده مقابل پادشاه را داشت، همسان بود.[59] تعیین وقت و اجازه بار، رعایت حق تقدم افراد و جلوگیرى از ورود کسانى که نوبت یا اجازه ورود نداشتند، تعیین جایگاه استقرار هر فرد به هنگام بار با توجه به مقام و موقعیت وى و نیز رساندن اخبار گوناگون به سلطان، از دیگر وظایف حاجبان بود.[60] ترتیبدادن جشنهای مهم یکی از وظایف خاص امیرحاجب (باربَک) بود.[61] همه درخواستها و دادخواهیها، از طریق امیرحاجب (باربَک) و افراد زیر دستش به پادشاه رسانده میشد.[62] وظیفه تهیه فهرستی از تمام هدایای دریافتی پادشاه نیز به حاجبان محول میشد.[63] اعلان دستور اعزام سپاه برای نبرد را نیز به حاجب میسپردند و اگر سلطان شخصا در جنگ شرکت میکرد، حاجبان بهعنوان نیروهای ویژه او عمل میکردند.[64]حاجبان در دربار دهلی با توجه به رتبه و وظیفه خود، القابی چون حاجبخاص، سیدالحُجّاب، شَرَف الحجّاب و حاجبالغربایی (حاجبی که عهدهدار ساماندادن به امور خارجیان در دربار بود)، داشتند.[65] بهنظر میرسد صاحب منصب وکیلدَر نیز در دربار دهلی وظایفی مشابه حاجب بر عهده داشته است. به نوشته بَرَنی وکیلدَر «از اعظم الاشتغال درگاه بود».[66] گزارش فخرمدبر نیز نشان میدهد که وکیلدَر دیوان مجزایی داشت که دستورات در آن ثبت و ضبط و مهر میشد.[67]
چاشنیگیر
منصب چاشنیگیر که مأمور چشیدن غذای سلطان و اطمینان از مزه و نیز سلامت آن بود و بهنوعی رئیس مطبخ شاهی بهشمار میرفت، از دیگر مناصب مهم درباری در ایران دوره اسلامی و پیش از آن بود.[68] در دربار دهلی نیز چاشنیگیر و «خوانسالار» (رئیس آشپزخانه سلطنتی) وظایف مشابهی داشت. بهعلاوه تهیه غذا و پذیرایی از مهمانان شاه نیز بر عهده او بود. وی گوشت را برای سلطان برش میزد و بر حمل طعام از آشپزخانه بهنزد سلطان نظارت میکرد.[69] چاشنیگیر از مقربان دربار بهشمار میرفت و نفوذ زیادی در دربار داشت، چنانکه چاشنیگیر علاءالدین خلجی از ندیمان و حریفان مجلس وی نیز بود.[70]
شرابدار
به تقلید از دربار ساسانیان و نیز غزنویان و سلجوقیان و خوارزمشاهیان،[71] شرابخانه/شربتخانه، از ملزومات دربار شاهی بهشمار میرفت. متصدی شرابخانه و شربتخانه (آبدارخانه) را شرابدار، و شرابدار مخصوص سلطان را شرابدارخاص میخواندند.[72] وظیفه شرابدار، اداره شرابخانه دربار، آماده کردن شرابهای نیکو، مهیا ساختن انواع اشربه، گلابها، روغنها، جوشاندن گلها در آب و تهیه ادویه و نیز آماده ساختن وسایل پذیرایی شراب در مجالس سلطان بود.[73] در مجلس شراب سلطان، افرادی که به سلطان و میهمانان شراب میدادند، ساقی(ساقیخاص، سرساقی) نامیده میشدند.[74]
طشتدار/تشتدار
گزارشهای زیادی از حضور فردی با عنوان طشتدار در دربارهای غزنوی و سلجوقی و خوارزمشاهی در دست است.[75] منصب طشتداری یا طشتداریخاص یا آفتابچی (آفتابهچی) از مناصب دربار سلاطین دهلی نیز بود.[76] محل نگهداری ملزومات این منصب (تشت و آفتابه) طشتدارخانه نام داشت.[77] پیش از آغاز طعام و پس از آن برای سلطان و مهمانان وی طشت و ابریقی میبردند تا دستان خود را بشویند. وظیفه تهیه این ظروف و آب ریختن بر دستان سلطان و مهمانان بر عهده طشتدار بود. او همچنین سلطان را در وضو گرفتن و شستوشو نیز کمک میکرد.[78] سلطان جلالالدین خَلَجی بعد از اینکه امرا و ملوک شورشی دستگیر شده را بخشیده بود، به طشتداران و جانداران، دستور داد سرهای آنها را شسته، عطر بمالند و جامههای کسوت سلطانی بر تن آنها بپوشانند.[79] طشتدار بهواسطه ارتباط نزدیک با سلطان، از مقربان درگاه بهشمار میرفت.[80]
سنتهای مرتبط با دیوانها و دیوانسالاری
سلاطین دهلی با تأثیرپذیری از تشکیلات اداری حکومتهای ایرانی، دستگاه دیوانسالاری پیچیده و منظمی ایجاد کردند. دیوانهای وزارت، رسالت، انشا و عرض چهار دیوان بزرگی بودند که اساس تشکیلات اداری دربار دهلی را تشکیل میدادند.[81] به نوشته بَرَنی این چهار دیوان بزرگ، کلی و جزئیِ امور جهانداری و مصالح ملکرانی را در اختیار داشتند.[82] غیر از این دیوانها، دیوانهایی دیگری هم جهت اداره امور ایجاد شده بود.
