جادّۀ اَبْریشَم، مجموعهای از راههای بازرگانی و کاروانرو قدیمی که منطقۀ مدیترانه را با چین شرقی مرتبط میکرده است. کالاهای بسیاری از این راهها میان شرق و غرب آسیا و حوضۀ دریای مدیترانه مبادله میشد، اما چون ابریشم مهمترین و گرانبهاترین کالایی بود که از این راهها میگذشت، بعدها به جادۀ ابریشم شهرت یافت. ابریشم از راههای متعددی به حوضۀ دریای مدیترانه ارسال میشد. برخی از راهها از گذشتههای دور وجود داشتند که یکی از آنها به جادۀ شاهی شهرت داشت. این جاده در روزگار هخامنشیان و پیش از آن کشیده شده بود (رضا، «نقش ایران...»، 234-235).
هرودت ضمن شرح مسیر جادۀ شاهی، مسافت میان فریگیا (فریگیه) و لیدیا را 5/94 فرسنگ (معادل 330میل) نوشته است که تا رود هالیس (قزل ایرماق کنونی) امتداد داشت (ص282-283). وی سپس از جادههای کاپادوکیه به طول 104 فرسنگ، کیلیکیه 5/15 فرسنگ و همین ناحیه تا ارمنستان 5/56 فرسنگ، ماتیانی 137 فرسنگ، خطۀ کاسیها (کیسیا) در خوزستان 5/42 فرسنگ ــ که به رودکرخه و شهر شوش میرسید ـ یاد کرده است. هرودت طول جادۀ شاهی را 450 فرسنگ با 111 ایستگاه و مهمانسرا نوشته است که بنا بر معمول، گذر از آن 93 روز ادامه مییافت. دیگر راهها به این شرح بودند: 1. از تخت جمشید 5 راه به شوش کشیده شده بود که از پَرَیْتکان (فریدن)، کرمان، بندر دیلم و هرمز در کنار خلیج فارس میگذشت؛ 2. از هگمتانه (همدان)، شوش، بابل، ری، گنزک و آذربایجان؛ 3. از شوش به بابل، هگمتانه، تخت جمشید که شاخههای آن تا اصفهان و بندر دیلم در خلیج فارس امتداد داشت؛ 4. پنج راه از رگا (ری) به آذربایجان، همدان، هکاتوم پلیس (صد دروازه در جنوب غربی دامغان)، مازندران و پَرَیْ ـ تکان؛ 5. از دامغان و کومش (قومس)3 راه به استراباد (زادراکرت) ری و خراسان؛ 6. از باختر 3 راه به دامغان، سند و سغد که با رود سیحون و استراباد نیز مرتبط میشد؛ 7. از کرمان 5 راه تا تخت جمشید، پاسارگاد، هرمز، پتاله تا رود سند و باختر (باکتریا = بلخ) امتداد داشت (پیرنیا، 6/1489-1492).
روابط بازرگانی ایران و هند سبب احداث راه دیگری از قبادیان بلخ تا راولپیندی در شبه قارۀ هند شد. گنجینههای مکشوفه در قبادیان مؤید این نکته است. محققان برآناند که راه مذکور بخارا را به راولپیندی پیوند میداد و از تخت قباد، وخش و مسیر علیای آمودریا میگذشت. وجود این راه بزرگ موجب احداث راههای کوچک دیگری شد. چنین برمیآید که شمار جادههای فرعی ایران بسیار بود. به عنوان نمونه میتوان از جادۀ سنگفرش شوش ـ تخت جمشید نام برد که نمونۀ آن در ناحیۀ بهبهان موجود است (رضا، همان، 236). هنوز آگاهی وسیعی دربارۀ راههای فرعی عهد هخامنشی در دست نیست؛ با این وصف در یک نکته نمیتوان تردید داشت و آن پیوستگی راههای فرعی در مجموعهای بزرگ و اصلی است. راه ابریشم را نمیتوان از راههای فرعی جدا دانست. به یقین جادۀ بزرگ ابریشم در برخی از نواحی با راههای فرعی پیوند داشته است (همو، «دو جاده...»، 592).
از زمان کورش بزرگ گندارۀ شرقی (قندهار) سرزمینی بود که هخامنشیان گشوده بودند و تنها بخشی از هند بود. این شهر بعدها به باکتریا پیوسته شد و به گزکه (گنجه = غزنه) رسید (اُمستد، 195). از سوی دیگر دولت چین نیز برای مبادلۀ کالا با غرب در جست و جوی سود بود. از اینرو نمیتوانست نسبت به ایجاد ارتباط با غرب بیاعتنا بماند. در نتیجه راه کاروانی بزرگی از شرق به سوی غرب کشیده شد. این راه از چان ـ آن در مشرق چین آغاز میشد و از کوهستان نان ـ شان و دشتها و رودهای متعدد کوهستانی میگذشت. عبور کاروانیان از این نواحی چنداندشوار نبود، ولی از نان ـ شان تا واحههای ها ـ می و سپس لوکچین و تورفان به سبب وجود راههای خشک، دشوار مینمود. دو واحۀ یاد شده و نیز چند واحۀ همجوار به امیرنشین مستقل گائو ـ چان تعلق داشتند. مردم این نواحی از اخلاف سپاهیان چینی بودند که با گذشت زمان به سرزمین جدید خو گرفته، و به صورت بومی درآمده بودند (گومیلف، «ترکان... »، 42). راه بازرگانی که از چان ـ آن آغاز شده بود، در گائو ـ چان دو شاخه میشد. یک شاخه از دامنۀ کوههای پامیر، قراشهر، کوچا، آقسو و ساحل دریاچۀ ایسیق گول در طول رود چو میگذشت و از آنجا از طریق تلاس به دشت ایسفار میرسید. شاخۀ دیگر که شاخۀ شمالی بود، نیز از گائو ـ چان آغاز میشد و با گذر از جونگار، اورومچی، مَناس، کورقَرا ـ اوسو، کوه ایرِن، شابیرکان (شاپورگان) و دشت رود ایلی روانۀ جنوب میشد و به آسیای میانه میرسید. گذشته از آن راه دشوار دیگری نیز وجود داشت که از درههای رشته کوههای تیان ـ شان و از قراشهر و دشت اولدوز و دشت ایلی میگذشت. از این راه دشوار عبور و مرور کاروانیان کمتر صورت میگرفت (همانجا، حاشیۀ 1). کاروانیان در توقفگاههای آسیای مرکزی استراحت میکردند. یکی از این توقفگاهها شهر پایکند (بیکند) بود. از پایکند راه ادامه مییافت تا به خراسان، و از آنجا به ری و همدان و سپس به نصیبین در منطقۀ روم شرقی و از آنجا به سوریه و سپس به کنستانتینوپولیس (قسطنطنیه) منتهی میشد. از دریای چین تا مرز ایران 150 روز راه و از آنجا تا مرز روم شرقی در نصیبین 80 روز راه بود (همانجا، حاشیۀ 2).
از سدۀ 1قم رفت و آمدکاروانیان از راه لولان بود. کاروانیان از لوبنور میگذشتند، ولی از سدۀ 2 م راه جدیدی از شمال تورفان گشوده شد که به عنوان راه اصلی تا مدتی دراز همچنان مورد استفاده بود (پیگولوسکایا، «بیزانس... »، 186، حاشیۀ 3 ). کاروانها با عبور از حوضۀ رود تاریم (طارم) و شهرهای عمدۀ سغد به مرز ایران میرسیدند. هر گاه کاروانیان میخواستند بدون گذر از مرز ایران و راههای درون این کشور، بیابانهای آسیای میانه را طی کنند، ناگریز بودند از شمال دریای کاسپی (خزر) بگذرند و خود را به کوههای قفقاز و از آنجا با عبور از کوههای بلند، گردنهها و درهها به سواحل دریای سیاه برسانند و از طریق طرابوزان رهسپار قسطنطنیه شوند. این راه بسیار دشوار و خطرناک بود و کاروانیان ناگزیر بودند از شورهزارها و دشتهای خشک و سپس رودهای بزرگ پرآب بگذرند که بسیار مخاطرهآمیز مینمود. تا سدۀ 3ق/9م عبور از این مسیر ناممکن بود (همان، 186-187). کاروانیان بنا بر معمول از دو راه شمالی و جنوبی عبور میکردند. راه شمالی از هکاتوم ـ پلیس میگذشت و راه جنوبی از مرو، سمرقند و گنداره به هند میرسید. این دو راه شمالی و جنوبی در هگمتانه به یکدیگر میپیوستند. از هگمتانه راهی به سوی شمال (ارمنستان) کشیده شده بود که تا آرتاکساتا (آرتاشات1) در کرانۀ رود ارس امتداد داشت. راه سلوکیه به نصیبین از همه کوتاهتر بود. کالاهای خاور دور بنا بر معمول از راه خشکی به دو ناحیۀ آرتاشات و نصیبین میرسید و از این دو مرکز به روم شرقی فرستاده میشد. بر سر راه ارسال کالا، شهرهای دوین2، طرابوزان، آنی، قارص و آرزنی3 واقع بودند. حفریات باستانشناسان در آنی نموداری از اهمیت این شهر به عنوان مرکز بازرگانان و پیشهوران بوده است (همان، 192).
راه دریایی شامل اقیانوس هند و دریای اریتره بود. کشتیهای حامل کالا در سواحل هند، سیلان (تاپروبان) و لنگرگاههای ویژۀ حمل مروارید و سنگهای گرانبها پهلو میگرفتند. در اقیانوس هند و خلیجفارس دریانوردان ایرانی مسلط و قدرت فائقه بودند. اینان از طریق دریای اریتره در بنادر اتیوپی پهلو میگرفتند. تنها دریانوردان حبشی با ایرانیان رقابت میکردند. از این رو بازرگانان روم شرقی برای گریز از پرداخت حق گمرک به دولت ایران، میکوشیدند تا با حبشیان رابطه برقرار کنند (همان، 187).
از آدولیس (عدولیه) که شهر عمدۀ اتیوپی بود، راهی به شبه جزیرۀ عربستان وجود داشت که از طریق دریا به یمن میرسید و از آن میگذشت (همانجا). پروکوپیوس قیصریهای (I/183, 185) به این شهر و راههایی که از آنجا به اَکسوم (اقسوم) و اِلفانتین مصر منتهی میشد، اشاره کرده است (نیز نک : پیگولوسکایا، «اعراب...4»، 161). راه دریایی دیگری نیز بود که از طریق فلسطین به سوریه و پترا (حتره = الحضر) میرسید و از سواحل غربی شبه جزیرۀ عربستان میگذشت (همو، «بیزانس»، همانجا).
داد و ستد میان بازرگانان ایران و چین بسیار سودآور بود. چینیها از ایران وسمه میگرفتند که وسیلهای برای آرایش زنان درباری و اشراف بود. ملکۀ چین همه ساله مقادیر قابل ملاحظهای از این کالای گرانبها را میخرید. از دیگر کالاهایی که به چین صادر میشد، رنگ، قالی و قالیچههای ایرانی و بابلی، سنگهای قیمتی و مروارید بود. منسوجات شام و مصر و مواد مخدر آسیای مقدم از ایران به چین صادر میشد (گومیلف، «ترکان»، 43؛ کریستن سن، 123). از سمرقند طلا، نوشادر، مروارید، قالی و پارچههای پشمینه به چین صادر میشد (اسمیرنووا، 151) و پارچههای نخی آسیای میانه که پنبه یکی از محصولات عمدۀ آن بود، به چین فرستاده میشد (همو، 152).
سمرقند یکی از مراکز مبادلۀ کالا در جادۀ ابریشم بود (اصطخری، 317-318). پایکند یکی از واحههای بخارا نیز چنین موقعیتی داشت (اسمیرنووا، 126). یکی از دروازههای متعدد بخارا، دروازۀ مشک فروشان بود که محصول آن به چین صادر میشد (همو، 129-130). بازارهای اشتیخن، کرمینه، کش و جز آنها از جمله بازارهایی بودند که در آنها مبادلۀ کالا و خرید و فروش صورت میگرفت (همو، 132). اصطخری به بازار کش اشاره کرده، و محل آن را در ربض نوشته است (ص 388). ابنحوقل (ص 464) به وجود ستوران بسیار ماوراءالنهر که به قارلوق، غز و چین ارسال میشده، اشاره کرده است (نیز نک : مظاهری، 1/36-37).
یکی از کالاهای عمدهای که به چین صادر میشد، اسبان ایرانی بود. در سالهای 145-162ق/762-779م اویغوران سالانه 100 هزار رأس اسب به چین صادر میکردند و در برابر هر یک رأس اسب 10 قواره پارچۀ ابریشمین میگرفتند. در 607 م، 3 هزار رأس اسب در برابر 13 هزار قواره پارچۀ ابریشم به چین فروخته شد. در سند A5 از مجموعۀ اسناد به دست آمده در کوه مغ معلوم شد که بهای هر رأس اسب 200 درهم، و بهای یک قواره پارچۀ ابریشم 20 درهم بوده است. بدینسان بهای هر رأس اسب معادل 10 قواره پارچۀ ابریشم محاسبه میشد. طبق پیمان سمرقند نیز بهای یک قواره پارچۀ ابریشم 28 درهم محاسبه شده بود (اسمیرنووا، 154-155).
از دیگر کالاهای بازرگانی میتوان به کافور اشاره کرد که در عطرسازی و داروسازی کاربرد داشته است. هنگامی که تازیان تیسفون را غارت کردند، ذخایر مهمی از کافور در انبارهای ساسانیان یافتند. این واقعیت که آنان کافور را به جای نمک گرفتند، مینمایاند که در اوایل سدۀ 7 م این فراورده هنوز برای تازیان شناخته نبود (مظاهری، 2/778-779). دارچین که عربها به آن نام دارصینی دادهاند، از نام دارچینی عهد ساسانی گرفته شده که به معنای داروی چینی است. واژۀ دار به جز معنای درخت و گیاه، به معنای دارو نیز بوده است (همو، 2/799). زرچوبه، زنجبیل و ریوند چینی از دیگر کالاهایی بود که داد و ستد میشد (همو، 2/832، 850، 890). با این همه، گرانبهاترین کالایی که از چین وارد میشد، ابریشم بود که چگونگی تولید آن از اسرار عمدۀ حرفهای و بازرگانی پیشهوران و تجار آن کشور محسوب میشد. ابریشم در منطقۀ دریای مدیترانه همپایۀ زر بود. برصوما بهای یک قطعه ابریشم رنگآمیزی شده را معادل 6 واحد پول طلا نوشته است راسیکین هرپوند رومی ابریشم (معادل 5/327 گرم) را در 1948م حدود 40 دلار دانسته است (نک : رضا، «نقش ایران»، 234).
