تاریخ افغانستان

تاریخی ، جغزافیایی و باستان شناسی

تاریخ افغانستان

تاریخی ، جغزافیایی و باستان شناسی

روابط سلطنت غورى دهلى و خلافت:

 

روابط سلطنت غورى دهلى و خلافت:

یکى از اصول سلطنت و پادشاهى کشو رهاى اسلامى در قرون وسطى این بود که به طریقى مورد تائید خلافت اسلامى قرار بگیرند تا بهتر و خوبتر، سلطه و حاکمیت خویش را بالاى سرزمین متصرفه خویش قایم بگردانند. روى این منظور کوشش مى نمودند تا جلب رضایت خلفا را بدست بیاورند. فرستادن نماینده گان و تحایف و انعام یکى از راههاى بود که خلفا را با سلاطین کشور هاى اسلامى پیوند مى یافت.


   

سلاطین دهلی مانند اکثر سلاطین مسلمان، برای کسب­ مشروعیت، خود را وفادار به خلافت عباسی نشان می‌دادند. انجام اعمال نمادین چون ضرب نام خلیفه بر سکه و آوردن  نام خلیفه در خطبه، به‌توسط اکثر سلاطین دهلی، که مذهب رسمی حکومتشان حنفی بود، این واقعیت را آشکار می‌سازد که این سلاطین از لحاظ نظری، خود را وفادار به دستگاه خلافت می‌دانسته‌اند و برخی از ایشان با توجه به شرایط سیاسی روزگار خود، برای برتری بر رقیبان و جلب حمایت مسلمانان شبه قاره هند که غالبا حنفی‌مذهب بودند، با خلفای عباسی در بغداد و قاهره رابطه برقرار کردند و از آنان منشور و اجازه سلطنت گرفتند

رابطه بین سلاطین مسلمان و خلفای عباسی از دو جهت برای آنان مهم بود؛ نخست این­که سلاطین مسلمان مشروعیت و مقبولیت حکومت خود را از این راه به دست می­آوردند و دیگر این‌که، خلفای عباسی به‌رغم فقدان قدرت و نفوذ سیاسی، حداقل نفوذ معنوی خود را در سرزمین­های اسلامی حفظ می­کردند و حتی در مواردی به‌ویژه در دوره خلفای عباسی قاهره که غالبا وضع مالی مناسبی نداشتند از این رهگذر به اموالی دست می­یافتند.

سلاطین دهلی، اصطلاحی است برای نامیدن پنج سلسله اسلامی (ممالیک معزیه و شمسیه ، 602-689ﻫ ق ؛ خلجیان، 689-720ﻫ ق ؛ تغلقیان، 720-817ﻫ ق؛ سادات، 817-855هـ ق و لودیان، 855-932ﻫ ق )، که بیش از سه قرن  در شمال و مرکز هند به مرکزیت دهلی حکومت کردند. هر چند، قرن ­ هفتم و هشتم اوج شکوه و اقتدارحکومت سلاطین دهلی بود، اما دو دهه ­ پایانی قرن ­ هشتم هجری قمری به‌‌ ویژه پس از سلطنت فیروزشاه تغلق را می‌توان دوره­ افول قدرت سلاطین دهلی به شمار آورد؛ این افول با فتح دهلی به ‌توسط تیمور در 801 ﻫ  ق  آشکار گردید. پس از فیروزشاه تغلق در زمان سلطنت جانشینان وی و سلاطین سادات و لودی عملا قدرت سلاطین به دهلی و اطراف آن محدود شد و سرانجام با شکست ابراهیم لودی در مقابل بابر در 932ﻫ ق ، حکومت سلاطین دهلی پایان یافت.

اکثریت جامعه  در دوره سلاطین دهلی را هندوان تشکیل می­دادند و مسلمانان (که اکثر آنان حنفی و برخی نیز شافعی مذهب بودند)، در اقلیت بودند. با توجه به خاستگاه غیر بومی سلاطین دهلی، آنان برای تداوم حکومت خود ناگزیر به جلب حمایت حداکثری مسلمانان سنی ساکن در قلمروشان بودند؛ به همین منظور، اکثر سلاطین دهلی برای کسب مشروعیت و مقبولیت و برتری بر رقیبان خود، نام خلفای عباسی را در خطبه و سکه می آوردند

بنا بر روایت جوزجانى که شاهد نمایندگان خلافت عباسى بدربار دهلى بود مى نویسد در سنه (٦٢٥هـ = ١٢٢٨م)، رسل دارالخلافت با تشریفات وافره بحدود ناگور رسیده بود و در روز دوشنبه بیست و دوم ماه ربیع الاول (٦٢٦هـ =  ١٢٢٩م) به حضرت رسیدند و شهر را آذین بستند و آن پادشاه و ملوک و فرزندان طاب ثراه و دیگر ملوک و خدم و بندگان همه به خلعت دارالخلافت مشرف گشتند. (۴۶) 

 

هندوشاه گفتار جوزجانى را تائید و مى نگارد رسولان عرب جامهء خلافت جهت سلطان شمس الدین آوردند. سلطان آنچه شرط اطاعت و ادب بود به جاى آورده جامه دارالخلافه عباسیان پوشید و بسى خوشحال گشته اکثر امراء را خلافت ها داد و در شهر آیین بستند و کَـوْس شادیانه زدند. (۴۷)

 

خلیفه عباسى با فرستادن خرقه و لوا براى التتمش، او را به حیث پادشاه هند شناخت با وجود آنکه خرقه و لواء خلیفه صرف جنبه تشریفاتى داشت اما براى التتمش ارزش بسى مهم داشت که در هند هر نوع مخالفت علیه التتمش را حرام و دست سلطان را در هند قویتر ساخت.

 

این کار خلیفه ارزش سیاسى مهم داشت. گر چه فرستادن لوا و خرقه از طرف دارالخلافت براى محمود غزنوى و سلطان غیاث الدین غورى سال ها قبل نیز صورت گرفته بود. اما این خرقه و لوا در کشوریکه اتباع آنرا غیر مسلمان تشکیل میدهد، نه تنها جنبه سیاسى داشت بلکه جنبه دینى و مذهبى آنرا از نظر دور نکنیم.

 

فرمان خلیفه سرو صدا هاى که التتمش غلام بود و نمى تواند به مقام سلطنت برسد خاموش ساخت و به سلطنت وى در جهان اسلام رسمیت بخشید.

در مقابل، التتمش نام خلیفه المستنصربالله را روى سکه نقش نمود و سکه جدید ضرب زد و اولین کسى است که سکه عربى خالص را بمیان آورد تنگه نقره اى که ١٧٥ گرام وزن داشت، سکه مروج سلطنت دهلى گردید.

التتمش بعد ازین خطبه را بنام خود خواند و ساحه نفوذش از هند تا آسیاى مرکزى حدود فارس گسترش یافت. (۴۸)

 

 

خلجى ها و سلطان التتمش:

 

شهادت سلطان معزالدین غورى سبب گردید که سران سپاه و اکابر و امراء هر یک در مناطق تحت تسلط خویش استقلال خود را داشته باشند. گر چه قطب الدین ایبک توانست سرزمین وسیع را تحت سلطنت غورى دهلى گرد هم آورد و امپراطورى غوریان هند را که جدیداً عرض اندام نموده بود، استحکام بخشد.

 

اما بعد از مرگ سلطان قطب الدین، قسمیکه دیدیم چون تاج الدین یلدوز  و ناصرالدین قباچه و در داخل افغانستان مناقشات و زد و خورد ها بالا ى حاکمیت بر فیروز کوه و بامیان و غزنى و هرات بین خانواده شنسبانیه ادامه داشت.