در دوره سلاطین دهلی برای دستیابی به مناصب عالی، ظاهرا گرویدن به اسلام و دانستن زبان فارسی ضروری بود.[83] زبان فارسی بهعنوان زبان درباری، نوشتاری، ادبی، رسمی و دیپلماسی،[84] در دستگاه حکومتی، لایههای مرفه، نخبگان، اهل قلم و برخی گروههای شهرنشین کاربرد داشت.[85] رواج زبان فارسی و راهیابی واژگان و عناوین تشکیلاتی، دیوانی و حکومتی پارسی، یکی از عوامل اصلی تأثیرپذیری دربار دهلی از دیوانسالاری ایرانی بود. بهعلاوه سلاطین دهلی، اعطای القاب و عناوین به دولتمردان و درباریان و کارگزاران دیوانی را از ایرانیان فرا گرفته بودند.[86]
دیوان وزارت
بارزترین نشانه تأثیرپذیری دیوانسالاری دربار دهلی از سنتهای ایرانی، ایجاد دیوان وزارت است. این دیوان، عالیترین و بالاترینِ دیوانها بود و مورخان این دوره از آن با عنوان «دیوان عالی وزارت» یاد کردهاند.[87] وزارت مهمترین منصب اداری بود و وزیر پس از سلطان بالاترین مقام اداری و رئیس همه نهادهای سیاسی، اداری و لشکری بود. عناوین افتخارآمیزی چون خواجهجهان، خانجهان، تاجالملک و نظام الملک[88] _که در دوره سلجوقیان و خوارزمشاهیان نیز رایج بود_ بر وزیران دربار دهلی نیز اطلاق میشد. همچنین در این دوره، منصب وزارت اغلب به اهل قلم تعلق داشت، نه اهل شمشیر.[89] با این حال وزرا گاه فرماندهی لشکر را نیز بر عهده میگرفتند[90] و حتی قشون مخصوص به خود داشتند.[91] نظارت بر امور مالی نیز همانند دورههای سامانی، غزنوی و سلجوقی، وظیفه وزیر بود و وی مسؤولیت جمعآوری مالیات، نظارت بر خزانه و هزینهها و مخارج دیوانها را بر عهده داشت.[92] مستوفی و مشرف پس از تهیه گزارشهای مالی، آن را برای وزیر ارسال میکردند.[93]
دیوان انشا
در دورههای غزنویان، سلجوقیان و خوارزمشاهیان ثبت و ضبط نامههای اداری و وقایع ولایات و دریافت و ارسال نامهها و صدور احکام و بیعتنامهها بر عهده دیوان رسالت/رسایل بود که دیوان انشا یا طغرا نیز خوانده میشد.[94]
در دوره سلاطین دهلی وظیفه دیوان انشا آمادهسازی و تدوین مکتوبات سلطنتی بود. این دیوان بهحق خزانه اسرار خوانده میشد؛[95] زیرا همه مکاتبات رسمی و محرمانه بین سلطان و حاکمان ایالات، خراجگزاران و صاحب منصبان در این دیوان صورت میگرفت.[96] ریاست دیوان انشا بر عهده دبیرخاص، (دبیر ممالک یا صاحب دیوان ممالک انشا) بود.[97] وی همیشه، حتی در سفرهای جنگی همراه سلطان بود تا بتواند نامههای ضروری و هر گفتوگویی را که ارزش ضبط داشت، بهنگارش درآورد.[98] دبیرخاص نامههای رسیده را پیش پادشاه میبرد و از جانب سلطان به نامهها پاسخ میداد[99] و نوشتن فتحنامهها و سرودن اشعاری در تهنیت جلوس پادشاه را نیز بر عهده داشت.[100] فرمانهای سلطان ابتدا در این دیوان پیشنویس میشد، سپس به رؤیت سلطان میرسید، آنگاه پس از ثبت و نسخه برداری، ارسال میشد.[101] فرمانهای صادر شده از دیوان انشا، با توجه به نوع و اهمیت، طبقهبندی میشدند. فرمانهای جدید بهعنوان احکام توقیع مشهور بودند.[102] حکم اعطای سرزمین بهوسیله طغرای سلطنتی مهروموم میشد.[103] سلطان در فرمانهایی که برایش اهمیت زیادی داشت، به خط خویش چند کلمهای در نامه مینوشت.[104] صاحب دیوان انشا برای انجام وظایف خود گروهی از کارکنان دیوانی چون دبیر، خریطهدار، رسولدار، کاتب، منشی، محرر و ملازم را بهکار میگرفت.[105]
دیوان عرض
وظیفه دیوان عارض یا عرض در دوره غوریان، سلجوقیان و خوارزمشاهیان تنظیم قوانین و مقررات مربوط به سپاه، تهیه آمار و پرداخت مواجب لشکر بود و رئیس آن عارض جیش یا عارض لشکر خوانده میشد.[106] در دوره سلاطین دهلی نیز رسیدگی به امور سپاهیان بر عهده دیوان عرض بود.[107] رئیس دیوان عرض، عارضممالک نام داشت که به نوشته بَرَنی، میبایست اعتباری چونان وزیر داشته باشد.[108] عارض در بارعامها در طرف چپ سلطان قرار میگرفت.