پیشینۀ تاریخی: کالجْ دایرشدن جادۀ ابریشم را به اوایل دوران مهرداد دوم، شاه اشکانی (ح 123-124قم) مربوط میداند (ص 32-33)، ولی ظاهراً ابریشم نخستین بار در عهد آوگوستوس (اُگوست) امپراتور روم (27 قم-14م) به اروپا راه یافت (گومیلف، «ترکان»، همانجا؛ I/50 BSE3,). از نوشتههای ارائه شده چنین برمیآید که ظهور ابریشم در اروپا با چند دهه تأخیر نسبت به ایران صورت گرفته، و چه بسا از طریق بازرگانان ایرانی به اروپا و حوضۀ دریای مدیترانه راه یافته است. در کتیبۀ هان ـ شو آمده است که امپراتور روم همواره خواستار اعزام سفیرانی به چین بود؛ اما «آن ـ هسی»ها (پارتیها؟) خواستار انحصار بازرگانی ابریشم چین بودند. از این رو پیوند آنان بریده شد. این وضع تا 166م ادامه یافت تا اینکه تسه ـ این، شاه روم (مقصود مارکوس آورلیوس: 121-180م) سفیرانی فرستاد. از آن زمان رابطۀ مستقیم با این کشور آغاز شد (کالج، 80). نیز آمده است که پارتیان از سود خویش غافل نبودند. آنها دومشتری بزرگ خود را جدا از هم نگاه میداشتند تا از بهای واقعی اجناس یکدیگر آگاه نشوند (همانجا).
در چین طرز پرورش کرم ابریشم از اسرار دولتی محسوب میشد، زیرا انحصار تولید آن در دست پرورشدهندگان چینی بود و از آنجا ابریشم یا به صورت خام و یا به صورت حریر و دیبا صادر میشد. در روم شاهان و بزرگان گرایش بسیاری به ابریشم داشتند. بزرگان دین نیز برای زینت پرستشگاهها از پارچههای ابریشمین استفاده میکردند. بعدها دولت روم شرقی کوشید تا راه بازرگانی با چین را از نفوذ دیگر دولتها رها سازد و آن را در اختیار گیرد. دولتهای پترا و نبطیه در 106م، اُسروین و شهر بزرگ بازرگانی آن اِدِس (ادسا / الرها / اورفا) در 216م و سرانجام شهر زیبای پالمیر (تدمر) با محدودۀ وسیعی که داشت، در 273م یکی پس از دیگری در نتیجۀ حملۀ رومیان از پای درآمدند (پیگولوسکایا، «بیزانس»، 185). از سدۀ 4م امپراتوری روم شرقی با ایران در میانرودان (بینالنهرین) و قفقاز هم مرز شد. لشکرکشی ناموفق یولیانوس (ژولین)، امپراتور روم شرقی که میخواست از اسکندر مقدونی در جهانگشایی تقلید کند، با مرگ او در 363م پایان گرفت (همانجا). راه بازرگانی منتهی به روم شرقی که از دریا و خشکی از سرزمین ایران میگذشت، موجب موقعیت ممتازی برای دولت ساسانی شد (همان، 186).
در سدۀ 3 م در دشتهای آسیای میانه و شرق دریای کاسپی خشکسالی بزرگی روی داد که تا سدۀ 4 م ادامه داشت. طی این زمان دراز بسیاری از اقوام ساکن دشت جابهجا شدند. این جابهجایی نمیتوانست با درگیری همراه نباشد. به عنوان نمونه سرمتها دشتهای شرقی دریای کاسپی را ترک گفتند و راه کرانههای رود ولگا را در پیش گرفتند. هونها نیز به سوی کرانۀ ولگا سرازیر شدند. خشکسالی و گرما دریاچۀ بالخاش را نیز دستخوش کمآبی و جمع شدن نمک در اطراف دریاچه کرد، چنان که اقوام ساکن دریاچه آنجا را ترک گفتند (گومیلف، «هزار سال... »، 109).
در اواسط سدۀ 3م سیاست خارجی ایران با دشواریهایی همراه شد. پیکار با امپراتوری روم کار آسانی نبود. نخستین توفیق سیاسی ایران با اسارت والریانوس آغاز شد. از 260م دولت ساسانی سیاست دفاعی در پیش گرفت (همان، 109-110). رومیان پیدر پی دست به حمله میزدند. در 283م کنترل ارمنستان از دست ایران خارج شد. برای روم شرقی دریافت ابریشم از دست بازرگانان ایرانی سودآور نبود، زیرا موجب وابستگی اقتصادی و تبعیت از بهایی میشد که ایرانیان برای این کالا معین میکردند. ایران نیز با استفاده از فرصت، بهای ابریشم خام را بالا میبرد. طبق پیمانی که در 297م میان دیوکلتیانوس، امپراتور روم شرقی و نرسه (نرسی) شاه ایران منعقد شد، شهر مرزی نصیبین به عنوان مرکز مبادلۀ کالا میان دو کشور معین شد (پیگولوسکایا، همان، 187-188). بیش از یک قرن بعد در حدود سالهای 408-409م 3 پست گمرکی میان دو کشور ایجاد شد که نصیبین، کالینیکا (کالینیکوس = رقه) در ساحل چپ رود فرات، و آرتاکساتا در کنار مسیر وسطای رود ارس بودند. به جز این 3 ناحیه، مبادلۀ کالا در دیگر نواحی ممنوع بود (همانجا).
شاپور دوم شاه ساسانی (309-379م) در نیمۀ نخست دوران پادشاهی، ناگزیر شد نیرو و هزینۀ بسیاری را صرف خیونان کند (گومیلف، همان، 110؛ کریستن سن، 231). وی در 361م سپاه روم شرقی را مغلوب کرد (همانجاها). در 383م هپتالیان در کنار مرز شرقی ایران پدیدار شدند. در آن زمان بلخ و دشت اطراف کوههای پامیر مرز شرقی ایران بود. چنین به نظر میرسد که در آن زمان فشار خیونان قطع شده بود. در اواسط نیمۀ دوم سدۀ 4م هپتالیان به صورت مانعی میان ایران و اقوام آسیای مرکزی درآمدند. این امر سبب شد که دولت ساسانی برای جلوگیری از دستیابی روم شرقی به ابریشم چین، توجه خود را به گذرگاههای قفقاز معطوف دارد (گوملیف، همانجا).
با وجود مراقبتهای دولت چین، اهالی ختن در نیمۀ دوم سدۀ 4م با تولید ابریشم آشنا شدند. سپس در سدۀ 5م اهالی سغد نیز توانستند به راز تولید ابریشم دست یابند (همان، 111).
بعدها امپراتوری روم شرقی از راه خرید ابریشم متحدان بسیاری در اروپا به دست آورد و نیز گروه کثیری سپاهی مزدور در اختیار گرفت. یوستینیانوس، امپراتور روم شرقی (حک 527 -565 م) در نتیجۀ گسترش بازرگانی، قدرت فراوان کسب کرد و توانست اقوام ساکن اطراف دریای مدیترانه را با خود همراه سازد (همو، «ترکان»، 43). دولت ساسانی ایران نیز هیچگاه کنترل بر تجارت ابریشم را از دست نمیداد و همواره راه بازرگانی با چین را زیرنظر داشت. ایرانیان با در اختیار گرفتن مقادیر معتنابهی ابریشم خام برای تولید پارچههای زیبا و زربفت، همواره امکان داشتند که کالاهای ابریشم خود را به بهای دلخواه به کشورهای غربی بفروشند (کریستنسن، 123). دولت ساسانی برای تضعیف امپراتوری بیزانس، به گردش کالا در آن کشور اعتنایی نداشت، بلکه همواره میکوشید بهای ابریشم را فزونتر کند، طلای بیشتری از روم شرقی به دست آورد و از این رهگذر امپراتوری بیزانس را از دیدگاه سیاسی و نظامی ضعیفتر سازد و مانع سلطۀ آن بر اروپا و گردآوردن لشکریان مزدور شود. از این رو صدور ابریشم به روم شرقی همواره کمتر و بهای آن بیشتر میشد (گومیلف، همانجا، نیز حاشیۀ 7).
رومیان از اینکه طلاهایشان پیوسته به ایران سرازیر میشد، در رنج بودند؛ از این رو میکوشیدند تا خود را از وابستگی اقتصادی برهانند. در حدود سال 531 م یوستینیانوس کوشید تا با اتیوپی (حبشه) رابطه برقرار کند و از طریق بازرگانان و دریانوردان حبشی، اقیانوس هند و دریای سرخ را جایگزین جادۀ ابریشم نماید (همان، 44، نیز حاشیۀ 9). اما ایرانیان در بنادر هندوستان از نفوذ فراوان برخوردار بودند؛ در نتیجه حبشیان نتوانستند در خرید و تدارک ابریشم با بازرگانان ایرانی رقابت کنند. موقعیت بازرگانان ایرانی که انحصار واسطهگری میان هند و بیزانس را در اختیار داشتند، همچنان استوار بود (پیگولوسکایا، «بیزانس»، 91). دریانوردان ایرانی از سدۀ 4 م راه کاروانی جنوب شبه قارۀ هند را که به سند و سواحل مالابار منتهی میشد، در اختیار داشتند (همان، 111).
دولت بیزانس درصدد برآمد تا از راه قفقاز و کرانههای دریای سیاه به ابریشم چین دست یابد؛ از اینرو کوشید تا از طریق اشاعۀ آیین مسیح در ارمنستان و دیگر نواحی قفقاز بهره گیرد. امپراتور درصدد برآمد تا هونها را که بر بخشی از اراضی ساحلی دریای سیاه و تنگۀ بسفر تسلط داشتند، با خود همراه کند. ابتدا هرود ــ یکی از امیران هون ــ با پذیرش آیین مسیح در 534م به حمایت از روم شرقی برخاست، ولی برادرش مائوگر سر به شورش برداشت و هرود را ساقط کرد (همان، 193) و این اقدام دولت بیزانس نیز بینتیجه ماند. از دیگر سیاستهای دولت بیـزانس برخورداری از پشتیبانـی عربهای شبهجـزیرۀ عربستان و استفـاده از راه دراز و مستقیم مشهور به جـادۀ استراتا (اسطراط) بود که از جنوب عربستان آغاز میشد و از پالمیر مـیگذشت و یک رشته نواحـی عمده را به یکدیگـر پیوند میداد. صلاح الدین عثمان هاشم واژۀ عربی «صراط» را پدید آمده از استراتا دانسته است (نک : پیگولوسکایا، 435، حاشیۀ 57). این جاده شریان بازرگانی و سوقالجیشی مهمی بود که توسط شیوخ عرب وابسته به روم شرقی حفظ میشد. شیوخ عرب بر سر منافع حاصل از این جاده اغلب با یکدیگر منازعه داشتند. دولتهای روم شرقی و ایران ساسانی نیز به این کشمکشها دامن میزدند. در آغاز پادشاهی یوستینیانوس، سپاهیان روم شرقی به محدودۀ منذر لخمی حمله بردند. گروهی از عربهای تابع روم نیز در این ماجرا به لشکریان رومی پیوستند. یوستینیانوس، حارث بن جبله را که به نوشتۀ پروکوپیوس (I/161) حکمران طوایف گوناگون عربستان بود، به مقام شاهی (فیلارش) برگزید و تا آنجا که توانست قبایل عرب را به فرمان او درآورد. از سوی عربهای تابع ایران منذر بن نعمان لخمی در رأس سپاهیان مختلط ایران و عرب آمادۀ جنگ شد. در پیکاری که میان دو طرف روی داد، لشکر حارث بن جبله شکست یافت. معروف است که رومیان او را به خیانت متهم کردند (همو، I/161-163). طبری حارث بن جبله را خالد بن جبله نوشته است (2/ 149). نولدکه (ص 238، حاشیۀ 3) بر این عقیده است که در خط پهلوی قرائت این هر دو نام یکسان است. او نظر پروکوپیوس را تأیید کرده است.
در 540 م یوستینیانوس جنگ دیگری را با ایران آغاز کرد. وی در جریان پیکار میان دو دولت کوشید بهای خرید ابریشم را کاهش دهد تا بازرگانان ایرانی ناگزیر ابریشم را به بهای تعیین شده از سوی رومیان بفروشند؛ ولی این سیاست نیز نتیجۀ مطلوب نداد. بازرگانان ایرانی از فروش کالا به بهای تعیین شده امتناع ورزیدند و در نتیجه کارگاههای پیشهوران سوریه به سبب فقدان ابریشم خام دچار ورشکستگی شد (گومیلف، «ترکان»، 44 ، نیز حاشیۀ 11).
در 570م خسرو انوشیروان یمن را مسخر کرد و در نتیجه راه ورود کالا به روم شرقی از طریق اقیانوس هند و دریای سرخ بسته شد. در این زمان در صحنۀ سیاست جهانی نیروی جدیدی پدیدار شد و آن خاقانات ترک (تورکیوت ـ توکیو) بود. ترکان مقادیر معتنابهی ابریشم از چین به غنیمت گرفته بودند، ولی راه بهرهگیری از غنایم را نمیشناختند. خاقان ترک تجملات، از جمله خرگاه عظیم خود را از ابریشم چین تدارک کرده بود. سغدیانا (سغد) پس از انهدام هپتالیان، توسط ترکان به صورت سرزمینی تابع خاقانات ترک درآمد (مظاهری، 2/764). سغدیان در شرق و غرب به عنوان واسطه و بازرگانانی چیرهدست شناخته شده بودند. اینان در سایۀ نیروی ترکان، بدون احساس خطر در آسیای مرکزی رفت و آمد داشتند و به مبادلۀ کالا میپرداختند. گسترش بازرگانی ابریشم به سود سغدیان و ترکان بود که در جست و جوی خریداران غنایم خود بودند (گومیلف، همان، 44).
