بررسی مناسبات بین سلاطین دهلی و خلفای عباسی
مقاله 7، دوره 9، شماره 1(پیاپی 17 بهار و تابستان1392)، تابستان و پاییز 1392، صفحه 117-134
نویسندگان
1 محسن معصومی ؛ 2 سعید شیرازی
سلاطین دهلی مانند اکثر سلاطین مسلمان، برای کسب مشروعیت، خود را وفادار به خلافت عباسی نشان میدادند. انجام اعمال نمادین چون ضرب نام خلیفه بر سکه و آوردن نام خلیفه در خطبه، بهتوسط اکثر سلاطین دهلی، که مذهب رسمی حکومتشان حنفی بود، این واقعیت را آشکار میسازد که این سلاطین از لحاظ نظری، خود را وفادار به دستگاه خلافت میدانستهاند و برخی از ایشان با توجه به شرایط سیاسی روزگار خود، برای برتری بر رقیبان و جلب حمایت مسلمانان شبه قاره هند که غالبا حنفیمذهب بودند، با خلفای عباسی در بغداد و قاهره رابطه برقرار کردند و از آنان منشور و اجازه سلطنت گرفتند .در این نوشتار به بررسی روابط بین سلاطین فوق با خلفای عباسی بغداد و قاهره و فراز و فرودهای این روابط و انگیزهها و دلایل دوسویه سلاطین و خلفا در برقراری این روابط پرداخته شده است.
مقدمه
در دوره خلافت عباسیان، بیشتر حکومتهای اسلامی این اصل را پذیرفته بودند که باید مشروعیت خود را از جانب آنان دریافت کنند. در واقع اکثریت جامعه اسلامی ادعای عباسیان مبنی بر جانشینی حضرت محمد را پذیرفته و فرمانروایی آنان بر مسلمانان را نیز بر حق میدانستند. بنابراین کسب مشروعیت از خلفای عباسی، یکی از مهمترین مسائل پیش روی خاندانهای حکومتگر قلمرو عباسیان بود. کسب اجازه از خلفای عباسی، حتی در مواقعی که خلفا فاقد قدرت و نفوذ سیاسی بودند، برای اکثر سلاطین مسلمان ضروری بود و بنا بر همین ضرورت بود که سلاطین مملوک مصر، سه سال پس از پایان یافتن کار خلفای عباسی بغداد(حک:132-656هـ)، خلافت عباسیان را در مصر(حک:659-932هـ)، احیا کردند. سلاطین غزنوی(حک:366-582هـ) و سلاطین غوری (390-612هـ)، نیز بهرغم قدرت و شوکت حکومتشان و موفقیتهای نظامی در شبه قاره هند، برای مشروعیت بخشیدن به حکومت خود، به منظور مقابله با رقیبان و کسب مقبولیت در بین مسلمانان قلمرو خود، بینیاز از کسب اجازه از خلفای عباسی و اعلام وفاداری به دستگاه خلافت نبودند. رابطه بین سلاطین مسلمان و خلفای عباسی از دو جهت برای آنان مهم بود؛ نخست اینکه سلاطین مسلمان مشروعیت و مقبولیت حکومت خود را از این راه به دست میآوردند و دیگر اینکه، خلفای عباسی بهرغم فقدان قدرت و نفوذ سیاسی، حداقل نفوذ معنوی خود را در سرزمینهای اسلامی حفظ میکردند و حتی در مواردی بهویژه در دوره خلفای عباسی قاهره که غالبا وضع مالی مناسبی نداشتند از این رهگذر به اموالی دست مییافتند.
سلاطین دهلی، اصطلاحی است برای نامیدن پنج سلسله اسلامی (ممالیک، حک: 602-689ﻫ؛ خلجیان، حک: 689-720ﻫ؛ تغلقیان، حک:720-817ﻫ؛ سادات، حک: 817-855هـ و لودیان، حک: 855-932ﻫ)، که بیش از سه سده در شمال و مرکز شبه قاره هند به مرکزیت دهلی حکومت کردند. هر چند، سده هفتم و هشتم اوج شکوه و اقتدارحکومت سلاطین دهلی بود، اما دو دهه پایانی سده هشتم قمری بهویژه پس از سلطنت فیروزشاه تغلق را میتوان دوره افول قدرت سلاطین دهلی به شمار آورد؛ این افول با فتح دهلی بهتوسط تیمور در 801ﻫ، آشکار گردید. پس از فیروزشاه تغلق در زمان سلطنت جانشینان وی و سلاطین سادات و لودی عملا قدرت سلاطین به دهلی و اطراف آن محدود شد و سرانجام با شکست ابراهیم لودی در مقابل بابر در 932ﻫ، حکومت سلاطین دهلی پایان یافت.
اکثریت جامعه شبه قاره هند در دوره سلاطین دهلی را هندوان تشکیل میدادند و مسلمانان (که اکثر آنان حنفی و برخی نیز شافعی مذهب بودند)، در اقلیت بودند. با توجه به خاستگاه غیر بومی سلاطین دهلی، آنان برای تداوم حکومت خود ناگزیر به جلب حمایت حداکثری مسلمانان سنی ساکن در قلمروشان بودند؛ به همین منظور، اکثر سلاطین دهلی برای کسب مشروعیت و مقبولیت و برتری بر رقیبان خود، نام خلفای عباسی را در خطبه و سکه میآوردند
ممالیک و خلفای عباسی
فتح دهلی به توسط قطبالدین ایبک در 588ﻫ، نقطه عطف مهمی در تاریخ شبه قاره هند بود، زیرا در پی آن آخرین گام برای تشکیل اولین سلسله اسلامی در شبه قاره هند برداشته شد. وی پس از فتح دهلی، به نمایندگی از غوریان در دهلی و لاهور حکومت کرد. هرچند، نظامی نیشابوری از معاصران قطب الدین ایبک در تاج المآثر از وی با القابی چون «عضدالخلافه» و «نصرت امیرالمومنین» نام برده؛[1] اما با توجه به اینکه قطب الدین دستنشانده غوریان بود نیازی به کسب مشروعیت از خلیفه عباسی نداشت.