 

ملک هاى خلجى در بنگال که تحت حاکمیت سلطنت دهلى قرار داشت بعد از مرگ قطب الدین، تعهدات خود را پشت پا زد و علیمردان خان خلجى سکه و خطبه بنام خود جارى ساخت. غیاث الدین خلجى از وى پیروى نموده و استقلال خویش را قسماً اعلان کرد.

 

غیاث الدین خلجى یکى از زمامداران بزرگ غورى بود که مؤرخین اسلامى از لیاقت و کفایت وى یاد نموده و فتح ولایات جاجنگر، کامروت و گور تماماً در اثر سوقیات موصوف انجام یافته بود.

 

التتمش جهت انقیاد دوباره آنها، در سال (٦٢٢هـ = ١٢٢٥م) لشکر به جانب لکهنوتى و بیهار کشید و سلطان غیاث الدین خلجى اظهار اطاعت نمود و به قول جوزجانى سى زنجیر فیل و هشتاد لک مال بداد و خطبه بنام مبارک شمسى کرد. (۴۹ ) برخی این واقعه را چنین برشمرده اند که در سال ( ۶۲۲ ﻫ ق =  ۱۲۲۵ م ) به آن جا لشکر کشید و او را به اطاعت خود در آورد. سپس در آنجا به نام خود خطبه خواند و سکه ضرب کرد .

 

 وی برای استحکام قدرت خویش در آنجا، پسر بزرگش را سلطان ناصرالدین خواند و ولایت لکهنوتی را به او سپرد و خود به دهلی بازگشت.(۵۰) سرانجام ملک ناصرالدین محمود بر غیاث الدین پیروز شد. و او را به قتل رساند و از غنایم زیادی که به دست آورده بود برای بیشتر مردم و اعیان روشناس دهلی انعام فرستاد.

 

در حالیکه هندوشاه در تاریخ فرشته این رقم را سى و هشت زنجیر فیل و هشتاد هزار تنگه نقره مى نگارد و پسر بزرگ خود را سلطان ناصرالدین خطاب کرده ولایت اَوَده را با چتر و دورباش به او مفوض میگرداند و خود بطرف دهلى برگشت. ( ۵۱)

 

با توجه به ورود فرستادگان خلیفه به دهلی پس از این تاریخ، احتمالا ایلتتمش پس از سرکوب رقیبان و یک‌پارچه کردن قلمرو خود به این نتیجه رسیده بوده است که برای کسب مقبولیت در بین مسلمانان شبه قاره هند و نیز رسمیت بخشیدن به حکومت تازه‌تأسیس خود، برای رهایی از شر رقیبان احتمالی آینده، ناگزیر به کسب مشروعیت از خلیفه عباسی است. هم‌چنین، این اقدام موجب می­شد که حکومت وی به عنوان اولین حکومت اسلامی در شبه قاره هند رسمیت یافته و شبه قاره هند حداقل از لحاظ نظری از دارالکفر جدا و به دارالاسلام ضمیمه شود و در نتیجه، راه حملات احتمالی به شبه قاره هند به بهانه­ جهاد ازجانب دیگر سلاطین مسلمان  بسته می­شد.                                                                                                      

به هرروی، نمایندگان مستنصر خلیفه عباسی روز دوشنبه 22ربیع الاول 626ﻫ، وارد دهلی شدند. ایلتتمش به‌گرمی از آنان استقبال کرد و به این مناسبت شهر را آذین بستند و به جشن و شادی پرداختند. خلیفه علاوه بر ایلتتمش برای فرزندان و امرای او نیز خلعت فرستاده بود.[6] جوزجانی، نامی از فرستادگان خلیفه عباسی نبرده اما بَرنَی نام یکی از فرستادگان را که احتمالا ریاست هیأت اعزامی را برعهده داشته، «جلال الدین عروس» آورده است.[7] ایلتتمش فرستادگان خلیفه را با هدایای فراوان روانه بغداد کرد.[8] در منابع متعلق به دوره ایلتتمش از وی به عنوان «عضدالخلافه» و «ناصرامیرالمومنین» یاد شده­ است.[9] وی هم‌چنین نام ­خلیفه عباسی، مستنصر را بر سکه­هایش ضرب کرد.[10]                                                                                                                                           

با این‌که هیچ­ یک از جانشینان ایلتتمش با خلفای عباسی رابطه نداشتند؛ اما به پیروی از وی با انجام اعمال نمادین، چون ضرب نام مستنصر و مستعصم بر سکه و آوردن نام آنان در خطبه، وفاداری خود به دستگاه خلافت عباسی و نفوذ معنوی آنان را آشکار می‌ساختند.[11] پس از این‌که ناصرالدین محمودشاه(حک: 644-664ﻫ)، پسر کوچک ایلتتمش به سلطنت رسید. وی نیز نام مستعصم را بر سکه­های خود ضرب کرد.[12] با آن­که در خلال سلطنت او فتح بغداد به توسط هولاکو در 656ﻫ، به بیش از پنج سده خلافت عباسیان در بغداد پایان داد و حدود سه سال بعد، بیبرس(حک: 658-676ﻫ)، از سلاطین مملوک مصر، مستنصر(خلافت: 659ﻫ)، از بازماندگان عباسیان بغداد را به خلافت برداشت، اما سنت ضرب نام خلیفه مقتول بر سکه­ها و آوردن نام آنان در خطبه به توسط آخرین سلاطین مملوک دهلی هم‌چنان ادامه یافت.[13] در زمان سلطنت یکی از سلاطین مملوک به نام  بلبن(حک: 664-686ﻫ)، به دستور وی پانزده محله برای اسکان مهاجران در دهلی ساخته شد که یکی از این محله­ها به «محله عباسی» مشهور بود[14] و محل اسکان بازماندگان خلفای عباسی بغداد بوده که پس از حمله مغولان به دهلی آمده و در این شهر ساکن شده­ بودند                                           

خَلَجیان و خلفای عباسی

جلال الدین فیروزشاه خلجی(حک: 689-695ﻫ)، مؤسس سلسله خلجیان، به تقلید از سلاطین مملوک، نام خلیفه مقتول عباسی، مستعصم را بر سکه­های خود ضرب کرد،[15] اما رکن الدین ابراهیم شاه(حک: 695ﻫ)، پسر جلال الدین فیروز شاه در سلطنت کوتاه مدت خود به این سنت پایان داد. وی نام خلیفه مقتول عباسی را از سکه‌های خود حذف و عنوان «ناصر امیرالمؤمنین» رابر سکه­هایش ضرب کرد و بدین ترتیب وفاداری خود به دستگاه خلافت عباسی را نشان داد.[16]  پس از رکن الدین ابراهیم شاه، علاءالدین محمد خلجی(حک: 695-715ﻫ)، به سلطنت رسید. وی بزرگ‌ترین سلطان خلجی و فاتح بخش وسیعی از دکن بود. با این‌که از لحاظ نظری، خلافت فردی غیر قریشی ممکن نبود، اما امیرخسرو دهلوی در خزائن الفتوح/ تاریخ علایی(از آثار منثور امیر خسرو)، از وی با عنوان خلیفه نام­ برده است.[17] احتمالا به همین دلیل، علاءالدین خلجی را اولین سلطان دهلی دانسته­اند که از آوردن نام خلیفه در خطبه و سکه امتناع کرده­است.[18] اما سکه­ها و کتیبه­های بر جای مانده از او که در آن­ها خود را «ناصر امیرالمومنین» و «یمین الخلافة» نامیده، خلاف ادعای فوق را ثابت می­کند و نشان می­دهد که وی علاقه نداشته که خود را خلیفه بنامد.[19]