ترکان پس از آن بر آسیای مرکزی تسلط یافتند و مراکز فرهنگی این سرزمین پیشرفته در اختیار فاتحان قرار گرفت. از آگاهیهای اندکی که بر جا مانده است، وضع خاص سغد مشخص میگردد. سغدیان بر سر راه بزرگی میزیستند که به حق نام «ابریشم» بر آن نهاده شد. هنگامی که سغدیان به صورت واسطهای برای تجارت ابریشم درآمدند، کوشیدند تا به تدارک پارچههای ابریشمین بپردازند. آثاری که در حفریات لوبنور (لولان)، در جنوب تورفان به دست آمد، نشانهای از تصاویر یونانی ـ بودایی است. این پارچهها به چین نیز ارسال میشد. در حفریات آستانه (تورفان)، سکـههای نقرۀ عهد خسرو انوشیروان و هرمزد چهارم (579-590 م) و نیز سکههای مسین دوران شاهان سوی1 (581-618 م) به دست آمد که نشانهای از مبادلات بازرگانی در این نواحی واقع بر سر راه ابریشم است. در ضمن در آستانه دو سکۀ طلا یکی متعلق به عهد پادشاهی یوستینوس اول (518-527 م) و دیگری متعلق به دوران سلطنت یوستینیانوس (527-565 م) است (پیگولوسکایا، «بیزانس»،199, 201, 202).
در جریان حفریات باستانشناسی معلوم شده است که در سغد، سمرقند، فرغانه، بخارا و حوضۀ رود تاریم (طارم) پارچههای ابریشمین تولید میشد. پارچههای ابریشم سغدی تا دون ـ هوآن نزدیک دیوار بزرگ چین معامله میشد. سغدیان پس از پرداختن به بافتن پارچههای ابریشمین، نقشهایی از مناظر ایرانی را با رنگهای متنوع به کار گرفتند. بافتن ابریشم در کارگاههای آسیایمرکزی را میتوان بهاواخر سدۀ 4 و سدۀ 5 م مربوط دانست. جایگزین شدن هپتالیان به جای کوشان، و ترکان به جای هپتالیان اگر چه وقفههایی در اقتصاد سغد پدید آورد، با این وصف سغدیان به سرعت اقتصاد خود را احیا کردند (همان، 201) و فرهنگ و تمدن آنان به مدارج عالی ارتقا یافت. سغدیان الفبای آرامی را به عنوان خط برگزیدند. عمدهترین آثاری که از فرهنگ سغد برجا مانده، آثار مانوی است که به آثار سغدی ـ مانوی شهرت دارند. اندیشۀ مانوی از طریق سغد به دیگر نواحی راه بزرگ ابریشم و سرزمین اویغوران نفوذ کرد (همان، 202). نام فرمانروای سغد در دوران سلطۀ ترکان نشانهای از نفوذ آیین مانی در میان سغدیان است. این شخص «مانیاخ3» نام داشت که «اخ» در زبان سریانی به معنای برادر است. پیگولوسکایا این نام را «برادر مانی» نوشته است (همانجا).
بازرگانان سغدی سقوط هپتالیان را به مثابۀ سرآغاز شکوفایی خود تلقی میکردند، زیرا با سقوط هپتالیان راه بازرگانی چین در آسیای مرکزی گشوده، و دور از مخاطره شده بود. ترکان خود نمیدانستند غنایمی را که از ابریشم چین به دست آورده بودند، کجا و چگونه مصرف کنند. به ترکان تلقین شد که بهترین راه کسب سود، ارسال ابریشم به روم شرقی است، ولی برای رسیدن به این مقصود جلب موافقت ایران ضروری است. خاقان ترک با توصیۀ تابعان خود موافقت کرد. گومیلف نام خاقان ترک را «ایستِمی خاقان» نوشته است («ترکان»، 45)، ولی مورخ قرن 6 م او را دیزابولوس نامیده است (نک : مظاهری، 2/764). در کتیبۀ بزرگ اورخون (شم 1) و نیز در کتاب کریستن سن (ص 375) نام این شخص ایستَمی خاقان آمده است. خاقان ترک با فرستادن نمایندگان سغدی به ریاست مانیاخ به دربار خسرو انوشیروان موافقت کرد. خسرو در برابر تقاضای سغدیان تعلل میورزید، ولی در نتیجۀ اصرار آنان موضوع را به شورای دولتی احاله کرد. سغدیان پیشنهاد کردند که خسرو با آن شریک شود. این نیز مقدور نبود، زیرا چندی بعد با طلای رومیان نیروی بزرگی از سپاهیان مزدور متمرکز میشدند که دفع آنان ممکن نبود (گومیلف، همانجا).
کاتولفوس، ملک هپتالی که به ایران پناهنده شده بود، خسرو را بر آن داشت که ابریشم سغدیان را بخرد و در برابر دیدگان فرستادگان بسوزاند (مظاهری، همانجا). سغدیان از این واقعه دریافتند که دولت ایران حاضر به تغییر وضع موجود نیست. از این رو بازگشتند و ماجرا را با خاقان ترک در میان گذاشتند. وی چون خواستار اصلاح رابطه با ایران بود، هیئت دیگری را به دربار خسرو انوشیروان فرستاد. مشاوران خسرو پیشنهاد کردند که زهر در خوراک چند عضو هیئت بریزند و مرگ آنان را بر اثر بیماری همهگیر ناشی از گرمای هوای عراق (بابل) عنوان کنند؛ چنین نیز شد. پس آنگاه مانیاخ به ترکان تلقین کرد که سود ایشان در دوستی با روم شرقی و ارسال ابریشم به قسطنطنیه است. سپس خاقان ترک سفیرانی را به ریاست مانیاخ به دربار بیزانس فرستاد (همو، 2/765).
گومیلف (همانجا) واقعۀ ناکامی فرستادگان خاقان ترک به دربار ایرانی را بر اثر بیماری دانسته، بازگشت چند تن از آنان را خبر داده، و ماجرا را تحریک سغدیان نوشته است تا خاقان ترک را به جنگ با ایران ترغیب کنند. اما ارسال ابریشم از شمال دریای کاسپی و عبور از قفقاز دشوار و خطرناک بود.
«اوگر»هایی که از برابر ترکان گریخته بودند، به سهولت میتوانستند به کاروانیان حمله کنند و به کشتارشان مبادرت ورزند. در این میان راه ایران از همۀ راهها مناسبتر و کوتاهتر بود؛ از این رو ایستمیخاقان بر آن شد که اختلاف موجود را از طریق جنگ حل کند. او که از دشواری وجدی بودن پیکار آگاه بود، بر آن شد که هر چه زودتر متحدانی را برای خود تدارک کند. از این رو درصدد برآمد سفیرانی را به قسطنطنیه بفرستد و نه تنها قرارداد بازرگانی، بلکه پیمان نظامی با رومیان منعقد نماید (همانجا). تاریخ دقیق این رفت و آمدها و رویدادها که مستلزم سفرهای طولانی بود، چندان روشن نیست. تنها میدانیم که در جریان حوادث یوستینیانوس، امپراتور بیزانس در 565 م درگذشت و یوستینوس دوم جانشین وی گردید. در 568 م، آغاز چهارمین سال پادشاهی وی ایلچیان ترک به سرزمین بیزانس رسیدند (مظاهری، 2/764). این بار نیز مانیاخ سغدی ریاست فرستادگان ترک را برعهده داشت. مسیر حرکت آنها چندان روشن نیست. ظاهراً فرستادگان خان ترک راه دشواری را از کوههای شمال قفقاز طی کردند (پیگولوسکایا، «بیزانس»، 204).
امپراتور یوستینوس دوم میخواست جنگ با ایران را از سر گیرد، ولی هنوز متحد نیرومندی وجود نداشت. از این رو فرستادگان خان ترک را با احترام فراوان پذیرفت. مانیاخ پیشنهادهای خود را ارائه کرد. امپراتور از طریق مترجم با نامهای که به خط و زبان سکایی نوشته شده بود، آشنا شد. بعد خواست بداند که آیا هپتالیان و آوارها مغلوب ترکان شدهاند (همانجا). پاسخ صریح فرستادگان دربارۀ اقوام تابع ترکان و شمار آنها، تصور جامعی دربارۀ قدرت ایستمی خان در ذهن رومیان پدید آورد و آنان را به انعقاد پیمان متمایل کرد (همان، 205). پیمانـی که میان دو طرف بستـه شد، نه تنها پیمـان صلـح، بلکه اتحاد نظامـی بر ضد ایران بود. پـس از انعقاد پیمـان، مانیاخ سوگند وفاداری یاد کرد (مظاهری، 2/765-766). آنگاه یوستینوس، زامارخوس کیلیکیایی را که حاکم (استراتگوس) شهرهای شرقی بود، به عنوان سفیر همراه گروهی از فرستادگـان در پایان سال چهارم سلطنت خویش روانۀ سرزمین ترکان کرد (همانجا). هنگامی که زامارخوس پس از طی راهی دراز در مدتی طولانی با همراهان خود به سرزمین سغد رسید، جملگی با احترام از سوی ترکان پذیرفته شدند. ایستمی خان هدف خود در جنگ با ایران را با زامارخوس در میان گذاشت و سپس همراه آنان به راه افتاد و در اطراف رود تلاس با فرستادگان ایران مواجه شدند. خان در ضیافتی که ترتیب داده بود، به صورتـی آشکار سفیر روم شرقـی را در جایگاهی برتر از فرستـادۀ شاه ایران نشانیـد و در حضور وی فـرستادگان ایـران را تحقیر کرد. پس از آن خان ترک، زامارخوس را مرخص کـرد. زامارخوس به همـراه تگما ـ طرخان، فـرزند مانیاخ و سفیر تام الاختیار خان به قسطنطنیه بازگشت (همو، 2/767-768). در این زمـان مانیاخ درگـذشت، ولی اتحاد روم شرقی با خاقان ترک همچنان ادامه یافت و بعدها خاقانات خزر وارث این اتحاد و ادامۀ خصومت با ایران شد (گومیلف، «ترکان»، 46).
ایستمی خان برای آغاز جنگ با ایران خراج پیشین هپتالیان را بهانه کرد و از ایران خواست که خراج مذکور را به ترکان بپردازند. پاسخ ایران منفی بود. متعاقب آن لشکریان ترک با سرعت از آمودریا گذشتند و به جرجانیه درآمدند و شهرها و توقفگاههای واسطهها و بازرگانان ابریشم را که در اختیار ایرانیان بود، تصرف کردند، ولی خط مرزی خاصی که ایرانیان در سدۀ 5 م برابر هپتالیان پدید آورده بودند، گذر ناپذیر بود، چنانکه هجوم ترکان متوقف ماند و در 569 م ناگزیر به سغد بازگشتند (همان، 47؛ کریستن سن، 364). با عقیم ماندن هجوم ترکان، ایستمی خان نخواست با سپاه منظم و کار آزمودۀ ایران درگیر شود (همو، 375). به نوشتۀ کریستن سن خسرو اول اقوام وحشی را برای انجام مقاصد نظامی خود به کار میگرفت و در نواحی مرزی مستقر میساخت. این سپاه که مرکب از اسواران ایران و کوچندگان غیرایرانی بود، به صورت سپاه دائمی درآمد تا حملات دشمن را دفع کند (همانجا). به ایستمی خان اطلاع داده شد که رومیان به زودی حمله به میان رودان را آغاز خواهند کرد و بخشی از سپاه ایران را در غرب مشغول خواهند نمود. با این وصف خان ترک بر آن شد که موقتاً به گفت و گو دربارۀ خراج هپتالیان بسنده کند. در پیمانی که در 571 م میان دو طرف منعقد شد، خسرو انوشیروان سِند، بُست، رخج (آراخوزیا)، زابلستان، تخارستان، داردستان و کابلستان را تصرف کرد و نیز بخشی از ارثیۀ فاگونیش، امیر هپتالی را صاحب شد (گومیلف، همانجا؛ نولدکه، 155-156، حاشیۀ 1). ترکان ناگزیر به این توافق تن در دادند و به تصرف سغد بسنده کردند (گومیلف، همانجا).
انعقاد پیمان صلح با ترکان برای خسرو انوشیروان بسیار مناسب بود، زیرا مرزهای شرقی کشور را تا نواحی دور دست گسترش داد و توانست نیروهای نظامی ایران را متوجه غرب کند. ترکان که هدفشان ایمن ساختن راه بازرگانی ابریشم برای خود و متحدانشان سغدیان و رومیان بود، توانستند در سالهای 567 تا 571 م قفقاز شمالی و اراضی بلغار، بلنجر و خزر را مسخر سازند و تا بسفر پیش روند، ولی چون به دربند رسیدند، با مشاهدۀ استحکامات آنجا به اراضی دشت بازگشتند (همانجا، نیز حاشیۀ 23؛ طبری، 2/99-101؛ آرتامونف، 137-138).
موانع متعدد موجود دولت روم شرقی را واداشت که در راه دستیابی به تولید و پرورش کرم ابریشم تلاش کند تا شاید بتواند بازار خود را از وابستگی به ایران برهاند. راههای زمینی و دریایی هیچ یک به سبب موانع بسیار خواست بازرگانان رومی را برآورده نمیکردند. از اینرو دولت بیزانس درصدد دست یافتن به راز تولید ابریشم برآمد. تئوفانِس بیزانسی مورخ اواخر سدۀ 6 م نوشت که یک پارسی دربازگشت از نزد«سِر1»ها در عهد یوستینیانوس، امپراتور بیزانس مقداری از تخم نوغان را در جوف عصا یا چوبدستی خود پنهان کرد و به بیزانس آورد. تا آن زمان رومیان طریقۀ پرورش کرم ابریشم را که تئوفانس «کرمهای صدپا» نامیده بود، نمیدانستند. وی در آغاز بهار تخمها را بر برگهای درخت توت نهاد. کرمها زاده شدند، رشد کردند و همۀ اعمالشان را انجام دادند که حاصل آن پیلۀ ابریشم بود (مظاهری، 2/750). پیگولوسکایا چنین نوشته است که مرکز سرها ناحیهای به نام سِرو بود که نخست در اختیار ایرانیان قرار داشت و سپس به تصرف ترکان درآمد («بیزانس»، 196).