[109] وظیفه اصلی دیوان عرض، فراهم کردن نیرو و نگهداری آن و اداره امور لشکر بود. عارض ممالک وظیفه داشت چندوچون سپاه را به پادشاه گزارش کند. او سالانه یک یا دو بار به عرض مینشست و سربازان و مَرکَب و تجهیزات نظامی هر دسته را بررسی میکرد. داوطلبان پیوستن به سپاه، بایست مهارتهای خود را در برابر وی به نمایش میگذاشتند و توسط وی امتحان شوند و با توجه به مهارت خود در دستههای مختلف، استخدام میشدند. تعیین میزان حقوق سربازان نیز با عارض بود. به هنگام لشکرکشی، عارض ممالک مسؤول تمام اقدامات مرتبط با آماده سازی لشکر بود.[110] وى شخصا در جنگها شرکت داشت، در غیر این صورت، جانشینی برای خود برمیگزید.[111] او همچنین بعد از پیروزی بر جمع آوری غنایم جنگی و انتقال آن به پایتخت، نظارت میکرد.[112] عارض را در انجام وظایف، فردی با عنوان نایب عارض ممالک، یاری میکرد. همچنین در دیوان عرض کسانی با عنوان سهمالحشم، و نایب سهمالحشم، چاوُش و نقیب خدمت میکردند. عارض ممالک، نایبانی در مرکز هر ایالت داشت.[113]
دیوان اِشراف
دیوان اشراف به سرپرستی مشرف، اشراف مملکت/مشرف مملکت در دوره غزنویان و سلجوقیان و خوارزمشاهیان وظیفه بازرسی و نظارت بر امور مالی را بر عهده داشت.[114] در دوره سلاطین دهلی، دیوان اِشراف و رئیس آن یعنی مشرف ممالک، زیرمجموعه دیوان وزارت بودند.[115] وظیفه دیوان اشراف بازرسی و نظارت بر عملکرد دیگر دیوانها و کارکنان اداری در پایتخت و ایالات بهویژه در بخش مالی بود.[116] فخرمدبر، مهمترین وظایف مشرف را چنین بازگفته است: هر ششماه اجناس کارخانهها را بازدید کند، در آخور و پیلخانه نایب امین بفرستد تا هر روز از میزان مصرف کالاهای مورد نیاز اطلاع داشته باشد تا در آنها خیانتی روی ندهد. آمار دقیق اسب، استر، گاو، گاومیش و شتر را بداند و بههمراه لشکر و حشم جهت دریافت خمس غنیمت حضور داشته باشد.[117] مشرف ممالک، منصوب سلطان بود و از میان افراد معتمد، راستگو و امانتدار برگزیده میشد.[118] مشرف، نایبانی به ولایات مختلف میفرستاد که از تخصص و مهارت کافی در امر نظارت برخوردار بودند.[119]
دیوان برید
یکی از دیوانهای مهم در دوره حکومتهای ایرانی پیش و پس از اسلام دیوان برید بود که وظایف متنوعی چون نظارت بر کار کارکنان دولتی، خبرگیری و خبررسانی و جابهجایی کالا و مسافر را بر عهده داشت و از این رو این دیوان برای پادشاهان دارای اهمیت زیادی بود.[120] در دوره سلاطین دهلی نیز دیوان برید یکی از دیوانهای مهم بود که ریاست آن را صاحب برید (برید ممالک) بر عهده داشت.[121] صاحب برید کارکنانی با عنوان الاغ،[122] مشرف و پیک در اختیار داشت.[123] بَرَنی نظام برید را از نشانههای بزرگ جهانداری و جهانبانی دانسته است.[124] فخرمدبر نیز برید را شغلی بس بزرگ و درجه دوم وزارت بهشمار آورده است.[125] موفقیتهای بَلْبَن در سامان دادن به امور سیاسی و اداری، به سازمان برید پیچیده و منظم وی نسبت داده شده است.[126] علاءالدینخَلَجی نیز که برای تثبیت قدرت خویش اصلاحات زیادی انجام داد، به توسعه دیوان برید توجه ویژهای داشت.[127]
در دوره سلاطین دهلی، دو نوع برید (پست) وجود داشت: یکی برید سوار[128] و دیگری برید پیاده که «داوَه»[129] خوانده میشد. ارسال خبرهای مهم و فوری چون خبر مرگ پادشاه به والیان، فرمان عزل یا تنبیه مقامی در ایالات، انتقال سرِ شورشی کشتهشده و انتقال مجرمان به پایتخت، ارسال هدایا و ارسال فرمان جمعآوری سپاه به ایالات و گاهی فرار با الاغان انجام میگرفت.[130] برید در هند، همچون دیگر بلاد اسلامی، وظیفه مهم جاسوسی را نیز بر عهده داشت.[131]
بهکارگیری و استخدام بندگان
ورود شمار زیادی از غلامان ترک به دربارهای ایرانی از دوره سامانی و رشد سریع این غلامان در حوزههای نظامی و اداری موجب توجه سلاطین به ساماندهی و استخدام این گروه شد. دربار پادشاهان غزنوی، غوری، سلجوقی و خوارزمشاهی، بهویژه در زمینه نظامی، اغلب به دست این غلامان اداره میشد و مناصب مهم و حساسی چون سلاحداری، چترداری، علمداری، دواتداری، جاسوسی و فرماندهی سپاه، در اختیار غلامان بود.[132] سلاطین دهلی نیز که خود برخاسته از میان غلامان بودند، متأثر از ایرانیان، به این گروه توجه ویژهای داشتند. بندگان در کارخانههای سلطنتی، وظایفی چون آبداری، جامهداری، شرابداری، مطبخى، عطرداری، طشتداری، چترداری، شمعداری، پردهداری، جانداری، سلاحداری، یوزبانی، سیهگوشداری، پیلبانی و خاصداری را عهدهدار بودند.[133]