امیرخسرو دهلوی در مثنوی نه­سپهر، از قطب‌الدین مبارکشاه خلجی(حک: 716-720ﻫ)، پسر علاءالدین نیز با عنوان «خلیفه» و از دهلی با عنوان «دار الخلافه» نام ­برده است.[20] ادعای امیرخسرو دهلوی درباره­ خلافت قطب‌الدین، با توجه به سکه­های برجای مانده از قطب‌الدین که در آن­ها خود را «امام اعظم» و «خلیفه رب العالمین» نامیده و از دهلی نیز با عنوان «دارالخلافۀ» نام برده شده، تأیید می­شود.[21] در واقع، قطب الدین تنها سلطان دهلی بود که‌چنین القابی را که خاص خلیفه بود برای خود به کار برده است.[22] احتمالا نفوذ معنوی گسترده نظام‌الدین اولیا (د725ﻫ)، از مشایخ چِشتیه، در بین طبقات مختلف جامعه و رقابت بین او و قطب‌الدین که به نزاع نیز تبدیل شده بود،[23] در به کارگیری عناوین فوق مؤثر افتاده و این اقدام قطب‌الدین تلاشی برای تقویت جایگاه خود و کاهش نفوذ معنوی نظام‌الدین اولیا بوده است.

پس از کشته شدن قطب‌الدین مبارکشاه خلجی در720ﻫ، به دست وزیرش خسروخان (هندوی نو مسلمان)، خسروخان(حک:720ﻫ)، به سلطنت رسید. وی نیز که حتی متهم به ارتداد و تلاش برای تضعیف مسلمانان بود،[24] در سکه­هایش عنوان «ولی امیرالمؤمنین» را نقش کرد.[25]

 

تغلقیان و خلفای عباسی قاهره

 غیاث‌الدین تغلق(حک:720-725ﻫ)، موسس سلسله تغلقیان نیز در سکه­هایش خود را «ناصر امیرالمؤمنین» نامید و بدین ترتیب نفوذ معنوی عباسیان را پذیرفت.[26] پس از او روابط بین سلاطین دهلی و خلفای عباسی به اوج خود رسید. در زمان سلطنت دو نفر از جانشینان او، بارها فرستادگان خلفای عباسی قاهره به دهلی آمدند و منشورهایی برای آنان آوردند.

پس از غیاث‌الدین تغلق، پسر او محمدبن تغلق(حک:725-752ﻫ)، به سلطنت رسید. چگونگی ارتباط وی با خلفای عباسی را می‌توان در دو مرحله بررسی کرد.

در مرحله نخست، وی به عنوان سلطانی مستقل و قدرتمند حتی القابی چون «یمین الخلیفه» را که نشان وفاداری به دستگاه خلافت بود از سکه­های خود حذف کرد و نام خلفای راشدین و آیات و احادیث را جایگزین آن­ها کرد و با نقش کردن عباراتی چون: «من اطاع السلطان فقد اطاع الرحمن» بر سکه­هایش، کوشید تا حکومت خود را مشروعیت بخشد.[27]

مرحله دوم هنگامی بود که وی پس از قتل عام تعداد زیادی از فقها، علما و صوفیان که رهبران دینی شبه قاره هند بودند و در بین مردم نفوذ بسیاری داشتند این طبقه را با خود دشمن کرد و حمایت آنان را از دست داد و از این رو، در صدد برآمد تا با گرفتن منشور از خلیفه عباسی این خلأ را پر کند. از سوی دیگر وی تلاش کرد تا با گرفتن منشور از خلفای عباسی در دل رقیبان خود وحشت ایجاد کند که البته در این زمینه نیز به نتیجه­ای نرسید.[28] در مرحله دوم، او تلاش کرد با گرفتن منشور از خلفای عباسی قاهره، به حکومت خود مشروعیت بخشد. هرچند، برنی و به تبع او دیگر مورخان، این اقدام او را ناشی از اعتقادات مذهبی او دانسته­اند،[29] اما با توجه به شواهد موجود، این اقدام صرفاً سیاسی و تلاشی برای احیای مقبولیت از دست رفته­اش بوده است،[30] چنان­که بدرالدین چاچی شاعر دربار محمدبن تغلق در اشعار خود به دفعات به منشورهای فرستاده شده برای محمدبن تغلق اشاره کرده و آن را دلیلی بر مشروعیت حکومت ممدوح خود  دانسته است.[31]

امپراتوری وسیعی که محمدبن تغلق از پدرش به ارث برد یکی از بزرگ‌ترین امپراتوری‌های مسلمانان در شبه قاره هند بود، اما وی با بلند پروازی­ها و اقدامات نسنجیده­ و شتاب­زده آن امپراتوری را به آشوب کشاند. انتقال پایتخت از دهلی به دیوگیر(دولت آباد)، کوچاندن اجباری مردم و قتل عام آنان و به قتل رساندن علما و صوفیان،[32] موجب نارضایی مردم از سلطنت او شد. اقدامات او شرایطی را به وجود آورد که مهار آن خارج از توان و قدرتش بود.[33] استقلال سلاطین بنگال (حک:737-984ﻫ)، در 737ﻫ[34]، به‌عنوان اولین حکومت مسلمان مستقل از سلاطین دهلی، استقلال سلاطین هندوی ویجانگر در همان سال در جنوب شبه قاره ­هند[35] و شورش­ امیران صده گجرات و دکن که در نهایت منجر به تأسیس سلسله بهمنیان دکن (حک:748-934ﻫ)، گردید،[36] همگی نشان از اوضاع آشفته سلطنت محمد بن تغلق دارد و به همین سبب، او کوشید تا با گرفتن منشور از خلیفه عباسی قاهره اوضاع حکومت خود را سامان بخشد.

بنا بر روایت­ برنی، محمدبن تغلق از تجدید خلافت عباسیان در قاهره مطلع نبود. وی پس از کسب اطلاع از زبان مسافران، نماز جمعه و نماز عیدین را متوقف و نام خود را از سکه حذف کرد و به جای آن نام خلیفه را آورد و با نوشتن نامه­های متعدد از خلیفه عباسی درخواست منشور و خلعت کرد.[37] هرچند، برنی و دیگر مورخان زمان دقیق این اقدام و نام خلیفه عباسی مورد نظر را ذکر نکرده­اند، اما به کمک سکه­های برجای مانده از دوره محمد بن تغلق می­توان تاریخ احتمالی را حدس زد. در بین سکه­های برجای مانده قدیمی‌ترین سکه­ای که حاوی نام خلیفه عباسی است متعلق به 741ﻫ، است که بر روی آن نام مستکفی اول (خلافت: 701-741ﻫ)، ضرب شده است.[38] ظاهراً محمد بن تغلق به‌رغم پایان خلافت مستکفی در 741ﻫ،[39] تا آمدن اولین فرستاده خلیفه به دهلی، در 744یا 745ﻫ، از این موضوع مطلع نبوده و به همین سبب تا چهار سال پس از خلافت مستکفی هم‌چنان نام او را بر سکه­های خود ضرب می­کرده است.[40] مقریزی و بکری زمان ورود اولین فرستادگان سلطان هند به قاهره را 744ﻫ‌‌ ، دانسته‌اند.[41]

به گفته­ برنی در 744ﻫ، حاجی سعید صرصری و دیگر فرستادگان خلیفه عباسی وارد دهلی شدند.[42] برنی که خود از ملازمان محمدبن تغلق بوده، تشریفات این رویداد را به‌تفصیل ذکر کرده است. بنابر روایت او سلطان با پای برهنه به استقبال فرستادگان خلیفه رفت و بر پای حاجی سعید صرصری بوسه زد و منشور خلیفه را بر سر خود گذاشت. حتی وی برای احترام به نام خلیفه عباسی، که در خطبه خوانده می­شد چند جمعه تا مسجد پیاده رفت. هم‌چنین، وی دستور داد تا نام سلاطینی را که از خلفای عباسی اجازه سلطنت نداشتند ازجمله پدرش را، از خطبه حذف کردند و تنها نام پادشاهانی را که اجازه سلطنت داشتند باقی گذاشت. او هم‌چنین دستور داد تا در طراز جامه­های قیمتی و در عمارت­های بلند نام خلیفه عباسی را نقش کنند.[43]