پروکوپیوس داستان را وسیعتر نوشته، و چنین آورده است که دو کشیشی که از هند آمده بودند، چون از نیت یوستینیانوس برای دستیابی به ابریشم آگاهی داشتند، به او پیشنهاد کردند که به امر تولید ابریشم اقدام کند. آنها مدتی از عمر خود را در سریندیا (سریندا) گذرانده بودند و چگونگی پرورش کرم ابریشم و تولید پیله را با دقت آموخته بودند (V/297, 299). پروکوپیوس سریندا را ناحیهای دانسته است که در آنجا عدۀ کثیری هندوان مسکن داشتند، ولی با کوشش پیگیر باستانشناسان معلوم شد که سریندا واحهای در آسیای مرکزی بوده است (پیگولوسکایا، همان، 195). یوستینیانوس به آن دو کشیش وعدۀ انعام فراوان داد. آنها بار دیگر به سریندا رفتند و با خود تخم نوغان را به روم آوردند. در آن زمان بازرگانی خاور دور و نواحی دور دست آسیای مرکزی به طور عمده در اختیار مسیحیان ایرانی و سوری بود (همان، 196). پیگولوسکایا مینویسد: محتمل است سریندا ناحیهای از سرزمین سغد بوده است که ابتدا کوشانیان، سپس هپتالیان و سرانجام ترکان بر آن مسلط شدند (همانجا). از این نوشته چنین برمیآید که پیگولوسکایا گمان کرده است که تخم نوغان از سغد به روم آورده شد؛ ولی ماسون با اتکا به نوشتۀ تئوفانس مبدأ ارسال تخم نوغان را جرجانیه دانسته است (نک : گومیلف، «ترکان»، 48، حاشیۀ 27).
نقشۀ کاستوریا که متعلق به سدۀ 4 م است، آگاهیهای ارزشمندی از راههای ارتباط با آسیای مرکزی و هندوستان را در بر دارد. در نتیجۀ کوششهای باستانشناسان به ویژه س. پ. تولستوف، معلوم شده است که خوارزم یکی از مراکز ارتباطی و بازرگانی بسیار مهم بوده، و راه بزرگ کاروانرو از این سرزمین میگذشته است. در حفریات پنجکند به رهبری یاکوبوفسکی معلوم شده است که سغد سرزمینی بسیار پیشرفته بوده است (نک : پیگولوسکایا، همان، 198، نیز حاشیۀ 1). سغدیان نه تنها از دیدگاه بازرگانی، بلکه در زمینۀ حرفه و فن نیز کار آزموده بودند. ابریشم نیز در بازرگانی سغد یکی از مقامهای عمده را دارا بود. برنشتام در آثار متعدد خود راه خاور دور از ترکستان شرقی و چین را مشخص کرده است که از سغد و فرغانه میگذشت. در تألیفات او شواهدی از وجود ارتباط سیبری جنوبی با ایران و بیزانس به ویژه رابطۀ هفترود با هندوستان مشخص شده است (نک : همانجا، نیز حاشیۀ 2).
راه آسیای مرکزی به هند از سوی اهالی کوشان شناخته شده بود. در این مسیر شهرهایی چون بلخ (بلک/ باکترا)، کاپیس (بگرام / بغرام)، تِکسیلا، و در شرق آنها پیشاور پدید آمدند. از سکههایی که در بگرام به دست آمده، رابطۀ این نواحی با امپراتوری روم شرقی معلوم و مشخص شده که از سدههای 2 و 3م بوده است (همانجا، نیز حاشیۀ 3). گیرشمن طرح معبد تکسیلا را که در ساحل شرقی رود سند بنا شده بود، ایرانی میداند که برگرفته از طرح عهد هخامنشی است. وی قلعۀ بیشاپور و تکسیلا در هند شمال غربی را واقع در شهری میداند که توسط سلسلۀ دوم کوشان درسدۀ 2م بنا شده بود (ص 276, 322-323). در تکسیلا نمونههایی از آبگینۀ حلب به دست آمده، و در کوشان سکههایی مشابه سکههای آوگوست کشف شده است (پیگولوسکایا، همانجا، نیز حاشیۀ 5).
با ورود تخم نوغان، پرورش کرم ابریشم و تولید آن در کنستانتینوپولیس، بیروت، تیر وانطاکیه رایج گردید. در اواخر سدۀ 6 م ورود ابریشم به روم شرقی دیگر از اهمیت پیشین برخوردار نبود. امید ترکان به انحصار ابریشم سست شده بود. وجود رقابت، ترکان را واداشت که بهای ابریشم را کاهش دهند. این نیز موجب کاهش سود در امور بازرگانی میشد. گذشته از رقابت در تجارت ابریشم، ماجرای آوارها نیز موجب سردی رابطۀ روم شرقی با ترکان شد. طبق پیمان سال 568 م میان روم شرقی و ترکان، روم شرقی موظف بود با آوارها صلح نکند و اتحادی برقرار ننماید؛ غافل از آنکه سفیر آوارها با یوستینوس دوم امپراتور بیزانس ملاقات کرد و ضمن تقاضای صلح، از او اجازه خواست که استحکامات نظامی احداث کند، ولی به وی پاسخ رد داده شد. با این وصف چندی بعد در 570 م آوارها بر
دولت روم شرقی شکستهایی وارد آوردند و رومیان را به انعقاد پیمان صلح وادار کردند (گومیلف، همان، 48).
با هجوم عربها به ایران و سقوط دولت ساسانی در نیمۀ نخست قرن 1ق/7م موانع و مقررات گمرکی بر سر راه ابریشم به سبب آشفتگی از میان رفت. عربها پس از سلطه بر فرارود (ماوراءالنهر) کوشیدند تا نظارت بر راههای کاروانی سغد را در اختیار گیرند. نامۀ دیواشتیج (دیواستی)، امیر سغد به جراح بن عبدالله که تاریخ آن را حدود سالهای 90 تا 96ق/709-714م نوشتهاند، شاهد این مدعا ست (کراچکوفسکی، I/184-185). اگر چه کاروانیان و بازرگانان از آزادی بیشتری برخوردار بودند، با این وصف راه ابریشم به سبب کوچ اقوام مختلف، امنیت پیشین را از دست داد. در عهد دولت مقتدر سامانی در ماوراءالنهر نیز تغییر عمدهای در رفع این مشکل پدید نیامد. ابنفضلان در سفرنامۀ خود از وجود ترکان، غزان، پچناکها، باشگردها (باشقیر)، خزران و بلغارها در محدودۀ وسیعی از ماوراءالنهر تا سواحل رودهـای ولگا و دُن خبر داده است (ص 69، 100-107، جم ). مارکوپولو که در سدۀ 7ق/13م بخش بزرگی از راه ابریشم را طی کرده، از ناامنیهای بسیار در این مسیر خبر داده است («سفرنامه...»،287-288, 339, 381-382 ff. ). هجوم مغولان و تاتارها که تا مجارستان و قلب اروپا پیش تاخته بودند، آسیای مرکزی را به سرزمینی نا امن برای حمل کالا بدل کرده بود. در آن روزگار راه دریایی کانتن ـ بندر سیراف که از سواحل چینی، سوماترا، مالابار و هند تا خلیج فارس و دریای سرخ امتداد داشت، بهترین راه حمل و نقل کالا به شمار میرفت. این راه دریایی به جادۀ ارومیه و راه «زیربادات» نیز شهرت داشت (مظاهری، 2/900). نقش پرتغالیان و سپس هلندیها و انگلیسیها در حمل و نقل دریایی اندک نبود. این وضع تا زمان احداث جادۀ سیبری از سوی دولت روسیه که «جادۀ چای» نامیده میشد، ادامه یافت (همانجا). پس از آن راهآهن سراسری سیبری به مسکو و اروپا جایگزین راههای کاروانی و دیگر راهها برای ایجاد رابطه میان شرق و غرب شد.
مآخذ: ابنحوقل، محمد، صورة الارض، به کوشش کرامرس، لیدن، 1357ق/ 1938م؛ ابنفضلان، احمد، رسالة، به کوشش سامی دهان، دمشق، 1379ق/ 1960م؛ اصطخری، ابراهیم، مسالک الممالک، به کوشش دخویه، لیدن، 1287ق/ 1870م؛ امستد، ا. ت.، تاریخ شاهنشاهی هخامنشی، ترجمۀ محمد مقدم، تهران، 1340ش؛ پیرنیا، حسن، ایران باستان، تهران، 1342ش؛ پیگولوسکایا، ن. و.، اعراب حدود مرزهای روم شرقی و ایران در سدههای چهارم ـ ششم میلادی، ترجمۀ عنایتالله رضا، تهران، 1372ش؛ رضا، عنایتالله، «دو جادۀ بزرگ جهانی در روزگار باستان»، راه وبار، تهران، 1363ش، ج 1، دفتر 5؛ همو، «نقش ایران در جادۀ ابریشم تا پایان عهد ساسانی»، مجموعۀ مقالات دومین اجلاس بینالمللی جادۀ ابریشم، به کوشش محمد باری و آفاق حامد هاشمی، تهران، 1376ش؛ طبری، تاریخ؛ مظاهری، علی، جادۀ ابریشم، ترجمۀ ملک ناصر نوبان، تهران، 1372-1373ش؛ نیز:
Artamonov, M. I., Istoriya Khazar, Leningrad, 1962; BSE3; Christensen, A., L’Iran sous les Sassanides Copenhagen, 1936; Colledge, M. A. R., The Parthian, London, 1967; Ghirshman, R., Iran from the Earliest Times to the Islamic Conquest, London, 1978; Gumilev, L. N., Drevnie Tyurki, Moscow, 1962; id, Tysyacheletie Vokrug kaspiya, Moscow, 1993; Herodotus, The History, tr. G. Rawlinson, ed. M. Komroff, New York, 1947; KrachkovskiĮ, I. Yu., Izbrannye Sochineniya, Moscow / Leningrad, 1953; Nöldeke,Th., Geschichte der Perser und Araber zur Zeit der Sasaniden, Leiden, 1973; Pigulevskaya, N. V., Araby u granits Vizantii i Irana v IV – VI vv., Moscow / Leningrad, 1964: id, Vizantiya na putyakh v Indiyu, Moscow / Leningrad, 1951; 1951; Procopius, History of the Wars, tr. H. B. Dewing, London, 1954; Smirnova, O. I., Ocherki iz istorii Sogda, Moscow, 1970; The Travels of Marco Polo, tr. W. Marsden, London, 1946.
جادو واژهای فارسی، و به معنای افسونگر و ساحر، یا کسی است که افسون و جادو کند. در ادبیات متأخر و تداول عامۀ مردم امروز، جادو هم به معنای سحر و افسون، و هم به معنای ساحری، افسونگری و جادوگری، و جادوگر به معنای ساحر و افسونگر کاربرد دارد. یاتو در اوستای جدید به معنای جادوگر و پیوسته با «پئیریکا» (پری) به کار رفته است(ERE, VIII/293؛ نیز نک : بخش ریشهشناسی واژه در همین مقاله). پری به معنای زن افسونگر یا ساحره، و برابر با اصطلاح witch در جوامع انگلیسی زبان است (ERE، همانجا؛ نیز نک : پورداود، 1/30؛ کریستنسن، 19؛ برای آگاهی بیشتر دربارۀ پری، نک : ه د، پری، نیز پری خوانی).
کلمۀ جادو در بیتی از شاهنامۀ فردوسی: «کجا آن کمین و کمان و کمند/ که کردی بدو دیو و جادو به بند» (نک : لغتنامه...، ذیل واژه)،.یا در بیت «در دست زمان سپید شد زاغت/ کس زاغ سپید کرد، جز جادو» (ناصرخسرو، 163)، به معنای افسونگر و ساحر، و در بیت «سِحرِ بابل گرت پسند نشد/ سوی جادوی بینماز فرست» (خاقانی، 823)، به معنای سحر و افسونگری به کار رفته است (نیز نک : لغتنامه، ذیل جادو و جادوگر). «جادو زدن» نیز به معنای باطل کردن جادو و سحر به کار میرفته است، مثلاً در این مصراع از مسیح کاشی « ... این چه جادو ست که قرآن نتواند زدنش!» (بهار عجم، 1/588). مؤلف آنندراج «جادو» را به معنای ساحر، «جادُوی» را به معنای ساحری و سحر کردن، و چیزهای غریب خلاف عادت طبع را «جادویی و سحر» و «سحر حلال» خوانده، و این بیت ادیب صابر ترمذی را برای آن شاهد آورده است: «جادُوی از شرع جدت باطل و ناچیز گشت/ چون روا داری که کلکت پیشه سازد جادوی» (2/1286)؛ در صورتی که «سحر حلال» کنایه از سخنان فصیح و بلیغ است (برهان...، 2/1106؛ نیز نک : آنندراج، 3/2355).
ترادف معنایی: در واژهنامههای فارسی، واژههای سحر و افسون مترادف جادو، و ساحری و افسونگری مترادف جادو و جادوگری آمدهاند. در واژهنامههای انگلیسی نیز مرز و حدود این واژهها و معنای آنها چندان مشخص نیستند و معمولاً 3 واژۀ «magic»، «sorcery» و «witchcraft»، کم و بیش مترادف یکدیگر گرفته شده، و به مفهوم سحر و ساحری، جادو و جادوگری و افسون و افسونگری به کار رفتهاند. در برگردان نوشتههای انگلیسی مربوط به مقولۀ جادو به زبان فارسی نیز مترجمان به سلیقۀ خود یکی از اصطلاحات رایج در زبان فارسی را برگزیده، و در برابر اصطلاحهای انگلیسی یادشده به کار بردهاند. مؤلف الموسوعة المورد العربیة، در برابر «سحر»، magic، و در برابر «عِرافة» (پیشگویی، غیبگویی)، witchcraft آورده، و سحر را فنّی دانسته است که صاحبان آن قادرند از این راه بر برخی نیروهای خفیه در طبیعت سیطره یابند و کارهایی بکنند که مردم عادی از انجام دادن آنها ناتواناند (بعلبکی، 1/613). در مقالۀ حاضر گاه هر دو اصطلاح جادو و سحرِ رایج در ادبیات فارسی، به یک معنا و مفهوم به کار برده شدهاند، و هرجا مطلبی از متون خارجی نقل شده، کلمۀ سحر و ساحری در برابر sorcery، جادو و جادوگری در برابر magic و گاه witchcraft، و افسون و افسونگری در برابر charm به کار رفتهاند.
ترادف عملکردی: کاربرد عملی و تفاوت میان جادو و سحر نیز در جامعهها و اقوام گوناگون جهان کاملاً مشخص نیست. در بسیاری از جوامع جهان، و در آن میان ایران، مردم معمولاً میان عمل ساحر و عمل جادوگر فرق و تمایزی نمیگذارند و عمل هر دو را تقریباً یکی میانگارند و سحر و جادو و گاهی افسون را برای یک موضوع و مقصود خاص به کار میبرند؛ در حالی که در برخی از جامعهها، همچنین در مقاطعی از دورههای تاریخی، مردم و شماری از نویسندگان، میان سحر و جادو، و نیز افسون، به لحاظ شیوۀ کار، نوع عملکرد، زمینۀ اجتماعی و فرهنگی و چگونگی تأثیرگذاری آنها فرق میگذاشتهاند.