همچنین سلاطین دهلی شمار زیادی بنده را بهعنوان سرباز استخدام کرده بودند. هزاران پایک[134] (پیاده نظام) به استخدام ارتش علائی و غیاثی درآمده بود.[135] علاءالدین خلجی هفتادهزار کارگر برای ساختوساز در اختیار داشت که خانهای را سه روزه و کاخ و قلعهای را ظرف دو هفته میساختند.[136] در دوره فیروزشاه با توجه بهشمار زیاد بندگان (یکصد و هشتاد هزارنفر)،[137] برای مدیریت آنها در دیوان وزارت، ادارهای بهنام دیوان بندگان ایجاد شد.[138]
نتیجه
سلاطین دهلی، بهعنوان نخستین حکمرانان مسلمان در هند، جهت اداره سرزمینهایی تحت سلطه، نیاز به ایجاد تشکیلات دیوانی داشتند، اما آنان با توجه به عدم پیشینه تاریخی در کشورداری و همچنین پیشرفت سریع در گسترش قلمروشان، سعی کردند در ایجاد تشکیلات بهویژه تشکیلات اداری، با توجه به نیازهای خود از همه قومیتها و سنتهای قابل استفاده بهره ببرند. در این میان سنتهای رایج در ایران بعد از اسلام، بهعنوان وارث تشکیلات اداری ایران باستان و خلافت عباسی، مورد توجه ویژهای قرار گرفت. ایرانیان توانستند با حضور خود از طریق مهاجرت به هند، و نفوذ تفکر کشورداری از طریق پندنامهها و اندرزنامهها، تأثیرات ماندگاری در تشکیلات اداری سلاطین دهلی باقی بگذارند. به همین سبب نفوذ سنتهای اسلامی- ایرانی، در تشکیلات اداری، بهویژه در دوره حکومت خَلَجیان و تُغلُقیان، سایر قومیتها و سنتهای حاضر در دوره سلاطین دهلی را تحت شعاع خود قرار داد و دربار سلاطین دهلی را به مهد فرهنگ ایرانی تبدیل کرد و در کنار سنتهای بومی– محلی هند، تشکیلات اداری سلاطین دهلی را به رشد و شکوفایی رساند.
کتابشناسی
ابن بطوطه، سفرنامه ابن بطوطه، ترجمه محمدعلی موحد، تهران، آگاه، 1376ش.
ابن فضلاللّه عمرى، شهابالدین احمدبن یحیى، مسالک الابصار فى ممالک الامصار، ابوظبی، المجمع الثقافى، 1423ﻫ.
ارشاد، فرهنگ، مهاجرت تاریخی ایرانیان به هند، تهران، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، 1379ش.
انور الرفاعی، محمد، تشکیلات اسلامی، ترجمه سیدجمال موسوی، مشهد، به نشر، 1393ش.
باسورث، کلیفورد ادموند، تاریخ غزنویان، ترجمه حسن انوشه، ج 1، تهران، امیرکبیر، 2536.
بَداؤنی، عبدالقادر، منتخب التواریخ، به تصحیح مولوی احمدعلی صاحب، تهران، انجمن آثار و مفاخر فرهنگی، 1380ش.
بَرَنی، ضیاءالدین، تاریخ فیروزشاهی، اسیاتک سوسیئتی بنگاله، تصحیح مولوی سید احمد خان صاحب، کلکته، 1862م.
همو، فتاوای جهانداری، تصحیح افسر سلیم خان، اداره تحقیقات پاکستان، لاهور، 1972م.
برهان، محمدحسین بن خلف تبریزی، برهان قاطع، تهران، مؤسسه انتشارات امیر کبیر، 1376ش.
بیهقى، ابوالفضل محمد بن حسین، تاریخ بیهقى، مصحح خلیل خطیب رهبر، تهران، انتشارات مهتاب، 1374ش.
پزشک، منوچهر، «پردهدار»، دائرة المعارف بزرگ اسلامی، ج 13، زیرنظر کاظم موسوی بجنوردی، تهران، مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی،1383ش، صص594-598.
جاحظ، ابوعثمان عمروبن بحر، تاج آیین کشورداری در ایران و اسلام، تهران، آشیانه کتاب، 1386ش.
جوزجانی، منهاج سراج، طبقات ناصری، تصحیح عبدالحی حبیبی، تهران، اساطیر، 1389ش.
حسن نظامی، تاج الدین، تاج المآثر، تصحیح سیدامیرحسنعابدی، دهلی نو، مرکز تحقیقات فارسی- رایزنی فرهنگ جمهوری اسلامی ایران، 1378ش/2008م.
حقی اوزون چارشیلی، اسماعیل،«تشکیلات امپراتوری سلجوقیان2»، ترجمه محمدرضا نصیری، مجله نامه انجمن، پاییز 1381ش، ش 7، صص48-65.
خسروبیگی، هوشنگ، سازمان اداری خوارزمشاهیان، تهران، فرهنگستان زبان و ادب فارسی، 1388ش.
خلعتبری، الهیار، محبوبه و شرفی، تاریخ خوارزمشاهیان، تهران، سمت، 1380ش.
خواندمیر، غیاث الدین، تاریخ حبیب السیر فی اخبار افراد بشر، تهران، انتشارات کتابخانه خیام، 1333ش.
دهخدا، علی اکبر، لغت نامه دهخدا، زیر نظر محمد معین و سیدجعفر شهیدی، تهران، انتشارات و چاپ دانشگاه تهران، 1377ش.