ظاهرا اقدام به کارهای نمادینی چون پابرهنه به استقبال فرستادگان خلیفه رفتن و بوسه بر پای فرستاده خلیفه زدن، تلاشی بوده برای جلب حمایت مسلمانان قلمروش که به گفته­ ابن بطوطه بیشتر حنفی‌مذهب بودند.[44] جلب حمایت مسلمانان شبه قاره برای محمدبن تغلق به‌ویژه پس از شکل‌گیری سلسله­های مسلمان بنگال و سلاطین هندوی ویجانگر از اهمیت بیشتری برخوردار شد، چرا که سلسله­های مذکور، تهدید بالقوه­ای برای حکومت وی محسوب می­شدند. هم‌چنین، دستور او به حذف نام سلاطینی که از خلفای عباسی اجازه سلطنت نداشتند موجب ­شد که نام او در کنار ایلتتمش به عنوان تنها سلاطین مأذون از خلفای عباسی در خطبه باقی بماند، و بدون تردید این موضوع در بین مردم از اهمیت زیادی  برخوردار بود و به حکومت وی مشروعیت می­بخشیده است.   

به گفته مؤلف ناشناس سیرت فیروزشاهی، پس از رسیدن صرصری به دهلی «برتعاقب آن»، حاجی خلف از جانب خلیفه عباسی برای تصدیق منشوری که صرصری آورده بود با منشوری جدید وارد دهلی شد.[45] برنی و مورخان دیگر، هیچ اشاره­ای به آمدن حاجی خلف نکرده­اند. بنابر روایت برنی پس از رسیدن حاجی صرصری به دهلی، سلطان حاجی رجب برقعی را با هدایای فراوان به مصر فرستاد؛[46] اما به گفته­ مؤلف سیرت فیروزشاهی سلطان حاجی رجب برقعی را قبل از رسیدن صرصری به دهلی، در 744ﻫ، به مصر فرستاده­ بود.[47]

برنی اشاره­ای به نام خلیفه عباسی مورد نظر نکرده است. اما مؤلف سیرت فیروزشاهی، حاجی سعید صرصری را که به گفته­ وی در745ﻫ، وارد دهلی شد، فرستاده مستکفی و حاجی رجب برقعی را فرستاده الحاکم(حک:741-753ﻫ)، دانسته است.[48] اما همان‌طور که قبلا اشاره شد، پایان خلافت مستکفی740ﻫ، بوده و با توجه به زمان ورود صرصری به دهلی در 745ﻫ، (به اعتقاد مؤلف سیرت فیروزشاهی)، به نظر می‌‌رسد حاجی سعید صرصری نیز از جانب الحاکم به دهلی آمده، مگر این‌که بپذیرم سفر صرصری به دهلی حدود پنج سال طول کشیده­ بوده باشد.

به گفته­ برنی در 747ﻫ، حاجی رجب برقعی و شیخ الشیوخ مصری، فرستاده الحاکم، وارد دهلی شدند. سلطان به استقبال آنان رفت و در اقدامی نمادین درحالی که منشور خلیفه عباسی را بر سرگرفته بود از دروازه شهر تا قصر پیاده آمد. این بار، سلطان انگیزه­های سیاسی خود را با توجه به اوج گرفتن قیام امیران صده دکن و گجرات[49] آشکارتر کرد و با منشور و مصحف خلیفه، از امیران صده و هزاره به نام خلیفه عباسی بیعت گرفت؛[50] چنان‌که به گفته­ هروی: «هر حکم که از سلطان به صدور می‌انجامید به خلیفه منسوب می‌ساخت و می‌گفت امیرالمؤمنین چنین حکم کرده و چنان فرموده».[51]

سرانجام، شورش امیران صده منجر به تشکیل سلسله بهمنیان دکن به‌توسط علاءالدین حسن کانگو(حک: 748-760ﻫ)، شد. با توجه به این‌که علاءالدین حسن با شورش برضد محمدبن تغلق به قدرت رسیده و حکومتش در دکن از نوع استیلا بود، در صدد برآمد تا با آوردن القابی چون «یمین الخلافه» و «ناصر امیرالمؤمنین» در خطبه و سکه و استفاده از چترسیاه که نشان خلفای عباسی بود به سلطنت تازه تأسیس خود در دکن مشروعیت بخشد و بدین ترتیب، استقلال خود از سلاطین تغلقی و وفاداری خود به دستگاه خلافت قاهره را نشان دهد.[52] به گفته­ برنی، خلیفه عباسی، دو بار دیگر و بنابر روایت مؤلف ناشناس سیرت فیروزشاهی «متواتر هر سال» برای محمدبن تغلق منشور و خلعت ­فرستاد؛[53] با توجه به این‌که رسیدن این منشورها قطعا پس از 747ﻫ بوده، احتمالا رقابت بین محمدبن تغلق و علاءالدین حسن و تلاش سلطان تغلقی برای اعلام برتری بر وی در گرفتن این منشورهای متعدد بی­تأثیر نبوده ­است.

به هر روی، شهرت، حسن رفتار و علاقه محمدبن تغلق به عباسیان، غیاث­الدین محمد، از نوادگان مستنصر خلیفه عباسی بغداد، را در 747ﻫ از ماوراءالنهر به دهلی کشاند. ابن بطوطه، که خود در دربار محمدبن تغلق حضور داشته و از نزدیک غیاث‌الدین محمد را دیده­، این موضوع را این­گونه بیان کرده است: غیاث­الدین در ماوراءالنهر بود که از محبت سلطان محمد به عباسیان مطلع شد، پس دو نفر را برای کسب اطلاعات بیشتر به دهلی فرستاد. فرستادگان او با استقبال گرم سلطان روبه­رو شدند. محمدبن تغلق سی­هزار دینار برای تأمین مخارج سفر غیاث الدین به فرستادگان او داد و به خط خود نامه­ای نوشته غیاث­الدین را به دهلی دعوت کرد. پس از این‌که غیاث­الدین در 747ﻫ به نزدیکی دهلی رسید، سلطان به استقبال وی رفت و او را در قسمتی از شهر دهلی مشهور به «سیری» در قصرقدیمی علاءالدین خلجی اسکان داد و ناحیه سیری با باغ­ها و خانه­های اطراف آن­ و صد قریه را به‌اقطاع به او داد. هم‌چنین به دستور سلطان، غیاث‌الدین اجازه یافت سواره به دربار وارد ­شود و در کنار سلطان بر تخت سلطنت بنشیند. این در حالی بود که ابن بطوطه بعدا پسر غیاث‌الدین را در بغداد دیده که در شرایط بدی زندگی می­کرده است.[54] دادن چنین امتیازاتی از جانب محمد بن تغلق به فردی که فاقد هرگونه قدرت سیاسی بوده تلاشی برای قداست‌بخشی به حکومتش و جلب حمایت مسلمانان قلمروش  بوده است.