با درگذشت قطب الدین در 607ﻫ، آرامشاه در لاهور به حکومت رسید، اما در همان سال فرماندهان لشکری در دهلی، شمس الدین ایلتتمش(حک: 607-633ﻫ)، را به سلطنت برداشتند. وی اولین سلطان مستقل دهلی، مؤسس واقعی سلسله ممالیک و اولین سلطان دهلی بود که از عباسیان خلعت و منشور گرفت.[2] هرچند، گرفتن منشور از خلیفه عباسی که خود در ضعف سیاسی گرفتار بود جنبه تشریفاتی داشت، اما بدون تردید این کار دارای ارزش دینی و سیاسی فراوانی بوده و به سلطنت تازهتأسیس ایلتتمش در شبه قاره هند رسمیت میداده و وی را به عنوان تنها حاکم مورد تأیید خلیفه در برابر رقیبانش مطرح میکرده است.[3]
ایلتتمش مؤسس اولین سلسله اسلامی در شبه قاره هند بود و تا قبل از او مسلمانان در شبه قاره هند فاقد حکومت مرکزی مستقل بودند. پس از اینکه وی سلسله ممالیک را ایجاد کرد، امیران قدرتمندی چون تاج الدین یلدوز در لاهور، غیاث الدین خلجی در لَکهنوتی[4] و ناصرالدین قُباچه در سند سلطنت ایلتتمش را به رسمیت نپذیرفتند و با او وارد جنگ شدند. از آنجا که ایلتتمش در 625ﻫ، آخرین رقیب خود را از میان برداشت[5] و با توجه به ورود فرستادگان خلیفه به دهلی پس از این تاریخ، احتمالا ایلتتمش پس از سرکوب رقیبان و یکپارچه کردن قلمرو خود به این نتیجه رسیده بوده است که برای کسب مقبولیت در بین مسلمانان شبه قاره هند و نیز رسمیت بخشیدن به حکومت تازهتأسیس خود، برای رهایی از شر رقیبان احتمالی آینده، ناگزیر به کسب مشروعیت از خلیفه عباسی است. همچنین، این اقدام موجب میشد که حکومت وی به عنوان اولین حکومت اسلامی در شبه قاره هند رسمیت یافته و شبه قاره هند حداقل از لحاظ نظری از دارالکفر جدا و به دارالاسلام ضمیمه شود و در نتیجه، راه حملات احتمالی به شبه قاره هند به بهانه جهاد ازجانب دیگر سلاطین مسلمان بسته میشد.
به هرروی، نمایندگان مستنصر خلیفه عباسی روز دوشنبه 22ربیع الاول 626ﻫ، وارد دهلی شدند. ایلتتمش بهگرمی از آنان استقبال کرد و به این مناسبت شهر را آذین بستند و به جشن و شادی پرداختند. خلیفه علاوه بر ایلتتمش برای فرزندان و امرای او نیز خلعت فرستاده بود.[6] جوزجانی، نامی از فرستادگان خلیفه عباسی نبرده اما بَرنَی نام یکی از فرستادگان را که احتمالا ریاست هیأت اعزامی را برعهده داشته، «جلال الدین عروس» آورده است.[7] ایلتتمش فرستادگان خلیفه را با هدایای فراوان روانه بغداد کرد.[8] در منابع متعلق به دوره ایلتتمش از وی به عنوان «عضدالخلافه» و «ناصرامیرالمومنین» یاد شده است.[9] وی همچنین نام خلیفه عباسی، مستنصر را بر سکههایش ضرب کرد.[10]
با اینکه هیچ یک از جانشینان ایلتتمش با خلفای عباسی رابطه نداشتند؛ اما به پیروی از وی با انجام اعمال نمادین، چون ضرب نام مستنصر و مستعصم بر سکه و آوردن نام آنان در خطبه، وفاداری خود به دستگاه خلافت عباسی و نفوذ معنوی آنان را آشکار میساختند.[11] پس از اینکه ناصرالدین محمودشاه(حک: 644-664ﻫ)، پسر کوچک ایلتتمش به سلطنت رسید. وی نیز نام مستعصم را بر سکههای خود ضرب کرد.[12] با آنکه در خلال سلطنت او فتح بغداد به توسط هولاکو در 656ﻫ، به بیش از پنج سده خلافت عباسیان در بغداد پایان داد و حدود سه سال بعد، بیبرس(حک: 658-676ﻫ)، از سلاطین مملوک مصر، مستنصر(خلافت: 659ﻫ)، از بازماندگان عباسیان بغداد را به خلافت برداشت، اما سنت ضرب نام خلیفه مقتول بر سکهها و آوردن نام آنان در خطبه به توسط آخرین سلاطین مملوک دهلی همچنان ادامه یافت.[13] در زمان سلطنت یکی از سلاطین مملوک به نام بلبن(حک: 664-686ﻫ)، به دستور وی پانزده محله برای اسکان مهاجران در دهلی ساخته شد که یکی از این محلهها به «محله عباسی» مشهور بود[14] و محل اسکان بازماندگان خلفای عباسی بغداد بوده که پس از حمله مغولان به دهلی آمده و در این شهر ساکن شده بودند.