بنابر روایت بستانی، به سبب جنگهای صلیبی در سدۀ 6 و 7ق/12 و 13م خرافات اروپایی با خرافات شرقی درآمیخت و سحر و جادو در اروپا اهمیت بیشتری یافت، تمایل مردم به آموختن علوم جادویی زیاد شد و جادو و سحر از انحصار طبقات عامۀ مردم درآمد و سخت مورد توجه دانشمندان و علمای دینی که از زمانهای گذشته به آن باور داشتند، قرار گرفت (9/519). گرایش نویسندگان قرون وسطى این بود که همۀ هنرها و فنون دانشمندان فرهیخته را که در تقابل با فنون متعارف فناوران بود، به نام جادو طبقهبندی بکنند. از اینرو، دانش جادویی را در تملک رازگونۀ عالمان، یعنی جادوگران میدانستند. ویلیام اُوِرنی از نخستین دانشمندان غربی بود که در سدۀ 13م، با توجه به عملکرد جادوگران آنها را به دو گروه متمایز تقسیم کرد. او گروهی از جادوگران را مجوسانی معرفی کرد که «جادوی طبیعی» (نک : دنبالۀ مقاله) را برای مقاصد نیک و سودرسانی به کار میبردند، و گروه دیگر را جادوگرانی نامید که برای زیانرسانی، با کمک شیاطین به «جادوی شریر» میپرداختند (نک : «فرهنگ علوم... »، 398).
درآمیختگی در کاربرد اصطلاحات مربوط به جادو و شیوۀ عملکرد آنها چنان زیاد بود که برخی از دانشمندان تفاوتی میان آنها نمیگذاشتند. بنا بر نوشتۀ لویس در «دین جذبهآور»، تفاوت میان جادو و سحر، به جز در میان گروه کوچکی از اقوام و قبایل، و در آن میان نزد قوم آزانده در سودان، در میان اقوام و فرهنگهای دیگر آشکار نیست و همسانی این دو مقولۀ جادویی دشواریهای بسیار زیادی برای پژوهشهای انسانشناسانه پدید آورده است (ص 13). او برای آسانی در تحقیقات تحلیلی خود در این کتاب، میان مقولۀ سحر و جادو تمایزی نمیگذارد و مینویسد: در تمام مواردی که مطالعه و نمونه آورده شده، عملکرد سحر و جادو با اندک استثنایی با هم یکسان تلقی شدهاند (ص 119).
اِوَنز پریچارد در تحقیقات خود در میان قوم آزانده، در مورد کسانی که اعمال جادویی انجام میدهند، اصطلاح جادوگر (magician) را به کار میبرد، خواه این جادوگران متخصص حرفهای باشند یا صرفاً افرادی غیرحرفهای، که فقط برگذارکنندۀ چند مناسک جادوییاند. در میان آنها، برای مشخص کردن جادوگرانی که تبهکارند و اعمال جادوییشان غیرمشروع است، واژۀ ساحر (sorcerer)، و برای نشان دادن فعالیتهای تبهکارانۀ آنان، واژۀ سحر و ساحری (sorcery) را به کار میبرد. به گفتۀ او آزاندهها یک تعبیر واژگانی واحد و خاص که به سحر یا ساحری و ساحران دلالت کند، ندارند، و یک اصطلاح بومی را در زبان خود برای همۀ اعمال جادو و جادوگران به کار میبرند، و این چگونگیِ بافت بیان آنهاست که روشن میکند آنان به جادو اشاره دارند، یا اشارهشان به کاربردهای مشروع یا تبهکارانۀ جادو ست (ص 25).
بنا بر نظر یکی دیگر از مردمشناسان، در تمام جامعهها، سحر یا ساحری بـا جادوی سیاه (نک : دنبالۀ مقاله) ــ که امری بد و زشت پنداشتـه میشود ــ یکسان تلقی میگردد و در بسیاری از جوامع هم وقتی ساحران شناسایی میشوند، آنها را میکشند یا تبعید میکنند. او میافزاید که ساحری در همۀ اوقات شر نیست، زیرا ممکن است سحر بر ضد افراد بد و شریر جامعه به کار رود. مثلاً در میان قوم آزانده، سحر یا جادوی سیاه را علیه جانیان ناشناختهای به کار میبردند که به خویشاوندانشان زیان رسانده بودند (بیتی، 213).
فروید معتقد بود که میتوان با اندکی تأمل، میان سحر و جادو، یا ساحری و جادوگری فرق گذاشت. او جادوگری را اساساً فن تأثیر بر ارواح از راه جذب آنها و تحمیل ارادۀ خود بر آنها، و توسل جستن به تدابیری میدانست که به وسیلۀ آنها بتوان در زندگی تأثیر نهاد. برخلاف جادو، سحر و ساحری با ارواح کاری ندارد و در آن، از روشهای خاصی که بخشی از کهنترین شیوههای ساحرانه در عمل جان پنداری به شمار میآید، برای رسیدن به مقاصد گوناگون استفاده میکنند. از سحر برای تسلط ارادۀ انسان بر پدیدههای طبیعت، صیانت فرد در برابر دشمنان و خطرات، و قادر ساختن او برای آسیب رساندن به دشمنان استفاده میکنند (ص 108-109).
افسون: در فرهنگهای لغت، واژۀ فارسی افسون به معانی گوناگون آمده که سحر، عزیمه، و به ویژه کلمات و اوراد نوشتنی و گفتنیِ جادوگران و افسونخوانان (عزیمهخوانان) و ساحران از جملۀ آنها ست . نظامی گوید: «آن فسونخوانان که در تن جان به افسون میدهند/ پیش آن لعل فسونخوان، لب ز افسون بستهاند» (نک : آنندراج، 1/363؛ لغتنامه، ذیل افسون). افسون را به معنی عام و مطلق، بر همۀ انواع رقیه، عزیمه و تعویذ که در آن حروف و کلمات نوشتنی، خواندنی و دمیدنی در کار باشد، اطلاق کرده، و عامل آن را افسونگر، افسونخوان و افسون دم نامیدهاند (همایی، 90). واژههای افسونگر، افسونخوان و افسونپرداز به معنای ساحر و جادوگر، و افسونگری به مفهوم سحر و جادوگری نیز در فرهنگها آمدهاند. نظامی گوید: «چه عمریست کو را به چندین خطر/ به افسونگری برد باید به سر» (نک : آنندراج، نیز لغتنامه، همانجاها).
متن افسونیِ کوتاهِ چندسطری برای رماندن گزندگان در کتاب روایات پهلوی آمده است که در آن از فریدون، که دارای نیروی شفابخش بود، و ستارۀ وَنَند (ستارۀ نسر واقع که آن را به سبب ایستادگیاش در برابر جانوران موذی ستایش میکردند) برای مصون ماندن از زهر جانوران، یاری میطلبیدند (تفضلی، 178). متن این افسون که در روز پنجم اسفند (روز اسفندارمذ) به کار برده میشد، با درآمیختگی با برخی کلمات اسلامی، در میان مسلمانان تا سدههای 4 و 5 ق به کار میرفته، و متن فارسی آن در آثار الباقیه (بیرونی، 229) و تحفة الغرائب (ص 217) آمده است (نیز نک : ه د، باطل سحر).
در فصل 63 روایات پهلوی به افسونهای ضد تب و بندآمدن خون اشاره شده است. بنا بر آن، ریسمانی را میریسیدند و 3 لامیکردند و بنا به مورد، گرههایی به آن میزدند و بر بازو میبستند تا تب قطع شود، یا دعایی از 3 کلمه را چند بار برای بند آمدن خون بدن میخواندند (تفضلی، همانجا). کارنوی به نقل از گزارش آنکتیل دو پرون مینویسد: پارسیان افسونی را با دوده بر روی یک ورق کاغذ مینوشتند و لای آن خردههای شاخ حیوانی را که در روز مهرگان ذبح شده بود، با تخم کتان، انگم کاج و سیر میگذاشتند و میبستند و برای دور کردن دیوان از خانههایشان در پانزدهم اسپندارمذ به کار میبردند (ERE, VIII/296).
در زمان حیات پیامبر اسلام(ص)، ساحرانی بودند که با بستن گره به ریسمان و خواندن و دمیدن افسون به آنها و انجام دادن برخی اعمال جادویی، در کار افراد گره میانداختند و آنان را جادو میکردند. مثلاً بنا بر روایاتی دربارۀ «سحر النبی» در صحیح بخاری (5/2176)، انوار التنزیل بیضاوی (2/423) و مقدمۀ ابن خلدون (1/498، 502) که در صحت آن تردید کردهاند، یک یهودی افسونگر تبهکار به نام لبید بن اعصم با بستن 9 یا 11 گره بر ریسمانی و همراه کردن آن با شانه و موهای دم شانه که در پوست و برگ نخل نهاده شده بود و انداختن آن در چاهی که کسی از جای آن آگاه نبود، پیامبر(ص) را جادو و بیمار کرد. آنگاه جبرییل بر پیامبر(ص) فرود آمد و پنهانگاه ریسمان را به آن حضرت آشکار نمود. پیامبر(ص) با فرو خواندن دو سورۀ سحر زدای مُعَوّذه ــ سورههای فلق (113) و ناس (114) ــ که خداوند برای باطل کردن افسون ساحران نازل کرده بود، گرهها را یکایک گشود و از جادوزدگی رهایی یافت (برای آگاهی از رد روایت سحرالنبی در صحیحین، نک : نجمی، 2/257-259).
برخی جادو یا سحر و افسون را دو امر جدا از هم میدانند و میان جادوگری و افسونگری تمایز میگذارند. در صورتی که وجوه تمایز میان این دو نیز مانند سحر و جادو دقیقاً مشخص نیستند و هر دو فنِ جادو و افسون در میان مردم بسیاری از جامعهها، مفهوم و معنایی کمابیش یکسان دارند. جاهودا در روانشناسی خرافات، جادوگری (برابر نهادۀ مترجم برای witchcraft) را توانایی انجام دادن کارهای زیانبار و آسیب رساندن به دیگران تعریف کرده، و آن را از ویژگیهای روحی شخصیت برخی از افراد دانسته است (نک : ص 22، نیز حاشیۀ 23). این توانایی ممکن است در کنترل ارادی شخص باشد یا نباشد. به هر روی، در جادوگری هیچگونه عمل دیداری یا شنیداری از جادوگر سر نمیزند. برخلاف جادوگری، افسونگری (برابر نهادۀ مترجم برای sorcery، نک : همانجا) پیوسته همراه با زیانکاری و آسیب رساندن به دیگران است و افسونگر برای رسیدن به مقصود خود به اعمال گوناگون دست میزند و در شعائری مخصوص از جادو (magic، نک : همانجا) و اوراد جادویی و افسونهای گوناگون استفاده میکند (همو، 160-161؛ برای عناصر متمایزکنندۀ ساحری، جادوگری و افسونگری، نک : بیتی، 214).
در شاهنامه افسون به هر دو مفهوم جادو و ورد، و با عملکرد دوگانۀ ایزدی و اهریمنی آمده است. افسون ایزدی گونۀ جادوی نیک و از دهشهای خداوندی بود. از اینرو، در میان شاهان اساطیری، برخی از آنان مانند تهمورث، منوچهر و فریدون افسون میدانستند و دیوان و اهریمنان و جادوان را به افسون میبستند. مثلاً فریدون، از شاهان اساطیری، صاحب این گونه افسون بود و میتوانست خود را تغییر دهد، به شکلهای دیگر درآید، افسونگشایی کند و سحر و جادو را باطل و بیاثر سازد. فردوسی از فریدون، همچون افسونگری ایزدی و «شاه افسونگشای» یاد میکند و گوید: «سه فرزند آن شاهِ افسونگشای...»؛ یا جای دیگر گوید: موجودی نیکخواه به شکل پری نزد فریدون میآمد و به او افسونگری میآموخت: «سوی مهتر آمد بهسان پری/ نهانی بیامُختش افسونگری». یا مثلاً گوید: منوچهر، پادشاه اساطیری ایران، قادر بود همۀ جادوگران را با افسون ببندد: «همۀ جادویها به افسون ببست...» (1/135، حاشیۀ 6؛ محجوب، 1/88-89، 91).
افسون اهریمنی نوع بد جادو بود و زمینۀ غیرایزدی داشت. بیشتر صحنههای جادوگری در شاهنامه، مانند فراز آوردن ابر و باریدن برف و باران و تیره و منقلب کردن هوا از این نوع افسون بودهاند. فردوسی ترکان را افسونگرانی زبردست معرفی میکند که در گرداندن هوا و پدید آوردن انقلاب جوی مهارت داشتند. بیشتر آنان افسونگرانی اهریمنی و آموزشگران جادو به شمار آمدهاند. وی گوید: «ز ترکان یکی بود با زور نام/ به افسون به هر جای گسترده کام// بیاموخته کژی و جادوی...؛ اینان بر سر تیغ کوه میرفتند و با افسونپژوهی خود برف و باران میآوردند. پیران به یکی از این افسونپژوهان میگوید: «یکی برف و سرما و باد دمان/ برایشان بیاورد هم اندر زمان» (4/137؛ نیز نک : محجوب، 1/92).
مؤلف یواقیت العلوم نیز افسون را به هر دو مفهوم ورد و جادو گرفته و در توضیح خود افسون (رقی) را از «علمهای مکنون» و رایج در «همه روزگار»، و ستودنی در نزد «همۀ ملتها»، و کاری که به دست «زهاد و عباد و اصحاب صوامع» انجام میگیرد، دانسته، و گفته است که علما و حکما به آن اعتقاد دارند و آن را «طب روحانی» خواندهاند. او افسون را از نظر علمای زمان به دو دسته تقسیم کرده است: نخست افسونی که از زبان و قلم افسونگران نیک نفس برآید و «آن نفس که مبادی حروف کلمات افسون است، از سینه برآرد و بر بیمار افگند، تا مؤثر آید، همچنان که کلمات بر کاغذ نویسد و بر وی بندد» (ص 200). این نوع افسون ظاهراً انواع تعویذ، از جمله رقیه، نُشره، نَفره، تَمیمه و... را که برای دوری انسان از شرّ آفات و بلایا خوانده یا نوشته و به کار برده میشد، در بر میگرفته است، مانند دو سورۀ معوذۀ فلق (113) و ناس (114) قرآن که خداوند برای دفع افسون زنان افسونگر به پیامبر(ص) نازل کرد (نیز نک : ه د، استعاذه، نیز تعویذ)؛ یا افسونی که گویند در 1215 یا 1216ق میرزامحمد اخباری نیشابوری، از علمای مشهور صاحب معارف در علوم غریبه، بر پاره کاغذی نوشت و مردم فیروزآباد آن را بر چوب بلندی بستند و بر تلی در صحرا قرار دادند و ملخها را از کشتزارهایشان بیرون راندند (فسایی، 1/691).