پس از درگذشت محمد بن تغلق، پسر عموی او فیروزشاه تغلق(حک: 752-792ﻫ)، با اصرار و حمایت غیاث‌الدین محمد، و  شیخ نصیرالدین چراغ دهلی، از مشایخ چِشتیه به سلطنت رسید.[55] وی نیز مانند محمد بن تغلق با خلفای عباسی قاهره رابطه داشت و نام آنان را برسکه­های خود ضرب ­می‌کرد.[56] در 754ﻫ، شیخ شهاب‌الدین احمد صامت، فرستاده خلیفه­ عباسی، معتضد(حک: 753-763ﻫ)، برای فیروزشاه خلعت و منشوری آورد که فیروزشاه را «سیف الخلافه» و «قسیم امیرالمؤمنین» نامیده بود.[57]

بنابر روایت برنی در شش سال اول سلطنت فیروزشاه، دو مرتبه منشور و خلعت برای او به دهلی آوردند.[58] اما مؤلف سیرت فیروزشاهی دومین منشور ارسالی از جانب خلیفه عباسی را متعلق به متوکل(حک: 763-779و779-785ﻫ)، می­داند که فرستادگان او، قاضی بهاءالدین و خواجه کافور خلیفتی در 764ﻫ، وارد دهلی شدند و برای فیروزشاه منشور و خلعت آوردند.[59]  مؤلف سیرت فیروزشاهی مضمون این منشور را در کتاب خود آورده است. در این منشور علاوه بر این‌که از فیروزشاه تغلق با لقب «سیدالسلاطین» نام برده شده بود، تمام شبه قاره هند حتی دیوگیر و لکهنوتی نیز که عملا در دست سلاطین مستقل بهمنی و پادشاهان بنگال بود از جانب خلیفه­ عباسی به او واگذار شده بود و در پایان منشور هرگونه مخالفت با فیروزشاه را مخالفت با خلیفه، مخالفت با خلیفه را مخالفت با رسول اکرم(ص)، و در نهایت مخالفت با  خدا اعلام کرده و جهاد برضد مخالفان را واجب دانسته و در مقابل، اطاعت از فیروزشاه را اطاعت از خود، اطاعت از خود را اطاعت از پیامبر اکرم(ص) و در نتیجه اطاعت از خدا شمرده بود؛[60] و این­گونه به حکومت فیروزشاه مشروعیت و قداست بخشید.

بار دیگر، در 766ﻫ، فرستادگان خلیفه متوکل، ناصرالدین دواتدار و شرف الدین رفاعی، وارد دهلی شدند و برای فیروز شاه منشور آوردند. مؤلف سیرت فیروزشاهی مضمون این منشور را نیز در کتاب خود آورده است. به گفته­ وی، خلیفه­ عباسی در منشور ارسالی خطاب به فیروزشاه تغلق گفته بود که: «بر هیچ کس از پادشاهان هند جز صاحب تخت دهلی منشور ننبشته­ایم و اذن سلطنت نداده، تو را به سلطنت و امارت ممالک هند مفوض گردانده­ایم؛ پس هر که اطاعت کند تو را اطاعت کرده باشد ما را، و هرکه بی­فرمانی کرده باشد تو را بی­فرمانی کرده باشد ما را، و معزول باشد و این شمشیر من در گردن او باشد و به‌درستی که والی گردانیدیم ما تو را بر ممالک هند و آن‌چه منسوب بدان و... ».[61] با توجه به این‌که یکی از خلفای عباسی قاهره که فرشته نامی از وی نبرده و زمان دقیق ارسال منشور از جانب وی را نیز ذکر نکرده است، قبل از 763ﻫ برای سلطان دکن محمدشاه(حک: 759-776ﻫ)، منشور و اجازه خطبه و سکه فرستاده بوده است[62] و هم‌چنین، با توجه به درگیری­های پیش‌آمده بین فیروزشاه تغلق و پادشاهان بنگال[63] به‌نظر می­رسد ارسال منشورهایی با مضامین فوق، به‌ویژه تأکید این منشور بر این‌که خلیفه تنها برای فیروزشاه تغلق منشور و اجازه سلطنت فرستاده و نیز تأکید بر این موضوع که تمام هند از جانب خلیفه به فیروزشاه واگذار شده است، حاصل رقابت بین فیروزشاه و سلاطین بهمنی و پادشاهان بنگال بوده است.

در771ﻫ فرستادگان خلیفه عباسی، قاضی نجم‌الدین قریشی و خواجه کافور خلیفتی به همراه محمود شمسی، از نزدیکان فیروزشاه تغلق، که وقف­نامه موقوفات سلطان را برای تأیید به مصر برده بود، با خلعت و منشور خلیفه و وقف­نامه تأیید شده وارد دهلی شدند.[64] به گفته­ عفیف، که خود به دربار فیروزشاه تغلق رفت‌وآمد داشته است، هر بار که خلیفه منشور و خلعت برای فیروزشاه می­فرستاد علاوه بر جامه­ای که برای سلطان ارسال می‌کرد برای شاهزاده فتح‌خان و وزیر فیروزشاه، خان‌جهان نیز جامه می­فرستاد. عفیف تشریفات مربوط به زمان ورود فرستادگان خلیفه به شهر را این­گونه بیان می­کند که سلطان خود به اسقبال فرستادگان خلیفه می‌رفت و پس از احترام به آنان و مطالعه منشور خلیفه، ابتدا جامه خلیفه را به دست خود برتن شاهزاده و خان‌جهان می­کرد و سپس در جشنی عمومی شرکت می­کردند. سلطان جامه خلیفه را برای تبرک در جامه­دارخانه خاص و نشانه­های مراتب دولت را در عَلَمخانه خاص نگاه می­داشت.[65] فیروزشاه در کتابش از منشورهایی که از جانب خلیفه عباسی دریافت کرده است، به عنوان «بزرگ‌ترین و بهترین دولت» نام برده که خداوند به وی اعطا کرده است.[66]

پس از فیروزشاه تغلق، سلطنت تغلقیان در سراشیبی سقوط افتاد. جانشینان وی هیچ رابطه­ای با خلفای عباسی نداشتند و تنها به‌ضرب عناوینی چون: «نایب امیرالمؤمنین خُّلِّدَت خلافته» و «فی زمن الامام امیرالمؤمنین خُلِّدَت خلافته» بر سکه­های خود بسنده کردند[67] و بدین ترتیب وفاداری خود به دستگاه خلافت را نشان دادند

 

سادات (خضرخانیه) و خلفای عباسی :

پس از انقراض حکومت سلاطین تغلقی، خضرخان(حک: 817-824ﻫ)، سلسله­ای را بنیاد نهاد که به دلیل انتساب وی به خاندان پیامبر(ص)، به سادات مشهور شد. خضرخان به کمک تیمورلنگ به قدرت رسیده بود و خود را دست‌نشانده او می­دانست و از این‌که عنوان «شاه» را به کار ببرد امتناع داشت و خود را «رایات اعلی خضرخان» نامید[68] و در خطبه و  سکه نیز به جای آوردن نام خلفای عباسی، نام تیمور و شاهرخ را می­آورد؛[69] اما جانشینان خضرخان، خود را شاه نامیدند و در سکه­های خود عناوینی چون «فی زمن الامام امیرالمؤمنین خلدت خلافته» و «نایب امیرالمؤمنین» را ضرب کردند و بدین ترتیب وفاداری خود به خلفای عباسی را اعلام کردند.[70] تاریخ مبارکشاهی سرهندی، مهم­ترین منبع به جای مانده از دوره سلاطین سادات که وقایع مربوط به این سلسله را تا 838ﻫ دربردارد، هیچ اشاره­ای به برقراری رابطه بین سلاطین سادات و خلفای عباسی قاهره نکرده است

 

لودی ها و خلافت عباسی :