دهلوی، امیرخسرو، خزائن الفتوح(تاریخ علائی)، تصحیح محمد وحید میرزا، ایشیاتیک سوسائتی آف بنگال، 1976م.
همو، قران السعدین، بی جا، بی تا.
همو، مفتاح الفتوح، تصحیح شیخ عبدالرشید، علیگر، 1954م.
زیدان، جرجی، تاریخ تمدن اسلام، ترجمه و نگارش علی جواهرکلام، تهران، امیرکبیر، 1372ش.
سیهْرِنْدی، یحیی بن احمد بن عبداللّه، تاریخ مبارکشاهی، تصحیح محمد هدایت حسین، تهران، انتشارات اساطیر، 1382ش.
عبداللّه، تاریخ داودی، تصحیح شیخ عبدالرشید، شعبه تاریخ مسلم یونیورسیتی علیگر، 1954م.
عصامی، عبدالملک، فتوح السلاطین، چاپ یوشع، مدرس، 1948م.
عَفیف، شمس سراج، تاریخ فیروزشاهی، تصحیح ولایت حسین، تهران، انتشارات اساطیر، 1385ش.
فخرمدبر، محمد بن منصور بن سعید (مبارکشاه)، آداب الحرب و الشجاعه، تصحیح احمد سهیلیخوانساری، اقبال، تهران، 1346ش.
همو، آئین کشورداری: شش باب بازیافته از آداب الحرب و الشجاعه، به اهتمام محمدسرور مولائی، تهران، انتشارات بنیاد فرهنگ ایران، 1354ش.
فرشته، هندوشاه استرآبادی، محمدقاسم، تاریخ فرشته، تصحیح محمدرضا نصیری، تهران، انجمن آثار و مفاخر فرهنگی، 1387ش.
قَلْقَشَنْدی، أحمدبن عبداللّه، صبح الأعشى فى صناعة الإنشاء، مصحح محمد حسین شمس الدین، بیروت، دارالکتب العلمیة، بی تا.
کریستن سن، آرتور، ایران در زمان ساسانیان، ترجمه رشید یاسمی، تهران، مؤسسه انتشارات آگاه، 1384ش.
ماهرو، انشای ماهرو، تصحیح شیخ عبدالرشید، و اهتمام بشیر حسین، لاهور، انتشارات اداره تحقیقات پاکستان، 1965م.
محمود، عرفه محمود، «النظم السیاسیة و الاجتماعیة بالهند فی عهد بنی تُغْلُقْ»، حولیات کلیة الا´داب (جامعة الکویت )، ج 18، ش 128،1418ﻫ./ 1998م.
مروروذی، تاریخ فخرالدین مبارکشاه مروروذی اندر احوال هند، تصحیح ادوارد دنیسون، لندن، 1927م.
مشتاقی، شیخ رزق الله، واقعات مشتاقی، تصحیح اقتدار حسین صدیقی و وقار الحسن صدیقی، دهلی نو، رام پوررضا لائبری رام پور، اتراپراداش، 1422ﻫ/2002م.
معصومی، محسن، فرهنگ و تمدن ایرانی–اسلامی دَکَن در دوره بهمنیان، تهران، انتشارات علمى و فرهنگى، 1389ش.
میراحمدی، مریم، نظام حکومت ایران در دوران اسلامی؛ پژوهشی در تشکیلات اداری، کشوری و لشکری ایران از صدر اسلام تا عصر مغول، تهران، مؤسسه مطالعات فرهنگی، 1368ش.
نظام الدین احمد هروی، طبقات اکبری، تصحیح بی.دَی.ئی، ایشاتک سوسائتی بنگال، کلکته، 1927م.
نظامالملک، حسنبن علی، سیرالملوک(سیاست نامه)، به اهتمام هیوبرت دارک، تهران، انتشارات علمى و فرهنگى، 1389ش.
یادگار، احمد، تاریخ شاهی(تاریخ سلاطین افغانه)، تصحیح محمد هدایت حسین، کلکته، 1358ﻫ/1939م.
Abdul Walikhan, Gold and Silver Coins of Sultans of Dehli, The Andhra Pradesh State Museum, Hyderabad, The Government of Andhra Pradesh, 1974.
Iqtidar Alam Khan, Historical Dictionary of Medieval India, Lanham, Maryland, The Scarecrow Press, Inc, 2008.
Lane–poole, Stanley,Cataloge of Indian Coins in the British Museum the Sultans of Dehli, London, Order of the Trustees, 1884.
Mujeeb. m. The Indian Muslims, Londan, 1969.
Qureshi, I. H., The Administration of the Sultanate of Delhi, Karachi, 1958.
Thomas, Edward, On the Coins of the Patan Sultans of Hindustan, London, J.Wertheimer And Co. Finsbury Circus, 1847.
Yasin, M. A, A Social History of Islamic India, 2nd, ed, New Delhi, 1974.
پیوستها
تصویر شماره 1: سکه محمدبن سام غوری
تاریخ ومحل ضرب |
وزن |
عبارت ضرب شده |
- |
66 گرم |
الله محمد رسول الله السلطان المعظم الدنیا و الدین ابوالمظفر محمدبن سام الله لا اله الا الله الناصر بالله السلطان الاعظم غیاث الدنیا و الدین ابوالفتح محمدبن سام |
Thomas, pp.5-6.
تصویر شماره 2: سکه محمدبن سام غوری
تاریخ ومحل ضرب |
وزن |
عبارت ضرب شده |
- |
71 گرم |
السلطان الاعظم غیاث الدنیا و الدین ابوالفتح محمدبن سام ولو کره مشرکون ضرب هذا الدر سنه اریه و ا...مایه لا اله الا الله الناصر بالله |
Thomas, pp.8-9.