دو دیگر افسونی است که در آن کلمات فحش و کفر باشد. مؤلف یواقیت این نوع افسون را از نظر حکمای زمان جادوی محض دانسته و گفته است که این افسون جز از پلیدان و بیدینان برنیاید. افسونگرانِ این نوع افسونها از شیاطین استعانت گیرند و در کارهای ناشایست به آنها تقرب جویند تا مشاکلت میان ایشان و دیوان مستحکم گردد. علما استعمال این نوع افسون را حرام، بلکه کفر دانستهاند (ص 201-202). ابوالقاسم کاشانی نیز در عرایس الجواهر به مهارت اویغوران و ترکان در آوردن بـاران و برف و تگرگ و باد و سرما با سنگ بـارانزا ــ معروف به «یات» ــ اشاره کرده، میگوید که این سنگ را در آب مینهادند و افسون و عزایم میخواندند تا در اثر آن باران یا برف آید (ص 171).
در سراسر جهان کهن و نو برای برخی از سنگها و گوهرها ارزش جادویی ـ درمانی و نیروی شرزدایی قائل بودند و برای حفاظت خود، از آنها به صورتهای زیور، حرز، تعویذ و طلسم استفاده میکردند (برای نمونۀ برخی از آنها، نک : چایلد، 155-156؛ جودائیکا، II/906). در ایران و جوامع اسلامی نیز برخی سنگها و گوهرها را دارای خواص جادویی و درمانی میپنداشتند و استفاده از آنها را به مثابۀ طلسم در مواقع ضروری سودمند میانگاشتند؛ مثلاً از «حجر یرقان» حرز میساختند و با خود همراه میکردند یا سودۀ آن را برای شفای بیماری یرقان به کار میبردند؛ یا انگشتری با نگینی از «حجر باغض الخل» میساختند و آن را برای دور کردن چشمزخم (ه م) و بیاثر کردن جادو در انگشت میکردند؛ همچنین سنگ عسلی رنگ «حجر القمر» را بر زن نازا و شخص مصروع میبستند تا بار گیرد و شفا یابد (ابوالقاسم کاشانی، 163، 165، 169؛ برای خاصیت جادویی سنگهای دیگر، نک : همو، سراسر اثر).
مسلمانان جهان انواع سنگهای جادویی را برای دور کردن ارواح خبیث و شریر و باد ـ جنهای بیماریزا (برای اطلاع بیشتر دربارۀ انواع بادهای بیماریزا، نک : ه د، اهل هوا؛ نیز نک : بلوکباشی، «هویت...»، 33-43) از فضای زیست و تن بیماران، غلبه کردن بر دشمنان، جای گرفتن در دل دیگران و عزیز و محبوب آنان شدن، شیوههای گوناگون، مانند همراه داشتن سنگها با خود، یا انداختن آنها در آب و نوشیدن آب، مالیدن سنگها به خود و یا بوییدن آنها به کار میبردند (یادداشتها...).
اعراب جاهلی، به ویژه زنان عرب، برای انواع سنگها و استخوانهایی به نام «هنَّمَة»، «فَطْسَة»، قَبْلَة» و «دِرْدَبیس» که در گورستانها گردآوری میکردند، و انواع «خَرزات» (مهرهها) که آنها را معمولاً از احجار کریمه مانند «یَنجَلِب»، «عُقْرَة»، «وَجیهَه» و «مِرکَن» و مانند آنها میساختند، خاصیت جادویی و اثرات اعجازانگیز قائل بودند و آنها را همچون طلسمات با خود همراه میکردند، یا به خود میآویختند (نوری، 575-576).
برای همۀ این سنگها و استخوانها روحی مقدس یا نیرویی جادویی و فراطبیعی تصور میشد که آنها را قادر به انجام دادن کارهایی شگرف میکرد. ملانزیاییها این نیرو را با مفهوم واژۀ «مانا» توصیف میکردند و معتقد بودند که برخی افراد و اشیاء مانند سنگ و استخوان، به واسطۀ ارتباط با ارواح و روان مردگان از مانا برخوردارند؛ از اینرو، مثلاً پیروزی یک جنگجو را در اثر نیروی مانای نهفته در طلسمی سنگی که به گردنش آویخته، یا برگهای درختی که به کمربندش بسته، و یا به اوراد و افسونی که میخواند، میدانستند (الیاده، 19-20). این همان نیروی مقدسی است که از آن، ایرانیان باستان با نام «خُرّه» یا «فرّ»، و مسلمانان و اهل تصوف «سکینه» و «فروغ الٰهی» نام بردهاند و گویند که خداوند با تفویض این نیرو به برخی از بندگان خود، و برخی اشیاء به واسطۀ تعلق و پیوندشان به امور قدسی، از این خاصیت جادویی برخوردار و تأثیرگذار میشوند (برای آگاهی بیشتر از آن، نک : بلوکباشی، نخلگردانی، 89-92).
دانشمندان عرب و ایرانی و گوهرشناسان، کتابهای بسیاری در چگونگی این جادو ـ سنگها و خاصیتهای افسونی و درمانی آنها نوشتهاند که الجماهر فی الجواهر، نوشتۀ ابوریحان بیرونی (به عربی، از سدۀ 5ق/11م)؛ جواهرنامۀ نظامی، نوشتۀ محمد بن ابی البرکات جوهری نیشابوری (به فارسی، تألیف: 592 ق)؛ و تنسوخنامۀ ایلخانی، نوشتۀ نصیرالدین طوسی (به فارسی، تألیف: 663ق) از جمله قدیمترین آنها هستند (برای آگاهی از فهرست شماری از این آثار، نک : افشار، پیوست اول، 37-39).
خاستگاه: با تحقیقات در فرهنگهای مختلف جهان، این اصل پذیرفته شده که تفکر جادویی همراه با تفکر جانپنداری یک فرایند عام و همگانی در میان تمام جامعههای آغازین بوده، و برخی معتقدند بشر از سپیدهدم تاریخ با جادو آشنایی داشته است (بعلبکی، 1/613). ژان پیاژه نشان داده است که کودکان در جریان رشد خود، از مراحل تفکر جادویی و تفکر جانپندارانه میگذرند (جاهودا، 190).
در آغاز، جادو و جادوگری کوششی بود برای سیطره یافتن بر طبیعت و بهرهگیری مطلوب از آن در راه گذران زندگی. در دوران جانپنداری و توتمیزم1، و گرایش انسان به روح و آنگاه نیاپرستی، تلاشهای انسان بیشتر به مهار کردن ارواح، ارواح نیاکان و نیروهای فراطبیعی و خدایان تمرکز داشت و در پی آن جادو به ارتباط متافیزیکی انسان و پیرامون آن تغییر ماهیت داد (باجلان فرخی، 58).
در روزگاران کهن و در سدههای آغازین صورتبندی جامعههای نخستین، باور به نیروهای فراطبیعی و ارواح زیانکار و سود رسان بسیار رایج بود و مجموعهای از این باورها بنیان تفکرات دینی مردم آن دوران را شکل میداد. در این جامعهها با استعانت از اعمال جادویی و کاربرد سحر و افسون، به درمان بیماریهایی که منشأ آنها را ارواح میدانستند، میپرداختند. مثلاً در هزارههای پیش از میلاد، مردم سرزمین بابل برای مقابله و مبارزه با ارواح خبیث و شریر، و باطل کردن آثار زیانبار آنها که موجب مرگ و بیماری میشدند، و با ایجاد ناآرامیها و ناکامیها در میان مردم، نظم و روال عادی زندگی را برهم میزدند، به سحر و جادو توسل میجستند و از افسونها و طلسمات گوناگون در دفع آنها بهره میبردند. همۀ این کارها به کمک جادوگـران و کاهنان قبایل انجام مییافت کـه نقش جادو|ـ پزشک را در جامعه ایفا میکردند (فضایی، 461-463؛ نیز نک : ه د، 13/660). در متون طبی الواح بابلی نیز به این پنداشتها و مبارزه با اینگونه ارواح و شیاطین، و برخی شیوههای درمانی از راههای بهرهگیری از اعمال جادویی اشاره شده است (نک : شییرا، 228-229). در مصر باستان نیز بیماریها را نتیجۀ کار دیوان و نیروهای جادویی ناشناخته میپنداشتند. پزشکان این سرزمین بـا خوانـدن اوراد، افسونها و برپـایـی آیینهای دینـی ـ جادویی، این ارواح شیطانی را از بدن بیماران بیرون میراندند (چایلد، 302).
در جامعههای آریایی، سامی، هندی، استرالیایی، افریقایی و سایر سرزمینهای کهن نیز جادو بر همۀ سطوح جامعه سیطره داشت و جادو ـ پزشکانی بودند که از افسونها، اوراد و اعمال جادویی برای باطل کردن و بیاثر ساختن اثرات زیانبار جادو، رماندن دیوان و نیروهای زیانکار و درمان بیماریها استفاده میکردند (استاتلی، 98-99؛ نیز نک : ه د، 13/663-664). در الفهرست ابن ندیم آمده است که مصریان، بابلیان، و برخی اقوام مانند هندیان، چینیان و ترکان، هریک از اقسام جادوها و شیوههای گوناگون سحر و افسون استفاده میکردند (نک : 2/359).
ظاهراً ساحری از میان رودان که خاستگاه و خانۀ سحر و جادو بود، به میان مردم عرب آمد، چون به احتمال زیاد کلمۀ عربی سحر از واژۀ اکدی، یا آرامی ساحیرو2، به معنای ساحر و جادوگر گرفته شده است (جفری، 166). برخی، ایران را از جایگاههای اولیۀ پیدایش سحر و جادو، و کلده و آشور را محل رواج و پیشرفت اعمال جادوگری، جنگیری، طلسمسازی و عزایمخوانی دانستهاند (هدایت، «جادوگری...»، 8). برخی نیز مانند هُرویتس، بابل را مرکز آموزش جادو و رواج اعمال جادوگری میدانند (نک : جفری، 74-75).
ابن خلدون (1/497-499) مینویسد که سحر و جادو، ستارهشناسی و آنچـه بدانها وابسته بـود ــ مانند طلسمات ــ در میان اقوام کهن مانند کلدانیان و سریانیان بابل، قبطیان مصر و اقوام دیگر بسیار متداول بوده، و بازار گرمی داشته است. به نوشتۀ همو پیش از بعثت حضرت موسى(ع)، جادوگران در بابل و مصر بسیار فعال بودند و آثاری از افسونهای آنان هنوز در «بَراری» (این کلمه جمع بریه به معنی صحرا و زمین بیکشت است، نک : لغتنامه، ذیل براری؛ در متن ترجمۀ فارسی مقدمۀ ابن خلدون به صورت برابی آمده، و مترجم آن را جمع بَربی به معنای بقایای معابد مصری نوشته است، نک : 2/764، حاشیۀ 2، نیز 1043) واقع در سرزمین مصر بر جای مانده است. در آن دوره کار سحر و ساحری در مصر به اوج قدرت و نهایت شهرت رسیده بود و ساحران آن سرزمین چنان در فن و هنر جادوگری مهارت داشتند که عقلهای مردم را حیران و دلهای آنها را به خود شیفته و مفتون کرده بودند (بلاغی، 135). خداوند در سورۀ اعراف (7/106-120) به معارضۀ داناترین جادوگران مصر با حضرت موسى(ع) اشاره میکند و باطل شدن سحر و جادوی آنها را با معجزۀ اژدها گردیدن عصای موسى(ع) و بلعیدن جادوهای ایشان بیان میدارد. این شعر شاعر عرب: «اذا جاءَ موسى و القی العصا/ فقد بطلَ السحرُ و الساحرُ»، و این بیت از غزل حافظ: «سحر با معجزه پهلو نزند دل خوش دار/ سامری کیست که دست از ید بیضا ببرد»، به داستان این معجزه در قرآن اشاره دارد (نک : حبیباللٰهی، 746). در آن میان، نام دو تن از داناترین و هنرمندترین این گروه از جادوگران مصری معارض موسى(ع) را، جَنِس3 و جَمْبْرِس4 ذکر کردهاند (دیویس، 448).
بنا بر روایتی بسیار کهن در ادبیات سامی، دو فرشتۀ هاروت و ماروت که از فرشتگان مقرب خداوند بودند، به سبب اینکه از تقوا دور شدند به عذاب الٰهی گرفتار آمدند و خداوند آن دو را در چاهی در بابل سرنگون بیاویخت. آنها از آنجا به سحر و جادو پرداختند و مردم را جادو میآموختند. از اینرو، این دو فرشته در ادبیات فارسی و عرب به سحرآموزی و حیلهگری و عصیان مَثَل گردیدهاند (همو، 283؛ لغتنامه، ذیل هاروت و ماروت، نیز سحر بابل). این افسانه که اصلش بابلی است و متن سومری و اکدی آن به دست آمده است (خزائلی، 633)، خاستگاه پیدایی جادو و جادوگری را در بابل مینهد.
صادق هدایت به نقل از صد خطابۀ آقاخان کرمانی مینویسد: ستارۀ زهره زنی روسپی بوده است که از هاروت و ماروت جادو آموخت و به قوۀ سحر و جادو به آسمان رفت و خداوند او را مسخ کرد و به صورت ستاره درآورد ( نیرنگستان، 173). خزائلی به نقل از برخی روایتها نام زهره یا ناهید را بیدخت آورده که همان ونوس است (ص 632).