پس از سادات، سلاطین افغان لودی، به‌توسط بهلول لودی(حک: 855-894ﻫ)، در دهلی به قدرت رسیدند. منابعی که به تاریخ افغان­ها در شبه قاره هند پرداخته­اند (از جمله واقعات مشتاقی تألیف شیخ رزق الله مشتاقی، تاریخ داودی تألیف عبدالله، تاریخ شیرشاهی تألیف عباس سروانی، تاریخ شاهی تألیف احمد یادگار و تاریخ خان جهانی و مخزن افغانی تألیف نعمت الله هروی)، هیچ اشاره­ای به رابطه بین بهلول لودی و جانشینانش، سکندرلودی(حک: 894-923ﻫ) و ابراهیم لودی(حک: 923-932ﻫ)، با خلفای عباسی قاهره نکرده­اند. با این حال، در سکه­های بر جای مانده از سلاطین لودی نیز، عناوینی چون: «نایب امیرالمؤمنین» و «فی زمن امیرالمؤمنین خُلِّدَت خلافتُه» ضرب شده ­است[71] که نشان می­دهد سلاطین مذکور نیز نفوذ معنوی خلفای عباسی را پذیرفته بوده­اند

 

 

 

تو موجود آسمانی تو بهای زندگانی

هستی  کنارم همچو مشکل کشایی

سه دهه به این سو مرهم  دلی مایی

دارم یقین تو هستی هدیه اسمانی

 

استاد محترم یگانه صاحب گرانمایه را سپاسمندم که وقت گذاشتند و بر مطلب مختصر بنده  تلطف نموده و آنرا به خوانش گرفتند . هر بار پیام دوستان را در حاشیه مطالب خویش و دانشمندان میبینم  . به انانیکه از رنگ و قلم حرف میزنند آیینه درخشان پژوهش و تحقیق و ابراز نظریات برای یافتن حقایق و صحت وسقم مطالب  مقابلم مجسم میشود . این روش راهِ اکادمیک بوده و یقین هموطنان ما را به یکدیگر پذیری رهنمون میکند .

در مورد مطلب فوق؛ نظریات تان ارزنده بوده و ناگزیربه پاسخ پرداخت . شاید پاسخ مورد قبول شما و یا برخی دوستان نباشد . اما هرکس این آزادی را دارد بنویسد تا جاییکه مسایل را شخصی نساخته و به توهین و تحقیردیگران نیانجامدو به حریم خصوصی افراد ضررنرساند .

در قدم اول گفتار رومیلا تاپر نکته جدیدی نیست موقعیت غور در دهور زمان در اثار جغرافیه نگاران ترسیم و نشانی شده است : از جمله ابواسحق اصطخری در مسالک وممالک مینویسد: حدود غور از هری در گیرد تا فره و زمین داور و تا رباط کروان از اعمال ابن فریغون و تا حدود غرجستان و چنین تا به هری باز گردد . مسالک و ممالک ص 224 .

نظریات موصوف را ابن حوقل در صورة الارض به تکرار نوشته است  ( صص 178 – 177 )مرحوم پژواک به نقل از معجم البلدان یاقوت حموی امده است که غور عبارت از مجموعی جبال است واقع بین ولایت هرات و غزنی ....  غوریان ص 5 .

درهفت اقلیم از احمد رازی میخوانیم که : غور مابین غزنین و خراسان واقع شده و آب و هوای نیک دارد . ص 124 .

اما این همه معنی آنرا ندارد که همه سکنان افغانستان غوری و یا از ولایت غور اند . بلکه غور بخشی از قلب افغانستان است .

آنچه که در مورد قطب الدین معزی نوشتم به نظرم کفایت میکند که وی فرزند خوانده سلطان شهاب الدین محمدسام غوری بوده است و این مطلب را بنابر شواهد طبقات ناصری و تاریخ فرشته  در دو جا از فرزندی قطب الدین نام برده است . روی این اصل شمس الدین التتمش داماد قطب الدین ایبک بوده و ناگزیز سلطان رضیه نواسه موصوف میباشد . و ریشه در فرزند خوانده گی سلطان شهاب الدین دارد .

ضمنا اکثر مؤرخین سلاطین مملوک و یا شاهان معزی ( 602 تا 689 هـ ق = 1206 تا 1290 م ) را شامل : قطب الدین ایبک ، ارام شاه پسر ایبک ، شمس الدین التتمش ، رکن الدین فیروزشاه اول، جلالة الدین رضیه ، معزالدین بهرامشاه ، علاوالدین مسعود شاه ، ناصرالدین محمود شاه اول ، غیاث الدین بلبن ، معزالدین کیقباد، شمس الدین کیومرث  میدانند. ( ادموند بوسورث  سلسله های اسلامی ، ص 274. همچنان رک : ک آنتونووا ، تاریخ هند در قرون وسطی ، ترجمه پوهاند میرحسن شاه ، کابل ، 1391 ، ص 169 . با وجودیکه منهاج السراج در طبقات ناصری سلاطین معزی را شامل سلطان قطب الدین ایبک و فرزندان و خانواده خلجی را تماما شامل این خانوده نموده است . طبقات ناصری  صص 415 – 438 . و التمشش و فرزندان زا مربوط خانواده شمسیه دانسته است .

از فحوای کلام استاد فهمیدم که غوری را شاخصه قومی و اتنیکی پذیرفته اند . من در مورد اتنوگرافی مردم کشورمان معلومات اندک دارم  چون این ادعا را باید دانشمندان اتنوگرافی به عهده بگیرند . به خصوص که عنایت الله شهرانی غوریان را ترک ، محمد عوض نبی زاده آنها را هزاره ، بابا جان غفوراوف و استاد عابد حیدری و برخی دیگر آنها را تاجک و ایرانی ها آنها را ایرانی ، و مرحوم میرغلامحمد غبار و مرحوم حبیبی آنها را پشتون و زوری ویا سوری میدانند . با اضافه اینکه  شاخصه جدید اتنیکی « غوری » ؛ در کدام سطح قرار میگیرد باید منتظر بود . ضمنا امروز پشتون ها و تاجکها و هزاره ها و ترک های این ولایت را چی باید عنوان نمود ؛ غوری و یا ...  آنچه من ارایه دادم از نظر سیاسی است که خانواده مملوک هند غوری اند و دلایل خود را نوشتم .

در بخش دوم پیشنهاد تان را تقدیر میکنم ارزومندم بنیاد فرهنگی جهانداران غوری با این نکته توجه نموده ؛ در اینده نه چندان دور سیمیناری را تدارک ببینند یقینا حرفهای زیادی در مورد است .

 

 

زمانیکه تیمور به دهلی رسید خلجی ها حکمروای هند بودند . قلعه

لونی مرکز و کوتوالی شهر بود . دیواری اطراف دهلی را احاطه نموده بود و

خندق دورادور دیوار پرآب بود و رسید ن به شهر کار ساده نبود و دهها منجنیق

در بالای برج های شهر افراز گردیده بود . تیمور بخشی خندق را با سنگ پر

نمود و نقب زد و بخشی از دبوار شهر را باروت ماند و فروریخت . در این نبرد

پسرش سعد بن وقاص اسیر و سرو پوستش را کاه پرنمودند و بالای برجی گذاشتند .

اما موصوف شهر را ویران و به آتش کشید و زنان و جوانان را امر کرد تا

سربازان اش سه روز وقت دارد تا هرکاری که از دست شان برمی ایید انجام بدهند

تجاوز و غارت و به غلامی و کنیزی گرفتن عام شد .موسوم برسات ( باران های موسومی ) برایش بیشتر

اجازه نداد که فتوحات خویش را ادامه بدهد با ثروت زیادی به آسیای مرکزی

برگشت .