خَلَجیان و خلفای عباسی
جلال الدین فیروزشاه خلجی(حک: 689-695ﻫ)، مؤسس سلسله خلجیان، به تقلید از سلاطین مملوک، نام خلیفه مقتول عباسی، مستعصم را بر سکههای خود ضرب کرد،[15] اما رکن الدین ابراهیم شاه(حک: 695ﻫ)، پسر جلال الدین فیروز شاه در سلطنت کوتاه مدت خود به این سنت پایان داد. وی نام خلیفه مقتول عباسی را از سکههای خود حذف و عنوان «ناصر امیرالمؤمنین» رابر سکههایش ضرب کرد و بدین ترتیب وفاداری خود به دستگاه خلافت عباسی را نشان داد.[16] پس از رکن الدین ابراهیم شاه، علاءالدین محمد خلجی(حک: 695-715ﻫ)، به سلطنت رسید. وی بزرگترین سلطان خلجی و فاتح بخش وسیعی از دکن بود. با اینکه از لحاظ نظری، خلافت فردی غیر قریشی ممکن نبود، اما امیرخسرو دهلوی در خزائن الفتوح/ تاریخ علایی(از آثار منثور امیر خسرو)، از وی با عنوان خلیفه نام برده است.[17] احتمالا به همین دلیل، علاءالدین خلجی را اولین سلطان دهلی دانستهاند که از آوردن نام خلیفه در خطبه و سکه امتناع کردهاست.[18] اما سکهها و کتیبههای بر جای مانده از او که در آنها خود را «ناصر امیرالمومنین» و «یمین الخلافة» نامیده، خلاف ادعای فوق را ثابت میکند و نشان میدهد که وی علاقه نداشته که خود را خلیفه بنامد.[19]
امیرخسرو دهلوی در مثنوی نهسپهر، از قطبالدین مبارکشاه خلجی(حک: 716-720ﻫ)، پسر علاءالدین نیز با عنوان «خلیفه» و از دهلی با عنوان «دار الخلافه» نام برده است.[20] ادعای امیرخسرو دهلوی درباره خلافت قطبالدین، با توجه به سکههای برجای مانده از قطبالدین که در آنها خود را «امام اعظم» و «خلیفه رب العالمین» نامیده و از دهلی نیز با عنوان «دارالخلافۀ» نام برده شده، تأیید میشود.[21] در واقع، قطب الدین تنها سلطان دهلی بود کهچنین القابی را که خاص خلیفه بود برای خود به کار برده است.[22] احتمالا نفوذ معنوی گسترده نظامالدین اولیا (د725ﻫ)، از مشایخ چِشتیه، در بین طبقات مختلف جامعه و رقابت بین او و قطبالدین که به نزاع نیز تبدیل شده بود،[23] در به کارگیری عناوین فوق مؤثر افتاده و این اقدام قطبالدین تلاشی برای تقویت جایگاه خود و کاهش نفوذ معنوی نظامالدین اولیا بوده است.
پس از کشته شدن قطبالدین مبارکشاه خلجی در720ﻫ، به دست وزیرش خسروخان (هندوی نو مسلمان)، خسروخان(حک:720ﻫ)، به سلطنت رسید. وی نیز که حتی متهم به ارتداد و تلاش برای تضعیف مسلمانان بود،[24] در سکههایش عنوان «ولی امیرالمؤمنین» را نقش کرد.[25]
تغلقیان و خلفای عباسی قاهره
غیاثالدین تغلق(حک:720-725ﻫ)، موسس سلسله تغلقیان نیز در سکههایش خود را «ناصر امیرالمؤمنین» نامید و بدین ترتیب نفوذ معنوی عباسیان را پذیرفت.[26] پس از او روابط بین سلاطین دهلی و خلفای عباسی به اوج خود رسید. در زمان سلطنت دو نفر از جانشینان او، بارها فرستادگان خلفای عباسی قاهره به دهلی آمدند و منشورهایی برای آنان آوردند.
پس از غیاثالدین تغلق، پسر او محمدبن تغلق(حک:725-752ﻫ)، به سلطنت رسید. چگونگی ارتباط وی با خلفای عباسی را میتوان در دو مرحله بررسی کرد.
در مرحله نخست، وی به عنوان سلطانی مستقل و قدرتمند حتی القابی چون «یمین الخلیفه» را که نشان وفاداری به دستگاه خلافت بود از سکههای خود حذف کرد و نام خلفای راشدین و آیات و احادیث را جایگزین آنها کرد و با نقش کردن عباراتی چون: «من اطاع السلطان فقد اطاع الرحمن» بر سکههایش، کوشید تا حکومت خود را مشروعیت بخشد.[27]
مرحله دوم هنگامی بود که وی پس از قتل عام تعداد زیادی از فقها، علما و صوفیان که رهبران دینی شبه قاره هند بودند و در بین مردم نفوذ بسیاری داشتند این طبقه را با خود دشمن کرد و حمایت آنان را از دست داد و از این رو، در صدد برآمد تا با گرفتن منشور از خلیفه عباسی این خلأ را پر کند. از سوی دیگر وی تلاش کرد تا با گرفتن منشور از خلفای عباسی در دل رقیبان خود وحشت ایجاد کند که البته در این زمینه نیز به نتیجهای نرسید.[28] در مرحله دوم، او تلاش کرد با گرفتن منشور از خلفای عباسی قاهره، به حکومت خود مشروعیت بخشد. هرچند، برنی و به تبع او دیگر مورخان، این اقدام او را ناشی از اعتقادات مذهبی او دانستهاند،[29] اما با توجه به شواهد موجود، این اقدام صرفاً سیاسی و تلاشی برای احیای مقبولیت از دست رفتهاش بوده است،[30] چنانکه بدرالدین چاچی شاعر دربار محمدبن تغلق در اشعار خود به دفعات به منشورهای فرستاده شده برای محمدبن تغلق اشاره کرده و آن را دلیلی بر مشروعیت حکومت ممدوح خود دانسته است.[31]
امپراتوری وسیعی که محمدبن تغلق از پدرش به ارث برد یکی از بزرگترین امپراتوریهای مسلمانان در شبه قاره هند بود، اما وی با بلند پروازیها و اقدامات نسنجیده و شتابزده آن امپراتوری را به آشوب کشاند. انتقال پایتخت از دهلی به دیوگیر(دولت آباد)، کوچاندن اجباری مردم و قتل عام آنان و به قتل رساندن علما و صوفیان،[32] موجب نارضایی مردم از سلطنت او شد. اقدامات او شرایطی را به وجود آورد که مهار آن خارج از توان و قدرتش بود.[33] استقلال سلاطین بنگال (حک:737-984ﻫ)، در 737ﻫ[34]، بهعنوان اولین حکومت مسلمان مستقل از سلاطین دهلی، استقلال سلاطین هندوی ویجانگر در همان سال در جنوب شبه قاره هند[35] و شورش امیران صده گجرات و دکن که در نهایت منجر به تأسیس سلسله بهمنیان دکن (حک:748-934ﻫ)، گردید،[36] همگی نشان از اوضاع آشفته سلطنت محمد بن تغلق دارد و به همین سبب، او کوشید تا با گرفتن منشور از خلیفه عباسی قاهره اوضاع حکومت خود را سامان بخشد.