تصویر شماره 3: سکه التمش
تاریخ ومحل ضرب |
وزن |
عبارت ضرب شده |
- |
164 گرم |
السلطان الاعظم شمس الدنیا و الدین ابوالمظفر التمش السلطان لا اله الا الله محمد رسول الله المستنصر بالله امیرالمومنین ضرب هذا الدر--- مایه فی عهد الامام المستنصر امیر المومنین ضرب هذه الفضه--- ستمایه |
Thomas, pp.14-15.
تصویر شماره 4: سکه سلطان رضیه
تاریخ ومحل ضرب |
وزن |
عبارت ضرب شده |
- |
165 گرم |
السلطان الاعظم جلالة الدنیا و الدین ملکة ابنت التمش السلطان مهرة امیرالمومنین فی عهد الامام المستنصر امیرالمومنین الفضه -- ستمایه |
Thomas, pp.19-20.
تصویر شماره 5: سکه تُغْلُقْ شاه
تاریخ ومحل ضرب |
وزن |
عبارت ضرب شده |
725 دهلی |
54 گرم |
السلطان الغازی غیاث الدنیا و الدین تُغْلُقْ شاه |
Thomas, p.47.
تصویر شماره 6: سکه فیروزشاه
تاریخ ومحل ضرب |
وزن |
عبارت ضرب شده |
767 دهلی |
- |
ضربت هذه السکه فی زمان الامام ابوالعباس احمد خلدت خلافته واثق بتائید یزدانی فیروزشاه سلطانی |
Lane poole, p.73.
[1]. تاریخ دریافت: 27/11/1394، تاریخ پذیرش: 15/12/1394
[2]. رایانامه (مسؤول مکاتبات): fardin.mehrabi@gmail.com
[3]. خواندمیر، 2/607؛ جوزجانی، 1/358، 397-400؛ بداؤنی، 1/47، 51؛ عصامی، 72-73.
[4]. مروروذی، 27-29؛ فرشته، 1/214.
[5]. مروروذی، 21-22؛ جوزجانی، 1/416؛ خواندمیر، 2/611.
[6]. Kuhrām.
[7]. مروروذی، 23- 24؛ ابن بطوطه، 2/435؛ عصامی، 92-96.
[8]. ابن بطوطه، 2/19، 24، 29، 30، 110؛ بَرَنی، تاریخ فیروزشاهی، 462، 580، 535؛ فرشته، 1/268.
[9]. Yasin, 5.
[10]. جوزجانی، 1/464-465، 483، 490، 493؛ بَرَنی، همان، 111، 353-354؛ سیهْرِنْدی، 107-108، 126؛ عفیف، 281، 498-502؛ فرشته، 1/488.
[11]. بَرَنی، همان، 30، 145، 210، 462؛ ابن بطوطه، 2/24، 26، 40، 45، 49، 77، 83، 87، 89، 90، 97، 105، 110،112، 139، 147، 194؛ عَفیف،281، 296-297، 483، 498.
[12]. بَرَنی، فتاوای جهانداری، 35، 84، 85، 87، 96، 101، 108-113 ،140، 187، 284، 328، 332، 340؛ فخرمدبر، آداب الحرب والشجاعه، 49، 66، 72، 97، 112، 116، 118، 120، 123، 125، 164، 489، 492.
[13]. میراحمدی 201، 232، 283.
[14]. زیدان، 141.
[15]. میراحمدی، 178، 232، 283.
[16]. بیهقی، 1/3؛ جوزجانی، 1/225، 318، 415؛ خلعتبری، شریفی، 127؛ بَرَنی، تاریخ فیروزشاهی، 24؛
Thomas, No 1, 2, 13, 19, 27, pp.5, 14, 19-20; Abdul Walikhan, No 5579, 5245, 5580, pp.23, 24, 27; lane poole, No 1, 4, 36, 36, pp.5, 7, 12, 13.
[17]. Lane-poole, No 238, 242, 343, 349, 641, pp.50-51, 73, 75, 128.
[18]. معصومی، فرهنگ و تمدن ایرانی – اسلامی دَکَن در دوره بهمنیان، 75.
[19]. خسروبیگی، 70.
[20]. جوزجانی، 1/ 455؛ فرشته، 1/241؛ بَرَنی، همان، 234-245، 249، 367-368؛ فرشته، 418.
[21]. بَرَنی، همان، 27، 124، 137، 510-511؛ فخرمدبر، آداب الحرب و الشجاعه، 49، 72، 118؛ بَرَنی، فتاوای جهانداری، 87، 96، 284، 340.
[22]. ابن بطوطه، 2/73-75؛ بَرَنی، تاریخ فیروزشاهی، 31؛ عَفیف، 80، 278-281، 285، 355-361.
[23]. کریستن سن، 251، 253، 406؛ ابن بطوطه، 2/73-75؛ عَفیف، 80، 278-281، 285، 355 -361.
[24]. عَفیف، 80، 278-281، 285، 355 -361.
[25]. بَرَنی، تاریخ فیروزشاهی، 30، 32؛ فرشته، 1/268.
[26]. بَرَنی، همان، 31؛ فرشته، 1/269.
[27]. عَفیف، 138، 407؛ ابن بطوطه، 2/78-79.
[28]. نک: ابن بطوطه، 2/73-75؛ عَفیف، 80، 278-281، 285 ،355-361.