درحالیکه قلعه سرخ که تا زمان ورود انگلیس ها بنام قلعه شاه جهان شهرت داشت

این قلعه بنابر هدایت شاه جهان در سال ۱۰۴۸ هـ ق = ۱۶۳۸ م کار اعمار آن

آغاز شد .این قلعه در کنار دریا یمنا در ساحل سلیم ګدهـ آغاز شد . معماران

آن استاد حامد و استاد احمد که از اهل قندهار بودند توظیف شدند تا قلعه را

به سر برسانند .

در اغاز به اهتمام وسرپرستی شخصی موسوم به عزت خان در ظرف ۵ ماه و دو روز

تهداب گذاری و مصالحه جان آن اماده شد و جسته و گریخته دیوار ها تا حدود

ارتفاع یافت . موصوف صوبه دار ـ والی ( تهتهه) مقرر شد و کار سرپرستی قله

به شخص دیگری بنام الله وردی خان سپرده شد . اهتمام موصوف دوسال یک ماه و

ده روز بود که دیوار های قلعه تا ارتفاع ۱۲ متر بلند شد .بعدا مکرمت خان

توظیف شد که قلعه اعمار ګردید مجموعا ۹ سال را دربرگرفت تا در ۲۰ ربیع

الاول سال ۱۰۵۸ هـ ق = ۱۶۴۸ م که بیست ویکمین سال جلوس شاه جهان بود قلعه

را افتتاح نمود و از آگره به دهلی منتقل شد .

چنانچه شما فرمودید این قلعه هشت ضلعی است طول آن یک هزار گز و عرض آن ۶۰۰ گز

تخمین زده شده است و زمین آن ۶ لک گز محاسبه شده است . به طرف شرق قلعه دریای جمنا ( یمنا ـ یومونا) جربان دارد و سه طرف دیگر خندق حفر شده است و محیط سه هزار و ۶۰۰ گز را محاط میباشد مصارف قلعه پنجاه لک روپیه خرچ برداشته است و برخی آثار مصارف آنرا

صد لک نوشته اند .که ۵۰ لک برای اعمار قلعه و ۵۰ لک یگر برای اعمار عمارات

داخلی قلعه مصرف شده است .

یکی از موزیم هارا

رفتم دوطبقه بود و در پهلوی تصاویر شاهان وسلاطین از مبارزان هندی و افسران

انگلیس هم درآن آویخته شده بود .

پل که در بین دروازه دهلی و دروازه لاهور از چوب ساخته شده بود در سال ۱۲۲۶

هـ ق = ۱۸۱۱ م پخته شد و و در کتیبه آن نوشته شده است : هوالغنی . سنه ۵

جلوس والا سنه ۱۲۲۶ ...... سنه ۱۹۱۱ عیسوی در عهد شاه جمجاه محمد اکبر ثانی

قران ثانی به اهتمام دلاور الدوله راپرت ما قفرسن بهادر دلیر جنگ بُل فیض

منزل تعمیر یافت . ضمنا دروازه چهته لاهوری ، نقاره خانه ،دیوان عام ،

نشیمن ظل الهی یا سنگین تخت ،دالان دربار، محل خاص یا رنگ محل خورد ،

امتیاز محل یا رنگ محل بزرگ، قرینه خوابگاه بیتک کوچک ( مهمانخانه خورد )،

برج اسد ، خوابگاه یا بیتک بزرگ ، برج طلا یا برج مثمن ، شاه محل یا دیوان

خاص تبیح خانه ، عقب حمام ، حمام ،موتی محل ، نهر بهشت ، باغ حیات بخش ،

حوص ( ۶ ×۶ ) دارای فواره ، بادون و ساون ، برج شاه ، شامل است .( دترجمه

از کتاب آثار الصنا دید ، صفحات : ۹۶ تا ۱۳۱ )

اما احمدشاه به تاریخ اول جمادی الاول سال ۱۱۷۰ هـ = ۲۲ جنوری ۱۷۵۷ م دهلی را

فتح کردو به تاریخ ۷ جمادی الاول = ۲۸ جنوری از وزیر اباد به طرف چهاونی

دهلی شد و وارد این قلعه گردید عالمګیر ثانی در مسجد فتحپوری از او استقبال

کرد و مردم به خاطر فیر های توپ که بخاطر پذیرایی احمدشاه شلیک شده بود به

خانه های خویش پنهان شده بود ماجراجویان و اوباشان میخواستند در اطراف

دهلی و داخل شهر دست به زور و چپاول بزنند آنها با فرمان ۲۹ جنوری = ۸

جمادی الاول که توسط نسقچی باشی ( مامور مجازات ) زعفران خان اعلان شده بود

خاتمه پذیرفت . متن اعلامیه چنین بود : من برای شهریان صلح و آرامش بخشیدم

عساکر باید به کسی اذیت و آزار نرساند منزل هیچکس چور نمیشود و نه کسی

اسیر میشود . هیچ دختر و زن بدون رضایت خودش عروسی نمیگردد. کسانیکه از این

فرمان سرباز می زنند برایشان جزا داده میشود . بعد از اعلان این اعلامیه

مردم شهر نفس به راحت کشیدند دو سه نفر سرباز مغولی که خلاف رفتاری نموده

بودند به جزای خود رسیدند و در شهر تشهیر شدند . در همین روز عالمگیر ثانی

با احمدشاه در دیوان عام ملاقات نمود احمدشاه مقرری های نمود و فرمان سندر

پیشانی هندوان اعلان شد ، ( گنداسنگه ، احمد شاه درانی ، ص : ۲۱۸ ـ ۲۱۹ .

ضمنا رجوع کنید : محمود ـ شاه محمود ، روابط سیاسی و اجتماعی و اقتصادی

افغانستان با هند ، کابل ،۱۳۸۷ هـ ش ، ص ۲۵ ـ ۲۶ ) خطبه نماز جمعه با وجود

موجودیت عالمگیر در مساجد جامع دهلی و مسجد مرحوم روشن الدوله به نام

احمدشاه خوانده شد و هیچ یک از فقها و دانشمندان اعتراض نکردند . موصوف

برخلاف تمام کشور کشایان که به هند رفت هیچگونه خرابی در شهر و قلع وارد

نکرد . در روز ورود موصوف به مردم دستور داده شد تا در خانه های خویش باشند

حتی بالای برنده ها وبامها دیده نشوند و اورسی های خویش را پرده بگیرند .

در انجام از شما دوست عزیزم یک نیا تشکر از زمینه که فراهم نمودید لال قلعه

را به درستی آشنا شویم و به رموز آن پی ببریم . اگر هریک از عناوین و

عمارات لال قلعه توضیح شود باید مقاله و فصلنامه جداگانه نوشت . قلم تان را

میستایم و پربها ارزو دارم سرفراز باشید و موفق .

 

 

در مورد منار قطب مطالب دقیق ارایه داده اید جای خوشی هست هر افغان ما آنجا میرود ناخودآگاه عزت نفس به او دست میدهد زمانیکه نام سلطان غوری شهاب الدین و غیاث الدین و خانواده قطب و در گوشه دیګر در جوار قطب منار بفاصلۀ تقریبآ اضافه از ۲۰۰ متر بطرف شمال ، منار بزرگ سنگی نیم کاره یی به ارتفاع تقریبآ ۲۵ متر وجود دارد که گفته میشود سلطان علاالدین خلجی در سال هژدهم پادشاهی اش به اعمار آن پرداخت تا مینار بزرگتری نسبت به قطب منار بنا نماید که به اکمال آن موفق نگردید و بقایای ساختمانی نیمه ویران آن تا کنون به همان شکل اولی اش نیم کاره و نا تمام باقی مانده است.