بنا بر روایت برنی، محمدبن تغلق از تجدید خلافت عباسیان در قاهره مطلع نبود. وی پس از کسب اطلاع از زبان مسافران، نماز جمعه و نماز عیدین را متوقف و نام خود را از سکه حذف کرد و به جای آن نام خلیفه را آورد و با نوشتن نامههای متعدد از خلیفه عباسی درخواست منشور و خلعت کرد.[37] هرچند، برنی و دیگر مورخان زمان دقیق این اقدام و نام خلیفه عباسی مورد نظر را ذکر نکردهاند، اما به کمک سکههای برجای مانده از دوره محمد بن تغلق میتوان تاریخ احتمالی را حدس زد. در بین سکههای برجای مانده قدیمیترین سکهای که حاوی نام خلیفه عباسی است متعلق به 741ﻫ، است که بر روی آن نام مستکفی اول (خلافت: 701-741ﻫ)، ضرب شده است.[38] ظاهراً محمد بن تغلق بهرغم پایان خلافت مستکفی در 741ﻫ،[39] تا آمدن اولین فرستاده خلیفه به دهلی، در 744یا 745ﻫ، از این موضوع مطلع نبوده و به همین سبب تا چهار سال پس از خلافت مستکفی همچنان نام او را بر سکههای خود ضرب میکرده است.[40] مقریزی و بکری زمان ورود اولین فرستادگان سلطان هند به قاهره را 744ﻫ ، دانستهاند.[41]
به گفته برنی در 744ﻫ، حاجی سعید صرصری و دیگر فرستادگان خلیفه عباسی وارد دهلی شدند.[42] برنی که خود از ملازمان محمدبن تغلق بوده، تشریفات این رویداد را بهتفصیل ذکر کرده است. بنابر روایت او سلطان با پای برهنه به استقبال فرستادگان خلیفه رفت و بر پای حاجی سعید صرصری بوسه زد و منشور خلیفه را بر سر خود گذاشت. حتی وی برای احترام به نام خلیفه عباسی، که در خطبه خوانده میشد چند جمعه تا مسجد پیاده رفت. همچنین، وی دستور داد تا نام سلاطینی را که از خلفای عباسی اجازه سلطنت نداشتند ازجمله پدرش را، از خطبه حذف کردند و تنها نام پادشاهانی را که اجازه سلطنت داشتند باقی گذاشت. او همچنین دستور داد تا در طراز جامههای قیمتی و در عمارتهای بلند نام خلیفه عباسی را نقش کنند.[43]
ظاهرا اقدام به کارهای نمادینی چون پابرهنه به استقبال فرستادگان خلیفه رفتن و بوسه بر پای فرستاده خلیفه زدن، تلاشی بوده برای جلب حمایت مسلمانان قلمروش که به گفته ابن بطوطه بیشتر حنفیمذهب بودند.[44] جلب حمایت مسلمانان شبه قاره برای محمدبن تغلق بهویژه پس از شکلگیری سلسلههای مسلمان بنگال و سلاطین هندوی ویجانگر از اهمیت بیشتری برخوردار شد، چرا که سلسلههای مذکور، تهدید بالقوهای برای حکومت وی محسوب میشدند. همچنین، دستور او به حذف نام سلاطینی که از خلفای عباسی اجازه سلطنت نداشتند موجب شد که نام او در کنار ایلتتمش به عنوان تنها سلاطین مأذون از خلفای عباسی در خطبه باقی بماند، و بدون تردید این موضوع در بین مردم از اهمیت زیادی برخوردار بود و به حکومت وی مشروعیت میبخشیده است.
به گفته مؤلف ناشناس سیرت فیروزشاهی، پس از رسیدن صرصری به دهلی «برتعاقب آن»، حاجی خلف از جانب خلیفه عباسی برای تصدیق منشوری که صرصری آورده بود با منشوری جدید وارد دهلی شد.[45] برنی و مورخان دیگر، هیچ اشارهای به آمدن حاجی خلف نکردهاند. بنابر روایت برنی پس از رسیدن حاجی صرصری به دهلی، سلطان حاجی رجب برقعی را با هدایای فراوان به مصر فرستاد؛[46] اما به گفته مؤلف سیرت فیروزشاهی سلطان حاجی رجب برقعی را قبل از رسیدن صرصری به دهلی، در 744ﻫ، به مصر فرستاده بود.[47]
برنی اشارهای به نام خلیفه عباسی مورد نظر نکرده است. اما مؤلف سیرت فیروزشاهی، حاجی سعید صرصری را که به گفته وی در745ﻫ، وارد دهلی شد، فرستاده مستکفی و حاجی رجب برقعی را فرستاده الحاکم(حک:741-753ﻫ)، دانسته است.[48] اما همانطور که قبلا اشاره شد، پایان خلافت مستکفی740ﻫ، بوده و با توجه به زمان ورود صرصری به دهلی در 745ﻫ، (به اعتقاد مؤلف سیرت فیروزشاهی)، به نظر میرسد حاجی سعید صرصری نیز از جانب الحاکم به دهلی آمده، مگر اینکه بپذیرم سفر صرصری به دهلی حدود پنج سال طول کشیده بوده باشد.