[29]. کرستین سن، 50، 536-537؛ جوزجانی، 1/341، ابن بطوطه، 2/19؛ عَفیف، 61، 171، 190، 247، 268، 291؛ سیهْرِنْدی، 109، 126، 127.
[30]. حسن نظامی، 89.
[31]. ابن بطوطه، 2/ 76، 79، 84.
[32]. عَفیف، 61، 190، 247، 268-269، 291.
[33]. عبدالله، 81.
[34]. جاحظ، 69؛ کریستن سن، 528.
[35]. بیهقی، 1/ 9، 20، 22، 31، 41، 46.
[36]. بیهقی، 1/46؛ جوزجانی، 1/482.
[37]. جوزجانی، 1/259؛
اى خاک در سـراى تو افــسر من وى حـلقه بــندگىِ تو زیور من
چون خالِ کف پاى تو را بوسه زنم اقبال همى بوسه زند بر سر من
[38]. عَفیف، 141، 244، بَرَنی، همان، 36، 38، 142.
[39]. ابن بطوطه، 146.
[40]. کریستن سن، 528.
[41]. نظام الملک، 162 .
[42]. برنی، همان، 33.
[43]. کریستن سن، 537.
[44]. بیهقی، 1/ 19، 20، 40، 70 ، 204.
[45]. ابن بطوطه، 2/76.
[46]. عَفیف، 275.
[47]. Tanka سکهاى از نقره بود به وزن 24/168 گرم که در شمال غرب هند، قبل از ضمیمه شدن پنجاب به غزنویان در 399ﻫ/ 1009م رایج بود. در دوره غزنویان این نام به درهمشان انتقال یافت که معادل 45 گرم وزن داشت. در دوره سلطنت دهلی یک تنکه نقره جدید وزنش 172 گرم بود که توسط ایلتتمش رواج یافت (Alam Khan, 133).
[48]. عَفیف، 338.
[49]. بَرَنی، همان، 106، 119، 120، 186، 195،198، 202، 271، 295، 427؛ عَفیف، 365.
[50]. ابن بطوطه، 2/ 135.
[51]. فخرمدبر، آداب الحرب و الشجاعه، 282؛ عَفیف، 275، 338؛ ابن فضل الله عمری، 3/58.
[52]. عَفیف، 338.
[53]. بَرَنی، همان، 379، 454، 455، 527؛ ابن بطوطه، 2/155؛ عَفیف، 271، 338.
[54]. عَفیف، 278، 360-262؛ فرشته، 1/278.
[55]. فرشته، 1/269.
[56]. عفیف،360.
[57]. جاحظ، 96؛ کریستن سن،520، 524، 534.
[58]. میراحمدی، 178؛ بیهقی، 5، 14، 48، 181، 217؛ باسورث، 137- 138.
[59]. سیهْرِنْدی، 71، 135؛ دائرة المعارف بزرگ اسلامی، ذیل پردهدار، 13/594.
[60]. دهلوی، قران السعدین، 93.
[61]. عَفیف، 361.
[62]. حسن نظامی، 243-244؛ جوزجانی، 2/46، 60؛ عَفیف،60؛ دهلوی، قران السعدین، 61؛ دهلوی، خزائن الفتوح، 57، 59؛ بَرَنی، تاریخ فیروزشاهی، 202، 578؛ ابن بطوطه، 2/103؛ عصامی، 91، 108، 158، 159، 204.
[63]. ابن بطوطه، 2/75؛ دهلوی، قران السعدین، 95، 102.
[64]. دهلوی، خزائن الفتوح، 57، 59؛ بَرَنی، همان، 90 ،322 .
[65]. ابن بطوطه، 2/74،75؛ بَرَنی، همان، 527-528.
[66]. فرشته، 1/256؛ بَرَنی،همان، 576.
[67]. فخرمدبر، آیین کشورداری، 30.
[68]. کریستن سن، 520.
[69]. بَرَنی، همان، 241، 358؛ جوزجانی، 2/4،13،34؛ ابن بطوطه، 2/133؛ دهلوی، دولرانی خضرخان، 86، 171، 230؛ برهان، 2/612-613.
[70]. بَرَنی،همان، 358.
[71]. کریستن سن، 543؛ بیهقی، 1/198، 2/647؛ حقی اوزون چارشیلی، 53-54؛ خسروبیگی، 142.
[72]. جوزجانی، 2/21 ،36؛ بَرَنی، همان، 33، 285، 379؛ عَفیف، 10 ،271، 337؛ سیهْرِنْدی، 74؛ ابن بطوطه، 2/82؛ دهخدا، ذیل شربت، 9/14208.
[73]. فخرمدبر، آیین کشورداری، 23.
[74]. جوزجانی، 2/13، 19، 36؛ بَرَنی، همان، 199.
[75]. بیهقی، 1/59؛ حقی اوزون چارشیلی، 54؛ خسروبیگی، 140.
[76]. جوزجانی، 2/19، 24؛ سیهْرِنْدی، 69؛ ابن بطوطه، 2/162؛ عَفیف، 271.
[77]. عَفیف، 338؛ برهان، 1/497.
[78]. عَفیف، 423-424.
[79]. بَرَنی، همان، 183.
[80]. جوزجانی، 2/19، 24.
[81]. بَرَنی، تاریخ فیروزشاهی، 337، 374؛ عَفیف، 364؛ فرشته، 1/390.
[82]. بَرَنی، همان، 337.
[83]. Mujeeb, 378.
[84]. جوزجانی، 2/87.
[85]. ارشاد، 207.