دیده میشود .برای این منار تبصره شما کافی است . با اضافه اینکه اولین کسیکه وجوه مشترک این منار را با منارسیه پوش ولایت نیمروز و منار جام توضیح داد پروفیسور سنگ گوپتا بود و مقاله آن در روزمانه The Time of Indiaدر سال ۱۹۷۸ م انتشار یافت بعدا من این مقاله را ترجمه و در مجله باستان شناسی شماره اول سال ۱۳۶۴ هـ ش نشر گردید . از آن تاریخ به بعد منار سیه پوش مودل خوبی برای منار جام ومنار قطب بود . در حقیقت به گفته موصوف منار قطب؛ تأثیر انکار ناپذیر فرهنگ افغانی است .

قطب منار دهلی نیز در تحت شرایط مشابۀ آباد گردید. سلطان غیاث الدین شهنشاۀ غوری برادر اش معزالدین را که حکمران غزنی مقرر شده بود به فتح هند گماشت. معزالدین بعد از فتح هند سپهسالار و غلام ترکی اش ( قطب الدین ایبک ) رابحیث نائب السطنت هند مقرر کرد و خود به افغانستان برگشت. قطب الدین ایبک بعد از دو سال در سال ۱۱۹۷ م. به امر معزالدین غوری مذکور به اعمارقطب منار دهلی به رسم و عنعنۀ غوری اقدام نمود که کار اعمار آنرا تا زمانیکه زنده بود توانست تا قسمت فوقانی طبقۀ اول پیش برد. متباقی پنج طبقه یا مرتیه های فوقانی مینار در دوره های بعدی اعمارو تکمیل گردیده است.

قطب مینار ۲۳۸ فت ( ۷۲،۵متر ) بلندی دارد که به اندازۀ ۱۵فت نسبت به منار جام (هم ماننداش) بلندتر میباشد. قطر آن تقریبآ به اندازه ( ۴۷فت ) میباشد. قطب منار واضحآ تحت تأثیر مسقیم پلان افتاده ، ارتفاع و دیکور رویکار و عین هدف اعمار ازمنارجام افغانستان اعمار گردیده است. اما قطب مینار از لحاظی که ازسنگ احداث شده و تزیینات و خطاطی های رویکاراش کاملآ از سنگ است پیشرفت های بهتری در مقایسه به آن دو الگوی افغانی اش ( منار جام و منار سیه پوش ) دارد.

در بند اول قطب منار برعلاوۀ آیات قرآنی عبارت ذیل نیز درج میباشد: ( امیر سپه سالاربزرگ وعالی شان ) که واضحآ الفاظ مذکور به شخص قطب الدین ایبک منسوب است. قسمت بعدی و دنبالۀ عبارت مذکور به اثر ترمیمات غیر فنی و غیر محتاطانه صدمه دیده است. اسم قطب الدین در سرطاق داخلی دروازۀ شرق مسجد قطب مینارخوانده میشود که خود را سپه سالار، دافع کسیکه امر اعمار مسجد را داده است خطاب میکند. در خود مینار چند جای القابی در توصیف از قطلب الدین در کار های نیمه تمام وجود دارد. در یک کتیبۀ دیگر روی مینار، وی، صاحب خود یعنی معزالدین را اسکندر ثانی نامیده است. قطب الدین ایبک بعد از فوت معزالدین در سال ۱۲۰۶ م. خود را سلطان مستقل هند اعلان میدارد

اما قطب برای ساختمان این منار و مسجد قبة الاسلام یا قوة الاسلام از مواد تعمیرانی ۲۷ معبد جینیزم استفاده برد و به احتمال مسجد متذکره بالای خرابه یکی از معابد اعمار شد .

اختلاف نظر های متعدد در زمینه اعمار منار وجود دارد چنانکه عده ای عقیده دارند که این منار بواسطه التتمش اعمار شده است و عده دیگر آن را ساخته محمد غوری ( شهاب الدین غوری ) میدانندعده انرا منار هندویی اورده است اما دروازه منار مانند عبادتگاه هندوان به طرف شمال قرار دارد ،متاسفانه در اثر زلزله ۱۲۱۹ هـ ق = ۱۸۰۳ م سقف گنبد و ستون آن به سختی صدمه دید میجر سمت که مامور ترمیم آن گردیده بود در سا ۱۲۴۴ هـ ق = ۱۸۲۸ م انرا تکمیل کرد ولی نسبت عدم تناسب به بقیه منار ؛ ان قسمت را برداشتند .

کتیبه های منار به زبان دری حک گردیده است از جمله در دروازه شرقی آن کتیبه فتح و تاریخ آن نگاشته شده است . کتیبه متذکره لوحه ایست سنگی به طول ۹۱ انچ و عرض ۱۳ انچ در دو سطر :

سطر اول : آیاتی از سوره آل عمران آیات ۹۲ و ۹۶ .

سطر دوم با خط پیچیده آمده است که : « این حصار را فتح کرد و این مسجد جامع را بساخت بتاریخ فی شهور سنته سبع و ثمانین و خمسایه امیر اسفهیالار اجل الکبیر ادولة والدین امیر الامرا ایبک سلطانی اعزالله انصار »دیده میشود این کتیبه در سال ۵۸۷ هـ ق = ۱۱۹۱ م نصب شده است همچنان در سردرب داخلی دروازه شزقی مسجد کتیبه دیګر به زبان دری بر روی سنگی بطول ۱۹ انچ و نیم و به عرض ۵۸ انچ و سه ربع انچ : « این مسجد را بنیاد کرد قطب الدین ایبک خدای بران بنده رحمت کناد هرکی بانی این خیر را دعای ایمان گوید » ( کتیبه ها نقل شده از نقش پارسی بر احجار هند از علی اصغر حکمت تهران ۱۳۳۷ ص ۱۷ )

 

 

در سالهای ۱۹۸۹ م به آن شهر سفر نمودم و کم از کم ۴۸ ساعت در شهر گلابی ( جیپور ) بودم از هوا محل به مثابه محل باد و هوای سرد آشنا شدم سه محل زیبا یکی هوا محل و دیگر قصر امبر و سومی موزیم جنتر منتر را مشاهده کردم به خصوص جاده ایکه به قصر امبر می انجامید بسیار زیبا بود و اینکه با سواری فیل به قصر رفتیم با نوای موزیک کیفیت جداگانه داشت .

هوا محل بسیار زیبا با سنگ ساخته شده و بیرون از بیروبار جاده مزدحم داخل شهر گلابی قرار دارد و خود نیز قصر گلابی و سنگهای سرخ است .این بنا چنانچه شما هم تذکر دادید ۵ منزل یا طبقه در سال ۱۷۹۹ م ساخته شده است و نمای خارجی آن ۹۵۳ اورسی یا پنجره دارد. امروز دیگر حرمسرای درآن قصر نیست که بانو و ملکه از دریچه های کوچک آن جاده شهر را نظاره کند و حسرت زنان آزاد شهر را بخورد . امروز برای سیاحان دیدن هوا محل مانند تاج محل ضروری است . من در سالهای که به هند سفر نمودم امرتسر و دهلی و اگره و جیپور را دیدم . نگاه و دید من نگاه تاریخی بود هر محل و قصر برایم سرگذشت شاه و جنگ و خوشی ها وماتم ها را داشت . بی جا نخواهد بود در ساختمانهای این قصور دست هنرمند و زحمتکش هزاران افغان که به یافتن جای امن مشغول کار بوده است نقش بسته باشد . گرچه هندشمالی را از لاهور تا دهلی و بیها و بنگال در حیطه قدرت داشتند اما عده هم بودند که دست شان به دامان شاهان نمی رسید مجبور بود . در سرزمین تحت مهاراجا های هندوان مانند راجستان و مدراس و کلکته دست به مردورکاری بزنند

 

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.