به گفته برنی در 747ﻫ، حاجی رجب برقعی و شیخ الشیوخ مصری، فرستاده الحاکم، وارد دهلی شدند. سلطان به استقبال آنان رفت و در اقدامی نمادین درحالی که منشور خلیفه عباسی را بر سرگرفته بود از دروازه شهر تا قصر پیاده آمد. این بار، سلطان انگیزههای سیاسی خود را با توجه به اوج گرفتن قیام امیران صده دکن و گجرات[49] آشکارتر کرد و با منشور و مصحف خلیفه، از امیران صده و هزاره به نام خلیفه عباسی بیعت گرفت؛[50] چنانکه به گفته هروی: «هر حکم که از سلطان به صدور میانجامید به خلیفه منسوب میساخت و میگفت امیرالمؤمنین چنین حکم کرده و چنان فرموده».[51]
سرانجام، شورش امیران صده منجر به تشکیل سلسله بهمنیان دکن بهتوسط علاءالدین حسن کانگو(حک: 748-760ﻫ)، شد. با توجه به اینکه علاءالدین حسن با شورش برضد محمدبن تغلق به قدرت رسیده و حکومتش در دکن از نوع استیلا بود، در صدد برآمد تا با آوردن القابی چون «یمین الخلافه» و «ناصر امیرالمؤمنین» در خطبه و سکه و استفاده از چترسیاه که نشان خلفای عباسی بود به سلطنت تازه تأسیس خود در دکن مشروعیت بخشد و بدین ترتیب، استقلال خود از سلاطین تغلقی و وفاداری خود به دستگاه خلافت قاهره را نشان دهد.[52] به گفته برنی، خلیفه عباسی، دو بار دیگر و بنابر روایت مؤلف ناشناس سیرت فیروزشاهی «متواتر هر سال» برای محمدبن تغلق منشور و خلعت فرستاد؛[53] با توجه به اینکه رسیدن این منشورها قطعا پس از 747ﻫ بوده، احتمالا رقابت بین محمدبن تغلق و علاءالدین حسن و تلاش سلطان تغلقی برای اعلام برتری بر وی در گرفتن این منشورهای متعدد بیتأثیر نبوده است.
به هر روی، شهرت، حسن رفتار و علاقه محمدبن تغلق به عباسیان، غیاثالدین محمد، از نوادگان مستنصر خلیفه عباسی بغداد، را در 747ﻫ از ماوراءالنهر به دهلی کشاند. ابن بطوطه، که خود در دربار محمدبن تغلق حضور داشته و از نزدیک غیاثالدین محمد را دیده، این موضوع را اینگونه بیان کرده است: غیاثالدین در ماوراءالنهر بود که از محبت سلطان محمد به عباسیان مطلع شد، پس دو نفر را برای کسب اطلاعات بیشتر به دهلی فرستاد. فرستادگان او با استقبال گرم سلطان روبهرو شدند. محمدبن تغلق سیهزار دینار برای تأمین مخارج سفر غیاث الدین به فرستادگان او داد و به خط خود نامهای نوشته غیاثالدین را به دهلی دعوت کرد. پس از اینکه غیاثالدین در 747ﻫ به نزدیکی دهلی رسید، سلطان به استقبال وی رفت و او را در قسمتی از شهر دهلی مشهور به «سیری» در قصرقدیمی علاءالدین خلجی اسکان داد و ناحیه سیری با باغها و خانههای اطراف آن و صد قریه را بهاقطاع به او داد. همچنین به دستور سلطان، غیاثالدین اجازه یافت سواره به دربار وارد شود و در کنار سلطان بر تخت سلطنت بنشیند. این در حالی بود که ابن بطوطه بعدا پسر غیاثالدین را در بغداد دیده که در شرایط بدی زندگی میکرده است.[54] دادن چنین امتیازاتی از جانب محمد بن تغلق به فردی که فاقد هرگونه قدرت سیاسی بوده تلاشی برای قداستبخشی به حکومتش و جلب حمایت مسلمانان قلمروش بوده است.
پس از درگذشت محمد بن تغلق، پسر عموی او فیروزشاه تغلق(حک: 752-792ﻫ)، با اصرار و حمایت غیاثالدین محمد، و شیخ نصیرالدین چراغ دهلی، از مشایخ چِشتیه به سلطنت رسید.[55] وی نیز مانند محمد بن تغلق با خلفای عباسی قاهره رابطه داشت و نام آنان را برسکههای خود ضرب میکرد.[56] در 754ﻫ، شیخ شهابالدین احمد صامت، فرستاده خلیفه عباسی، معتضد(حک: 753-763ﻫ)، برای فیروزشاه خلعت و منشوری آورد که فیروزشاه را «سیف الخلافه» و «قسیم امیرالمؤمنین» نامیده بود.[57]
بنابر روایت برنی در شش سال اول سلطنت فیروزشاه، دو مرتبه منشور و خلعت برای او به دهلی آوردند.[58] اما مؤلف سیرت فیروزشاهی دومین منشور ارسالی از جانب خلیفه عباسی را متعلق به متوکل(حک: 763-779و779-785ﻫ)، میداند که فرستادگان او، قاضی بهاءالدین و خواجه کافور خلیفتی در 764ﻫ، وارد دهلی شدند و برای فیروزشاه منشور و خلعت آوردند.[59] مؤلف سیرت فیروزشاهی مضمون این منشور را در کتاب خود آورده است. در این منشور علاوه بر اینکه از فیروزشاه تغلق با لقب «سیدالسلاطین» نام برده شده بود، تمام شبه قاره هند حتی دیوگیر و لکهنوتی نیز که عملا در دست سلاطین مستقل بهمنی و پادشاهان بنگال بود از جانب خلیفه عباسی به او واگذار شده بود و در پایان منشور هرگونه مخالفت با فیروزشاه را مخالفت با خلیفه، مخالفت با خلیفه را مخالفت با رسول اکرم(ص)، و در نهایت مخالفت با خدا اعلام کرده و جهاد برضد مخالفان را واجب دانسته و در مقابل، اطاعت از فیروزشاه را اطاعت از خود، اطاعت از خود را اطاعت از پیامبر اکرم(ص) و در نتیجه اطاعت از خدا شمرده بود؛[60] و اینگونه به حکومت فیروزشاه مشروعیت و قداست بخشید.