علمای فقه اللغه، و در آن میان جوالیقی، نام این دو فرشته را غیرعربی و معرب دانسته و احتمال دادهاند که از آرامی وارد اسلام شده است. برخی نیز نام آن دو را با دو واژۀ اوستایی هَئوروَتات، به معنای کمال و رسایی، و اَمَرتات، به معنای جاودانی ــ نـام دو امشاسپند ایرانی کـه امروزه در گاهشماری ایران با نام خرداد و امرداد شناخته میشوند ــ یکی دانستهاند (جفری، 74). به احتمال زیاد نام این دو فرشته را سامیان از نام امشاسپندان ایرانی گرفتهاند و در میان اعراب به صورتی که قصاصان اسلامی نقل کردهاند، شیوع داشته است (خزائلی، 634؛ نیز نک : معین، 4/1983، حاشیۀ 1).
خداوند در قرآن کریم کسانی را که به مردم جادوگری میآموختند، شیطان (دیو) و کافر خوانده و به دو فرشتۀ هاروت و ماروت، آموزشگران جادو در بابل، و تنبیه آنها اشاره کرده و فرموده است: «سحری به آن دو نازل شد که آنان به هنگام آموختن آن به مردم کار خود را فتنه مینامیدند و مردم را هشدار میدادند که مبادا با به کار بردن سحر کافر شوند» (نک : بقره/2/102؛ لغتنامه، همانجا؛ برای داستان هاروت و ماروت، نیز نک : خزائلی، 631-634؛ یاحقی، 441-443). به استناد آیۀ یادشده، گفتهاند که سحر و جادو از بابل به سرزمین اسرائیلیان رفت و در زمان سلیمان، دیوان یا شیاطین به مردم فلسطین سحر میآموختند (نک : خزائلی، 220). در عهد عتیق (دانیال، 1: 20) ساحر یا جادوگر برگردان کلمۀ حَرْتُم، طبقهای از کاتبان مقدس است که در نویسندگی مهارت داشتند و با داشتن اطلاعات وسیع مدعی آشنایی با علوم غریبه بودند و به اعمال جادویی، خوابگزاری و تعبیر رؤیا میپرداختند (دیویس، 448).
اصطلاح «سحر بابل» در بیتی از سعدی: «روی تو چه جای سحر بابل/
موی تو چه جای مار ضحاک» (ص 515)، یا «جادوی بابل» از رودکی: «ببرده نرگس
تو، آب جادوی بابل/ گشاده غنچۀ تو، باب معجز موسى» (محیط...، 510، بیت 496) در ادبیات و شعر فارسی به داستان این دو فرشته اشاره دارد
( لغتنامه، همانجاها؛ نیز نک : یاحقی، 116).
جادو در دین زردشتی: برخی معتقدند که جادوکاریهایی مانند طالعبینی، زایچهشناسی، دفع اجنه و شیاطین و ارواح خبیث، دعانویسی و آیندهبینی را مُغها به کیش زردشت وارد کردند. مُغها کسانی بودند که درمان کردن بیماریها را برعهده داشتند و اعمال جذب دوست و دفع دشمن و آزار دادن کسان را در جامعه انجام میدادند. این افراد با ساختن مجسمۀ مومی به شکل اشخاص و انجام دادن برخی کارهای جادویی روی آنها، این اشخاص را به دردها و زخمهای مهلکی دچار میساختند (هدایت، «جادوگری»، 8).
لوسی مئر نیز با نگرشی به جادو و جادوگر در فرهنگ کهن، به اعمال جادویی مَگی (روحانیان شرق باستان) اشاره میکند و مینویسد: این جادوگران مدعی بودند که از راه زایچه میتوانند آینده را پیشبینی کنند. این ادعا هم فریبکارانه و هم زیانآور تلقی میشد، زیرا این پیشبینی میتوانست به گمانهایی دربارۀ مرگ اشخاص دارای جایگاههای رفیع بینجامد. هنگامی که آپولیوس، نویسندۀ رومی سدۀ 2م و مؤلف کتاب مشهور «الاغ طلایی1»، برای جادوکاریهایش محاکمه میشد، به این نکته اشاره کرد که جادوگران در کشور خود همه روحانی بودند. این عبارت او نشان میدهد که فعالیتی که در شرایطی همۀ مجوزهای رسمی و قانونی را داشته است، در صورتی میتوان با آن همچون بزه برخورد کرد که عمل کردن به آن بدون این مجوز باشد (ص 25).
جادو و جادوگری در دین زردشتی تحریم و تکفیر، و از گناهان بزرگ دانسته شده است (ERE, VIII/293). جادوان یا جادوگران را اغلب گروه شیاطین و گمراهکنندگان و فریبندگان خواندهاند. در اوستا هرجا از دیوان یادشده، منظور پروردگاران باطل، یا گروه شیاطین، یا مردم مشرک و مفسد بوده و نام آنان پیوسته با جادوان (جادوگران) و پریها، یعنی گمراهکنندگان همراه است. فردوسی جادو را در اینگونه موارد به جای دُروَند پهلوی و پازند، و به معنی دروغ و پیرو دیو یَسنان به کار میبرد (پورداود، 1/28).
در عصر زردشت جادو و جادوگری در همهجا رایج بود و مردم آن را فریبکاری و امری زشت میانگاشتند. بنابر روایتهایی در متون پهلوی، مردم دهی که دوغدو، مادر زردشت، در دوران دوشیزگی در آن میزیست، از پرتو نوری که به سبب ورود فرۀ ایزدی در درون او، از او بیرون میتراوید، شگفتزده شدند و به نزد پیشگویان شکایت بردند و او را به جادوگری متهم کردند و از ده بیرون راندند (آموزگار، 38-39). دوغدو به دهی که پدر دودمان زردشت در آن میزیستند رفت و با پدر زردشت ازدواج کرد. هنگامی که نطفۀ زردشت در زهدان او بسته شد، دیوان ]جادوان[ ده برای نابود کردن زردشت در شکم مادر، دوغدو را به تب و درد آزاردهندهای دچار کردند. دوغدو برای بیرونکردن بیماری از تن خود خواست نزد جادو ـ پزشکان رود، اما ایزدان او را از ایـن کار بـاز داشتند (همو، 41؛ نیز نک : بهار، 193-194). زردشت که پزشکی و دیگر پیشهها و هنرها را از راه دانش ایزدی و بینش مینوی آموخته بود، در دورۀ حیات وردهایی را که از راه دین فرا گرفته بود، برای دور کردن بلا و شکست دادن دیو و پری، و بیاثر کردن جادوگری و پریگری و درمان کردن بیماریها و مانند آنها به کار میبرد (آموزگار، 108).
در مینوی خرد آمده است: «گویند زردشت با جادوان میستیزد و به اهرمن میگوید که با او میجنگد و او و دیوان و دروجان و جادوگران و پریان را جملگی با هوم (گیاهی که شیرۀ آن در مراسم دینی به کار میرود) و بَرسَم (شاخههای درختی که موبد در مراسم دینی در دست میگیرد) نابود میکند» (ص 75). زردشت بهرام پژدو نیز در زراتشتنامه مینویسد: «مردم جادوگران را گمراه و لعین و ناپاک دین: دگرباره چون جادوان لعین/ ...، و جای آنها را در دوزخ: سرانجام جادو ]= جادوگر[ به دوزخ بود... میدانستند و به ستیز زردشت با دیوان و جادوگران و نابودکردن آنها اشاره میکند: همه جادوان را نگونسار کرد/ همان دیو ناپاک را خوار کرد... (ص 25، 26، 48).
جادو در اسلام: مردم جزیرةالعرب در پیش و آغاز ظهور اسلام به دو عالم روح و ماده اعتقاد داشتند و کاهنان و ساحران (جادوگران) خود را رابط میان انسان و عالم ارواح به شمار میآوردند (دائرةالمعارف...، 1/717). عبریها و عربها در کار سحر بیشتر به عزایم و رقیهها یا افسونها و اُغلوطات (کلمات نامفهوم)، و یا بنا بر کلام قرآن کریم به «النَّفاثاتِ فی العُقد»، دمندگان افسون برگره نخها (فلق/113/4) میپرداختند (نوری، 567-568).
پس از گسترش اسلام در سرزمینهای جهان، از سویی معتقدات خرافی و
فنون ساحری (جادوگری) اقوام این سرزمینها با معتقدات اعراب درآمیخت، و از
سوی دیگر خرافات و مصطلحات اعراب نیز به فرهنگهای مردم غیرسامی وارد شد (دایرةالمعارف، همانجا). برخی معتقدند که شناخت وجود جن
(ه م) در اسلام، بنیادی برای باور به جادو فراهم آورد. نویسندگان صاحب نظر
بیشتر کشورها نیز تقریباً چنین برداشتی دربارۀ جادو دارند (ERE, VIII/252). ابن ندیم در الفهرست
به ادعای جادوگران اشاره کرده، مینویسد: ساحران و معزّمان، شیاطین و
جنیان و ارواح را فرمانبر و خدمتگزار خود میدانستند و از راه قربان کردن،
ارتکاب گناهکاری و اعمال زشتی که مطلوب شیاطین است، مانند ترک نماز و روزه،
اقدام به آدمکشی، نکاح محرّمات و کارهای شرارتآمیز دیگر، جنیان و شیاطین
را مطیع خود میساختند (2/359).
در قرآن کریم 66 آیه به سحر و ساحری اختصاص دارد. از این آیات فقط 3 آیه در مدینه به پیامبر(ص) وحی شده است (ER, IX/105). در سورههای مائده (5/110)، و انعام (6/7) و آیاتی در سورههای دیگر، کلمۀ «سحر» به معنای افسون و جادو، و در سورۀ اعراف (7/113) و سورۀ مؤمنون (23/89) کلمۀ «سَحَرَ» به معنای جادو، سحر و افسون کردن و به کار بردن سحر آمده است. در سورۀ اسراء (17/101) کلمۀ مَسحور، و در سورۀ شعراء (26/153) کلمۀ مُسحَّر به معنای جادوشده به کار رفته است. افزون بر آن کلمات ساحر (جادوگر) و ساحرون (جادوگران) و سَحّار (جادوگر بزرگ) در آیات سورههای دیگر نیز آمده است (جفری، همانجا). در ترجمه و تفسیر کهن فارسی قرآن کریم (ص 611) ــ اثـری احتمالاً از سدۀ 10ق ــ واژههـای فارسی جادوی، جادویان، جادویی، جادویی کرده شده، جادویی کردگان و جادویی به ترتیب برابر کلمات سحر (قصص، 28/36)، السّاحرون (یونس، 10/77)، سَحّار (شعراء، 26/37)، مَسحوراً (فرقان، 25/8؛ اسراء، 17/47)، مَسحورون (حجر، 15/15)، و ساحر (اعراف، 7/109) گزیده شده است.
بنا بر نظر جفری پدیدۀ سحر در آیات وحی، در نکوهش اعمال مشرکان آمده است. در برخی آیههای قرآن کریم (مثلاً بقره/2/102) سحر همچون پارهای از معارف الٰهی آشکار میشود که هاروت و ماروت (نک : مبحث خاستگاه در همین مقاله) این معارف را به نوع بشر میآموزند و اسراری را که مردم باید بدانند به آنان مینمایانند. آیات دیگری هم که جستوجوگری انسان را به دلیل دخالت در مشیّت و خواست خدا، و سردر آوردن از آنها محکوم میکنند، با جادوی غیبگویی ارتباط دارند (ER، همانجا؛ برای آگاهی بیشتر دربارۀ سحر در قرآن و فقه اسلامی، نک : الموسوعة...، 24/259-269؛ نیز، ه د، سحر).
در اسلام، جادو بخشی از علوم الغیب، و مانند غیبگویی و طالعبینی که با صورتهایی از جادو همپوشی دارند، شاخۀ مهمی از آن به شمار میرود (ER, IX/104). حاجی خلیفه در کشف الظنون (1/34) مقولاتی مانند سحر، طلسمات، سیمیا و کیمیا را به پیروی از قدما، مانند ابن سینا (نک : دنبالۀ مقاله) از شاخههای فرعی علم طبیعی معرفی میکند و کهانت، نیرنجات، علم الخواص، علم الرقی، علم العزائم، علم استحضار، حیل ساسانیه، شعبده و مانند آنها را از شاخههای فرعی سحر بر میشمرد (1/35).
اسلام همچون دینهای بزرگ و رسمیِ پیش از آن، مانند یهودیت که
سحر و ساحری را شدیداً ممنوع کرده، و به ساحران دربارۀ فریبکاریشان هشدار
داده، و تنبیهاتی برای آنها پیشبینی کرده بود (دیویس، 702؛ نیز بستانی، 9/519)، ساحری را مرتبط با شرک و بتپرستی میداند و آن را تحریم میکند. در سدۀ
8 ق، شهید اول ابوعبدالله محمد بن مکی عاملی (734-786ق)، همۀ اقسام کهانت و
سحر را از راههای کلام، کتابت، رقیه و بخور با گیاهان و عقاقیر، استفاده
از کواکب و ریاضتهای نفسانی باطل و عزائم زیانرسان، همچنین به کار گماشتن
فرشتگان و جن و شیاطین در کشف اسرار و علاج بیمار، استحضار ارواح و کشف
مغیبات اسرار از جانب آنها، و کاربرد نیرنجات و مانند آنها و اقدام به این
امور و اکتساب به آنها را حرام شمرده است (نک : بلاغی، 384).
ابنخلدون سحر و ساحری را رویکردی به جانبی به جز خدا و سجود غیر او میداند و چنین رویکردی از ساحران و اسباب کارشان را کفر میشمرد (1/498) و آن را همچون قانونی برای اِعمال کارهای پلید و بد مانند نفاق انداختن میان زن و شوهر، آسیب رساندن به دشمنان و کارهایی مانند آنها میداند. او این اعمال شریر را مخصوص ساحران و افرادی میداند که به تنهایی یـا در شرایطی بـا حمایت و کمک شیاطیـن عمـل میکنند (نک : ER, IX/106). یحیی بن شرف نووی در بستان العارفین، کار سحر و ساحری را حمایت از تبهکاری میداند که با مقتضیات عقل همگنی ندارد (ص 153).