[86]. بَرَنی، همان، 24، 126، 174، 240، 379، 423، 454، 527؛ عَفیف، 396؛ سیهْرِنْدی، 33، 124، 183.؛ جوزجانی، 1/459، 463، 464، 487، 494؛ فرشته، 1/425، 434، 537.
[87]. عَفیف، 279، 281، 420.
[88]. همو، 396؛ سیهْرِنْدی، 33، 124، 183؛ جوزجانی، 1/459، 463، 464، 487، 494؛ فرشته، 1/425، 434، 537.
[89]. عفیف، 72.
[90]. جوزجانی، 1/446-447؛ بَرَنی، همان، 542؛ دهلوی، خزائن الفتوح، 92؛ دهلوی، دولرانی خضرخان، 67؛ سیهْرِنْدی، 98، 99، 106، 211؛ نظام الدین، 1/140؛ ابن بطوطه، 2/116، 118، 120.
[91]. عَفیف، 398- 399.
[92]. همو، 397، 419-420، 460؛ Qureshi, 93.
[93]. عَفیف، 409؛ بَرَنی، تاریخ فیروزشاهی، 468.
[94]. میراحمدی، 202-203؛ باسورث، 88-89؛ حقی ازون چارشلی،60؛ خلعتبری، شرفی، 128.
[95]. Qureshi, 86.
[96]. بَرَنی، همان، 153.
[97]. بَرَنی، همان، 24، 240، 337، 379، 423؛ ماهرو، 117؛ عرفه محمود، 46.
[98]. بَرَنی،همان، 95.
[99]. عَفیف، 223-224 ؛ عصامی، 166، 436.
[100]. حسن نظامی،123؛ بَرَنی، همان، 91، 361؛ بداؤنی، 1/45؛ بداؤنی، 1/45 ،47؛ فرشته، 1/236-237؛ دهلوی، خزائن الفتوح، 170.
[101] .Qureshi, 87.
[102] . بَرَنی، همان، 470، عَفیف، 108، 230، 263، 268، 454؛ قَلْقَشَنْدی، 7/399.
[103] .Qureshi, 88.
[104] . بَرَنی، همان، 229.
[105]. ابن بطوطه، 2/124، 152؛ بَرَنی،همان، 174.
[106]. جوزجانی، 1/422؛ میراحمدی، 180-181، 231، 290؛ حقی اوزون چارشیلی، تشکیلات امپراتوری سلجوقیان(2)، 61؛ خسروبیگی، 194.
[107]. عَفیف، 364؛ فرشته، 1/309.
[108]. بَرَنی، فتاوای جهانداری، 99.
[109]. عَفیف، 279.
[110]. عَفیف،60.
[111]. بَرَنی، تاریخ فیروززشاهی، 326.
[112]. همو، 326؛ دهلوی، خزائن الفتوح، 118، 176؛ فرشته، 1/394.
[113]. عَفیف، 299؛ بَرَنی، همان، 116، 274، 295، 326؛ دهلوی، قران السعدین، 93.
[114]. باسورث، 92؛ خسروبیگی، 216-217؛ حقی اوزون چارشیلی، 61.
[115]. عَفیف، .408؛ سیهْرِنْدی، 124. انور الرفاعی، 307.
[116]. عَفیف، 409؛ Qureshi, 84.
[117]. نک: فخرمدبر، آیین کشورداری، 22-23.
[118]. همو، 21.
[119]. همو، 22-23.
[120]. باسورث، 90، 92؛ بیهقی، 1/176.
[121]. فخرمدبر، همان، 25؛ بَرَنی، تاریخ فیروزشاهی، 24.
[122]. اُلاغ، اولاغ، اُلاق، اولاق: قاصد و پیک را گویند، و اسبی که در راهها به جهت قاصدان گذارند (برهان، ذیل الاغ، 1/157) آنکه برای او اسب توشه مهیا دارند تا بجایی که نامزد بُوَد زود رسد. (دهخدا، ذیل الاغ، 2/3170، 3/3645).
[123]. بَرَنی، همان،120 ،123.
[124]. بَرَنی، فتاوای جهانداری، 120.
[125]. فخرمدبر،همان، 25، 27.
[126]. بَرَنی، تاریخ فیروزشاهی، 78-79.
[127]. همو، 318-319.
[128]. ابن بطوطه، 2/18.
[129]. داوَه مقداری از راه که هر یک از پیکهای مرتب پیمایند. برید و پیک پیاده. داوه از ماده دویدن فارسی. برید پیاده (دهخدا، ذیل داوَه، 7/10444).
[130]. عصامی، 96، 165-166، 201، 202، 287-288؛ عَفیف، 501؛ بَرَنی، همان، 139، 245، 382؛ بداؤنی، 1/151.
[131]. حسن نظامی، 91، 207، 213، 244؛ بَرَنی، تاریخ فیروزشاهی، 284، 308،309، 315؛ فرشته، 1/373-1/374، 387، 614؛ ابن بطوطه، 1/457، 2/126، 144؛ یادگار، 44؛ عبدالله، 64، 222؛ هروی، 1/222؛ مشتاقی، 26، 35؛ نظام الدین احمد، 1/338.
[132]. بیهقی، 1/67، 83، 2/ 439، 660، 670، 680؛ میراحمدی، 186-187.
[133]. عَفیف،270-271.
[134]. Pāīk.
[135]. بَرَنی،همان، 273-274.
[136]. بَرَنی، تاریخ فیروزشاهی، 341؛ فرشته، 1/417؛ عَفیف،270-272.
[137]. عَفیف، 270-272.
[138]. عفیف، 271.
مراجع | |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
|