بار دیگر، در 766ﻫ، فرستادگان خلیفه متوکل، ناصرالدین دواتدار و شرف الدین رفاعی، وارد دهلی شدند و برای فیروز شاه منشور آوردند. مؤلف سیرت فیروزشاهی مضمون این منشور را نیز در کتاب خود آورده است. به گفته وی، خلیفه عباسی در منشور ارسالی خطاب به فیروزشاه تغلق گفته بود که: «بر هیچ کس از پادشاهان هند جز صاحب تخت دهلی منشور ننبشتهایم و اذن سلطنت نداده، تو را به سلطنت و امارت ممالک هند مفوض گرداندهایم؛ پس هر که اطاعت کند تو را اطاعت کرده باشد ما را، و هرکه بیفرمانی کرده باشد تو را بیفرمانی کرده باشد ما را، و معزول باشد و این شمشیر من در گردن او باشد و بهدرستی که والی گردانیدیم ما تو را بر ممالک هند و آنچه منسوب بدان و... ».[61] با توجه به اینکه یکی از خلفای عباسی قاهره که فرشته نامی از وی نبرده و زمان دقیق ارسال منشور از جانب وی را نیز ذکر نکرده است، قبل از 763ﻫ برای سلطان دکن محمدشاه(حک: 759-776ﻫ)، منشور و اجازه خطبه و سکه فرستاده بوده است[62] و همچنین، با توجه به درگیریهای پیشآمده بین فیروزشاه تغلق و پادشاهان بنگال[63] بهنظر میرسد ارسال منشورهایی با مضامین فوق، بهویژه تأکید این منشور بر اینکه خلیفه تنها برای فیروزشاه تغلق منشور و اجازه سلطنت فرستاده و نیز تأکید بر این موضوع که تمام هند از جانب خلیفه به فیروزشاه واگذار شده است، حاصل رقابت بین فیروزشاه و سلاطین بهمنی و پادشاهان بنگال بوده است.
در771ﻫ فرستادگان خلیفه عباسی، قاضی نجمالدین قریشی و خواجه کافور خلیفتی به همراه محمود شمسی، از نزدیکان فیروزشاه تغلق، که وقفنامه موقوفات سلطان را برای تأیید به مصر برده بود، با خلعت و منشور خلیفه و وقفنامه تأیید شده وارد دهلی شدند.[64] به گفته عفیف، که خود به دربار فیروزشاه تغلق رفتوآمد داشته است، هر بار که خلیفه منشور و خلعت برای فیروزشاه میفرستاد علاوه بر جامهای که برای سلطان ارسال میکرد برای شاهزاده فتحخان و وزیر فیروزشاه، خانجهان نیز جامه میفرستاد. عفیف تشریفات مربوط به زمان ورود فرستادگان خلیفه به شهر را اینگونه بیان میکند که سلطان خود به اسقبال فرستادگان خلیفه میرفت و پس از احترام به آنان و مطالعه منشور خلیفه، ابتدا جامه خلیفه را به دست خود برتن شاهزاده و خانجهان میکرد و سپس در جشنی عمومی شرکت میکردند. سلطان جامه خلیفه را برای تبرک در جامهدارخانه خاص و نشانههای مراتب دولت را در عَلَمخانه خاص نگاه میداشت.[65] فیروزشاه در کتابش از منشورهایی که از جانب خلیفه عباسی دریافت کرده است، به عنوان «بزرگترین و بهترین دولت» نام برده که خداوند به وی اعطا کرده است.[66]
پس از فیروزشاه تغلق، سلطنت تغلقیان در سراشیبی سقوط افتاد. جانشینان وی هیچ رابطهای با خلفای عباسی نداشتند و تنها بهضرب عناوینی چون: «نایب امیرالمؤمنین خُّلِّدَت خلافته» و «فی زمن الامام امیرالمؤمنین خُلِّدَت خلافته» بر سکههای خود بسنده کردند[67] و بدین ترتیب وفاداری خود به دستگاه خلافت را نشان دادند.
سادات (خضرخانیه) و خلفای عباسی
پس از انقراض حکومت سلاطین تغلقی، خضرخان(حک: 817-824ﻫ)، سلسلهای را بنیاد نهاد که به دلیل انتساب وی به خاندان پیامبر(ص)، به سادات مشهور شد. خضرخان به کمک تیمورلنگ به قدرت رسیده بود و خود را دستنشانده او میدانست و از اینکه عنوان «شاه» را به کار ببرد امتناع داشت و خود را «رایات اعلی خضرخان» نامید[68] و در خطبه و سکه نیز به جای آوردن نام خلفای عباسی، نام تیمور و شاهرخ را میآورد؛[69] اما جانشینان خضرخان، خود را شاه نامیدند و در سکههای خود عناوینی چون «فی زمن الامام امیرالمؤمنین خلدت خلافته» و «نایب امیرالمؤمنین» را ضرب کردند و بدین ترتیب وفاداری خود به خلفای عباسی را اعلام کردند.[70] تاریخ مبارکشاهی سرهندی، مهمترین منبع به جای مانده از دوره سلاطین سادات که وقایع مربوط به این سلسله را تا 838ﻫ دربردارد، هیچ اشارهای به برقراری رابطه بین سلاطین سادات و خلفای عباسی قاهره نکرده است.
لودیان و خلفای عباسی
پس از سادات، سلاطین افغان لودی، بهتوسط بهلول لودی(حک: 855-894ﻫ)، در دهلی به قدرت رسیدند. منابعی که به تاریخ افغانها در شبه قاره هند پرداختهاند (از جمله واقعات مشتاقی تألیف شیخ رزق الله مشتاقی، تاریخ داودی تألیف عبدالله، تاریخ شیرشاهی تألیف عباس سروانی، تاریخ شاهی تألیف احمد یادگار و تاریخ خان جهانی و مخزن افغانی تألیف نعمت الله هروی)، هیچ اشارهای به رابطه بین بهلول لودی و جانشینانش، سکندرلودی(حک: 894-923ﻫ) و ابراهیم لودی(حک: 923-932ﻫ)، با خلفای عباسی قاهره نکردهاند. با این حال، در سکههای بر جای مانده از سلاطین لودی نیز، عناوینی چون: «نایب امیرالمؤمنین» و «فی زمن امیرالمؤمنین خُلِّدَت خلافتُه» ضرب شده است[71] که نشان میدهد سلاطین مذکور نیز نفوذ معنوی خلفای عباسی را پذیرفته بودهاند. ابراهیم لودی، آخرین سلطان دهلی نیز بهرغم اینکه آغاز سلطنت او همزمان با نبرد «مرج دابق» در 923ﻫ و شکست ممالیک مصر از سلطان سلیم عثمانی و در نتیجه، پایان یافتن کار عباسیان مصر بوده، در سکههایش عناوین فوق را ضرب کردهاست.[72]
نتیجه
برای اکثر سلاطین مسلمان، کسب اجازه از خلفای عباسی نشان مشروعیت حکومت آنان بود و این مشروعیت عامل مهمی برای کسب مقبولیت محسوب میشد؛ به همین خاطر سلاطین مسلمان تلاش میکردند تا به هر شکل ممکن خود را وفادار به دستگاه خلافت عباسی نشان دهند. سلاطین دهلی نیز از این قاعده مستثنا نبودند و با توجه به خاستگاه غیر بومی آنان و اینکه اکثریت مسلمانان شبه قاره هند را پیروان مذهب حنفی تشکیل میدادند و مذهب رسمی سلاطین دهلی نیز حنفی بود برای کسب مقبولیت در بین رعایا و برتری بر رقیبان و تداوم حکومت خود، با آوردن نام خلیفه در خطبه و سکه وفاداری خود به دستگاه خلافت عباسی را آشکار میساختند و بدین ترتیب، حکومت خود را مشروع جلوه میدادند. هرچند بیشتر سلاطین دهلی به آوردن نام خلیفه یا القابی چون «یمین االخلافه» و «ناصر امیرالمؤمنین» در خطبه و سکه بسنده میکردند، اما سه تن از آنان (شمس الدین ایلتتمش، محمدبن تغلق و فیروزشاه تغلق)، باتوجه به شرایط سیاسی پیشآمده در دوره حکومتشان تلاش کردند تا با گرفتن منشور و اجازه از خلفای عباسی بغداد و قاهره مشروعیت حکومت خود را اعلام دارند.
1. نظامی نیشابوری، 35.
2. Srivastava,130; Qureshi, 27.
3. میرحسین شاه، 94؛ Kumar, 226.
4. Lakhnawti
1. برای شرح کامل این رقابتها نک: جوزجانی، 1/445-447.
2. جوزجانی، 1/447؛ عبدالحی حسنی، 1/91-92، به اشتباه اولین منشور ارسالی از جانب خلفای عباسی، برای سلاطین دهلی را متعلق به الناصر (حک: 575-622ﻫ) دانسته که در 617ﻫ آن را برای ایلتتمش فرستاده و دومین منشور را متعلق به مستنصر(حک: 633-640ﻫ) دانسته که برای رضیه(حک: 634-637ﻫ) فرستاده بوده است؛ اما چنان که مولف سیرت فیروزشاهی، (ص273)، نیز به آن اشاره کرده در بین سلاطین دهلی تا قبل از محمدبن تغلق تنها ایلتتمش از خلفای عباسی منشور گرفته بوده است.
3. برنی، 103.
4. سرهندی، 19.
5. برای نمونه نک: نظامی نیشابوری269؛ فخرمدبر،16.
6. Thomas, 46; Lane-Poole, 13.
1. Srivastava, 130; Thomas, 107,118,122; Lane-Poole,18-19,21-22.
2. Thomas, 129.
3. Thomas, 134,141; Lane-Poole, 27-31; Qureshi, 28.
4. فرشته،1/267-268.
5. Thomas, 154; Lane-poole, 34-35.
6. Thomas, 155 Lane-poole, 37.
1. دهلوی، خزائن، 6.
2. Srivastava, 283.
3. Thomas, 168, 173; Lane- Poole, 38; Qureshi29-32.
4. دهلوی، نهسپهر، 115، 135، 143.
5. Thomas, 179-180; Lane-poole, 44-45; برای تصویر سکه نک: تصویر شماره1
6. Tripathi, 52-53; Qureshi, 32; Lal, 308.
7. برای شرح این رقابتها و نفوذ نظام الدین اولیا در بین مسلمانان و هندوان، نک: برنی، 396؛ میرخورد 160 – 161؛ دهلوی، اخبار، 593 .
8. برنی، 409-412.
9. Thomas, 186; Lane- poole, 49.
1. Thomas, 190.
2. Thomas, 208, 214, 249-251; Lane- poole 55-63; .برای تصویر سکه نک: تصویر شماره2
3. Qureshi, 33-34; Majumdar, 1/78; Husain, 175.
4. برنی، 498؛ فرشته، 1/ 461- 462؛ هروی، 1/ 211.
5. Pande, 131-132; Siddiqi, 211.
6. برای نمونه نک: چاچی، 323، 329.
1. برای شرح تفصیلی نک: برنی، 472-474.
2. بداونی، 1/163-164.
3. سلیم،91-92.
[35]. Srivastava199.
5. فرشته، 1/474-477.
6. برنی، 491-492؛ نیز نک: سیرت فیروزشاهی، 273، که معتقد است محمدبن تغلق برای مدتی، تا رسیدن منشور خلیفه عباسی، از سلطنت دست کشید.
[38]. Thomas, 259;.برای تصویر سکه نک: تصویر شماره3
8. Bosworth, 259.
1. Thomas, 7.
2. مقریزی، 3/398؛ بکری، 48.
3. برنی، 491-492، نیز نک: سیرت فیروزشاهی، 274، که ورود فرستادگان را در 745ﻫ، ذکر کرده؛ بداونی، 1/166 که نام فرستاده خلیفه را «حاجی سعید مصری» ذکر کرده است.
4. برنی، 492-493.
5. ابن بطوطة، 2/523-524.
1. سیرت فیروزشاهی، 274.
2. برنی، 493.
3. سیرت فیروزشاهی، همانجا.
4. همان،274-275.
5. Gudjarǎt
6. برنی، 494-495.
7. هروی، 1/213.
1. فرشته، 2/237-238؛ معصومی، 43.
2. برنی، 495؛ سیرت فیروزشاهی، 275.
3. ابن بطوطه، 2/469-472؛ برنی، 496؛ فرشته، 1/467.
4. برنی، 536؛ فرشته، 1/486.
1. Thomas, 298, 300; Lane-Poole, 73.
2. سیرت فیروزشاهی، 275.
3. برنی، 598-599.
4. سیرت فیروزشاهی، همانجا.
5. سیرت فیروزشاهی، 275-276.
1. همان، 277.
2. فرشته، 2/261.
3. برای شرح تفصیلی این درگیریها نک: عفیف، 109-124، 144-163.
4. سیرت فیروزشاهی، 277-278.
5. عفیف، 274-275.
6. فیروزشاه، 18- 19.
1. Thomas, 306, 308; Lane-Poole, 81-91.
2. سرهندی، 181؛ بداونی، 1/197.
3. Tripathi, 79; Srivastava, 229; Qureshi, 37.
4. Thomas, 333,337,339; Aziz Ahmad, 10.
1. Thomas, 358- 359, 366.
2. Thomas, 376.
مراجع
ابن بطوطة،رحلۀ، تصحیح محمد عبدالمنعم عریان و مصطفی القصاص، بیروت، داراحیاء العلوم، 1407ﻫ/1987.
بداونی، عبدالقادر، منتخب التواریخ، تصحیح مولوی احمد علی صاحب، تهران، انجمن آثار و مفاخر فرهنگی، 1380ش.
برنی، ضیاء الدین، تاریخ فیروزشاهی، تصحیح مولوی سید احمد خان صاحب، کلکته، اسیاتک سوسیئتی بنگاله، 1862.
بکری، محمد معصوم، تاریخ سند(معصومی)، تصحیح عمربن محمد داود پوته، تهران 1382ش.
جوزجانی، منهاج سراج، طبقات ناصری، تصحیح عبدالحی حبیبی، تهران، دنیای کتاب، 1363ش
چاچی، بدرالدین، قصاید بدرچاچ، تصحیح علی محمد گیتی فروز، تهران، انتشارات کتابخانه و مرکز اسناد مجلس شورای اسلامی، 1387ش.
حسنی، عبدالحی، نزهۀ الخواطر و بهجۀ المسامع و النواظر، بیروت، دار ابن حزم، 1420ﻫ/1999م.
دهلوی، امیرخسرو، خزائن الفتوح (تاریخ علایی)، تصحیح محمد وحید میرزا، لاهور، نیشنل بک فاوندیش آف پاکستان، 1976م.
همو، مثنوی نه سپهر، تصحیح وحید مرزا، کلکته، 1948م.
دهلوی، عبدالحق، اخبار الاخیار فی اسرار الابرار، تصحیح علیم اشرف خان، تهران، انجمن آثار و مفاخر فرهنگی، 1383ش.
سرهندی، یحیی بن احمد، تاریخ مبارکشاهی، تصحیح محمد هدایت حسین، تهران، اساطیر، 1382ش.
سلیم، غلام حسین، ریاض السلاطین( تاریخ بنگاله)، تصحیح مولوی عبدالحق عابد، کلکته، بیپتسث مشن، 1890م.
سیرت فیروزشاهی، پتنه، خدابخش اورینتل پبلک لائبریری، 1999م.
عفیف، شمس سراج، تاریخ فیروزشاهی، تصحیح ولایت حسین، تهران، اساطیر، 1385ش.
فخر مدبر(مبارکشاه)، آداب الحرب و الشجاعه، تصحیح احمد سهیلی خوانساری، تهران، اقبال، 1346ش.
فیروزشاه، فتوحات فیروزشاهی، تصحیح شیخ عبدالرشید، علی گره: مسلم یونیورسیتتی،1954م.
معصومی، محسن، فرهنگ و تمدن ایرانی اسلامی دکن در دوره بهمنیان، تهران، علمی و فرهنگی، 1389ش.
میرحسین شاه، افغانها در هند،کابل، انجمن تاریخ افغانستان، 1345ش.
میرخورد، محمدبن مبارک علوی کرمانی، سیرالاولیاء، لاهور، مؤسسه انتشارات اسلامی، 1398ﻫ /1978م.
نظامی نیشابوری، تاج الدین حسن، تاج المآثر، تصحیح سید امیر حسن عابدی، دهلی نو، مرکز تحقیقات فارسی رایزنی فرهنگی جمهوری اسلامی ایران،1387ش.
هروی، نظام الدین احمد، طبقات اکبری، کلکته، ایشاتک سوسائتی بنگال،1927م.
هندوشاه استرآبادی(فرشته)، محمد قاسم، تاریخ فرشته، تصحیح محمد رضا نصیری، تهران، انجمن آثار و مفاخر فرهنگی،1387ش.
Aziz Ahmad, Studies in Islamic Culture in the Indian Environment, Oxford, 1964.
Bosworth, C.B, The Islamic Dynasties, Edinburgh, 1967.
Husain, A.M , The Rise And Fall of Muhammad Bin Tughluq, Delhi, 2009.
Kumar Sunil, the Emergence of the Delhi Sultanate, New Delhi, 2207.
Lal, K.S, History of the Khaljis(A.D.1290-1320), New Delhi,1980.
Lane-Poole, S, The Coins of Sultans of Delhi in British Museum, London,1887.
Majumdar, R.C, The History and Culture of Indian People: The Delhi Sultanate, Bombay,1976.
Pande Rekha, Succession in the Delhi Sultanate, New Delhi,1990.
Qureshi, I.H, The Administration of The Sultanate of Delhi, Karachi,1958.
Siddiqui.I.H, Authority and Kingship under the Sultans of Delhi, New Delhi, 2006.
Srivastava, A.L, The Sultanate of Delhi (711-1526 A.D), Agra,1966.
Thomas, E, The Chronicles of the Pathan Kings of Delhi, Amesterdam, 1981.
Tripathi, R.P, Some Aspects of Muslims Administration, Allahabbad, 1966.