در جهان مسیحی نیز برخی از علما چنین دیدگاهی نسبت به سحر یا جادو ابراز کردهاند. مثلاً ریویر سحر را به مثابۀ یک قدرت زیان رسان از راه اعمال روحی میداند و عمل ساحران را برای گروههای اجتماعی کاری تجاوزگرانه و نفرین برانگیز به شمار میآورد. مردم عمل ساحران را عامل بیماریها، مرگ، محصول کم و بد، ورشکستگیها و مانند آنها در جامعه میدانند و پیوسته به آنها بدگماناند و چنین میپندارند که ساحران یا ساحرهها روح دیگران را میبلعند و به تسخیر درمیآورند. همچنین تصور میکنند که ساحران میتوانند به دو شکل متفاوت درآیند و در برابر دیگران آشکار شوند، نیز هر گاه که بخواهند خود را ناپدید یا مسخ کنند (همو، 190-191).
علما و فلاسفۀ اسلامی در کفر شمردن اعمال و سنتهای ساحری و روا دانستن کشتن آنان با یکدیگر اختلاف داشتهاند. این اختلاف احتمالاً بدینسبب بوده است که در طبقهبندی مراتب سهگانۀ ساحری (نک : دنبالۀ مقاله)، در دو مرتبۀ نخستین آن حقیقتی در خارج وجود دارد، در صورتی که در مرتبۀ سوم، این حقیقت وجود ندارد (ابنخلدون، همانجا).
اسلامْ کاهن و ساحر، هر دو را در ردیف مشرکان قرار میدهد و ارتکاب به آن و ارتزاق از راه سحر و جادو را از «مکاسب محرمه» و از گناهان کبیره به شمار میآورد؛ کسانی را هم که به دنبال سحر و جادو و افسون و رقیه و پیشگویی کاهنان میروند، گناهکار میشناسد و آتش دوزخ را در انتظار آنان میداند (نوری، 570).
طبقهبندی جادو: جادو یا سحر یکی از مقولاتی است که برخی از علما و فلاسفۀ قدیم جهان اسلامی در تحقیقات خود کم و بیش بـه آن پرداخته، و درتألیفات خود ــ که برخی از آنها بازمانده و برخی هم از میـان رفتهاند ــ شرح و توضیحاتی در چگونگی نگرش به جادو و انواع راههای رسیدن به آن ارائه دادهاند. ابنندیم در الفهرست در مبحث مربوط به عزیمه خوانان، شعبدهبازان، جادوگران و صاحبان نیرنگ، حیله و طلسم، همراه شرح جادو و جادوگری در میان ملل و اقوام اسلامی شماری چند از تألیفات در زمینۀ علوم غریبه، جادو، طلسمات، تعویذات و افسون، و شیوههای کار ساحران یا جادوگران و افسونگران را که در زمان حیات خود (د 378ق/988م) به آنها دست یافته، و با آنها آشنا بوده است، نام میبرد (نک : 2/359-360، 370-373).
فخرالدین رازی از نخستین فیلسوفانی است که در سدۀ6 ق/12م در مفاتیح الغیب یا التفسیر الکبیر مبحثی به سحر اختصاص داده، و این فن را بر اساس موضوع و طریق کار ساحران به 8 نوع تقسیم کرده است: 1. سحرکلدانیان و کسدانیان (همان نبطیان) که از اقوام دوران قدیم بودند و ساحران، کواکب را در تدبیر امور این عالم کارساز، و موجب صدور خیر و شر و خوشبختی و شومبختی مردم میدانستند. 2. سحر صاحبان اوهام و نفوس قوی که با اتفاق و تأثیر در نفس انسانها، آنها را قادر میساختند از اسرار پوشیده و پنهانی و عجایب عالم آگاه شوند. این نوع سحر نیز وجوه مختلف داشته است. 3. سحری که به کمک دو دسته از ارواح زمینی نیک و بد عمل میکرد. این ساحران جنها را دو دستۀ مؤمن با ارواح نیک، و کافر با ارواح بد میدانستند. 4. سحر تصرف در خیال و نشان دادن صورتهای برخلاف واقع در چشم که همان شعبده و چشمبندی است، با مقدماتی چند. خداوند از آن اینگونه: «... سَحَروا اَعْیُنَ النّاس...: به جادوگری چشم خلق ببستند» (اعراف، 7/116) یاد کرده است. 5. سحری که با اعمال عجیب و غریب سروکار داشت و در نتیجۀ درآمیختن با اسبابها و افزارهای دیگر آشکار میشد. 6. سحری که با بهکارگیری ادویه و کمک از خواص آنها در تأثیرگذاری بر عقول انسان بهره میگرفت. 7. سحر ساحرانی که ادعای آشنایی با اسم اعظم داشتند و با مطیعکردن اجنه و فرمانبری آنها میتوانستند در قلبها تأثیر گذارند. 8. سحر از راه سخن چینی و فتنهانگیزی چابکدستانه و لطیف که در میان مردم بسیار رواج داشت (برای تفصیل هر یک از انواع 8 گانۀ سحر، نک : 3/206-213). بستانی در دائرةالمعارف به 4 نوع سحر مورد اشاره در کتـاب فخرالدین رازی اشاره کـرده است (نک : 9/520-522).
ابنسینا در فصل سیام از مبحث دهم کتاب اشارات خود سحر را برآمده از عالم طبیعی و مبتنی بر 3 مبدأ: نخست، هیئت نفسانی؛ دوم، خواصاجسام عنصری مانند جذب آهن به آهنربا به واسطۀ نیروی مخصوص آن؛ و سوم، قوای سماوی دانسته است. سحر از قسم اول مربوط به نیروی اراده و قدرت تصرف نفس است، و معجزات و کرامات نیز از این نوع سحر به شمار میرود؛ نیرنجات از قسم دوم سحر، و به تأثیر خواص اجسام عنصری مربوط است؛ و طلسمات از قسم سوم سحر و با تأثیر قوای سماوی با امزجۀ اجسام یا قوای نفوس ارضی پیوند دارد (4/158-159؛ نیز نک : همایی، 29-31).
ابنسینا در رسالـۀ کنوزالمعزمین ــ رسالهای به فارسی در علوم غریبه ــ شامل نیرنجات، طلسمات و رُقیه، برخی از انواع جادو را توضیح میدهد. مثلاً در استعانت جادوگران از ستارگان در تأثیرگذاری بر زندگی جاری و غلبه بر دشمن و صاحب خزاین و مال و اسباب شوکتشدن و مانند آنها مینویسد که صاحبان جادو هر کوکبی را برای کاری مهم و خاص به کمک فرا میخواندند؛ مثلاً 5 بار مریخ را جهت قوت یافتن بر دشمنان و هلاک آنان و فتح و ظفر بر لشکر، یک بار قمر را برای دفع سحر و مکر و جادو و نیرنگ و تندرستی بخشیدن، و 3 بار زهره را برای عیش و کامرانی و طرب و لذت و عزیز و گرامی شدن در چشم خلایق، به ویژه زنان (ص 16-17).
در مقدمۀ ابنخلدون ساحران در 3 مرتبه، و هر یک با نفوس مخصوص به خود طبقهبندی شدهاند. نخست ساحرانی که بدون ابزار و وسایل، و تنها با بهرهگیری از توان، اراده و همت خود تأثیر میگذاشتند و فلاسفه این مرتبه را سحر مینامیدند؛ دوم ساحرانی که با کمک گرفتن از ترکیب و خاصیت افلاک یا طلسمات و خواص عناصری اعداد تأثیر میگذاشتند؛ سوم ساحرانی که در قوای متخیلۀ مردم تأثیر میگذاشتند و با بهرهگیری از قدرت تلقین، خیالات و تصوراتی را پدید میآوردند تا بتوانند اشیائی را که حقیقت ندارند و در بیرون برای آنها واقعیتی متصور نیست به چشم بنمایانند. فلاسفه این مرتبه از ساحری را شَعوَذه یا شُعبَده و چشمبندی نامیدهاند (برای تفصیل آن، نک : 1/497-498).
جیمز فریزر، از پیشگامان مکتب تکاملگرایی در مردمشناسی (1854-1942م)، نخستین مردمشناس کلاسیک بود که جادو را به مثابۀ یک نظام اجتماعی در میان جامعههای ابتدایی مطرح و توجیه کرد. او در کتاب «شاخۀ زرین»، که جامعترین گزارش دقیق توصیفی ـ علمی دربـارۀ عقایـد و معـانی جادویـی ـ دینی بشر ابتدایی در مراحل آغازین زندگی و بازماندۀ آن عقاید در میان اروپاییان بود، مفهوم جادو و گونهها و کارکردهای اجتماعی و فرهنگی آن را به تفصیل بیان میدارد (نک : پنیمن، 230). فریزر جادو را نظام جعلی قانون طبیعت و راهنمای فریبندۀ رفتار و سلوک تعریف میکند و اصطلاحهایی چون «علم حرامزاده» یا «هنر حرامزاده»، «علم کاذب» و «هنر عقیم» را برای آن به کار میبرد (ص 11؛ نیز نک : بلوکباشی، «دیدگاهها...»، 119).
فریزر جادو را به اعتبار نظامی از قانون طبیعت بودن، یعنی تقریری از قواعدی که توالی رویدادها را در سراسر جهان تعیین میکند «جادوی نظری»، و به اعتبار مجموعهای از احکام که انسان برای رسیدن به هدفهایش به کار میبرد، «جادوی کاربردی» میخواند (همانجا). به نظر او، جادوگران جوامع ابتدایی فقط با جادوی کاربردی آشنایی داشتند و به اصول انتزاعی آمیخته با اعمال جادویی خود نمیاندیشیدند و هرگز پویشهای ذهنی خود را که اعمالشان بر آنها مبتنی بود، تحلیل نمیکردند. آنها منطق را اصولاً امری تلویحی میدانستند و نه تصریحی؛ از اینرو، رویکرد و توجیهشان دربارۀ ماهیت جادو مانند چگونگی هضم کردن غذا بود که همین حکایت از ناآگاهی آنان از فرایند فیزیولوژیکی و عقلانی لازم برای این اعمال دارد. خلاصه، جادو برای جادوگرِ متعلق به دنیای ابتدایی یک امر هنری بود و نه علمی، و افزون بر آن، ذهن رشدنیافتۀ او بسیاری از معانی علمی در جهان را درنمییافت (ص 11-12).
فریزر ساخت منطقی جادو را در کلّیت عقاید و معانی جادویی، بر اساس کاربردی غلط از دو قانون بنیادی اندیشه، یعنی «تداعی معانی از راه مشابهت» و «تداعی معانی از راه مجاورت یا تماس در زمان و مکان» تعبیر و تفسیر، و بر مبنای دو اصل مشابهت و مجاورت به دو نوع تقسیم میکند: جادوی هومیوپتیک2 یا تقلیدی، و جادوی مسری.3 بر اساس هر دو نوع جادوی تقلیدی و جادوی مسری، برآناند که چیزها از راه نوعی همدلی رازآمیز و از دور بر یکدیگر اثر میگذارند و انگیزه از یکی به دیگری انتقال مییابد. در جادوی تقلیدی تأثیرگذاری از راه کاربرد اشیائی است که خصوصیات و کیفیات مشترک و همانند با یکدیگر دارند، مثلاً از راه ساختن و کاربرد شکل و تندیس چیزی یا کسی، قصد و نیت خود را بر آن چیز یا شخص تنفیذ میکنند؛ و در جادوی مسری تأثیرگذاری از راه هکارگیری اجزاء و اشیائی است که زمانی در مجاورت و تماس نزدیک با چیزی یا کسی بودهاند، مانند بهکارگیری مو و ناخن و یا پارههایی از جامۀ کسی همراه با اعمالی جادویی برای تأثیرگذاری (نک : بلوکباشی، همان، 120؛ دورانت، 414؛ نیز نک : ه د، باطل سحر).
گفتنی است که هر چند نظرات فریزر دربارۀ جادو همگی تازه بودند، و برخی از آنها هنوز هم ارزش و اعتبار خود را حفظ کردهاند، ولی بعدها مردمشناسان، شماری از استدلالهای او را نقد کردند و وارد ندانستند. مثلاً جان بیتی معتقد است چون توجه فریزر بیشتر به چگونگی اندیشۀ مردم دربارۀ چیزها بود تا به شیوۀ عمل آنها در مورد چیزها، از اینرو، در اینکه جادو را یک نظریۀ غلط دربارۀ علیت طبیعی میپنداشت، موفق نبوده است. بنا بر نگرش بیتی، جادو یک فعالیت نمادین است، نه یک فعالیت علمی، و عناصری که در آن به کار میروند از این جهت که به طور نمادین با هم تناسب دارند، انتخاب میشوند، و نه از آن جهت که با تجربۀ دقیق به دست آمدهاند تا دارای انواعی از تأثیرگذاری علّی باشند (ص 207).
در جوامع اسلامی و در آن میان ایران، هر دو نوع جادوی تقلیدی و مسری به کار میرفته، و هنوز هم در میان اقشار وگروههایی از مردم سنتگرای این جامعهها کم و بیش رایج است. نمونههای بسیاری از کاربری این دو قسم جادو در آثار مربوط به فرهنگ ایرانی و اسلامی به صورت مکتوب در دست است که به دو نمونۀ مشهور تاریخی از نوع جادوکاریهای تقلیدی اشاره میشود: در حل المشکلات، کتابی دربارۀ علوم غریبه، به عمل جادویی موفقیتآمیز میر غیاثالدین منصور دشتکی اشاره شده است که: چون شاه طهماسب صفوی در فتح قلعۀ شماخی توفیق نیافت، دشتکی نقش صورتی از سردار قلعۀ شماخی روی ورق کاغذی نگارید و افسونی بر آن خواند و رقیه را به قصد پیروزی شاه بر دشمن، به او سپرد. در روز موعود قلعه سقوط کرد و سر سپهسالار قلعه را آوردند و شاه رقیه را گشود و نقش صورت او را در آن دید (نک : همایی، 13، حاشیه). همچنین، فسایی، مؤلف فارسنامۀ ناصری، در وقایع سال 1220ق از کارهای جادویی و غریب میرزا محمد اخباری نیشابوری، از علمای مشهور و صاحب معارف درعلوم غریبه، یاد کرده و نوشته است که او برای پیروزی فتحعلی شاه بر ایشپخدر، سردار روس، و کشتن او، شکل صورت او را بر دیوار زاویۀ شاهزاده عبدالعظیم کشید و افسونی خواند و چند روز بعد کاردی بر پهنۀ تمثال او زد و بیرون آورد و گفت ایشپخدر را کشتند. چنانکه روایت میکنند، این قتل در تاریخ پیشبینی شده روی داد و سر بریدۀ ایشپخدر را به نزد شاه آوردند (1/690 ؛ برای نمونههایی از این نوع جادوکاریها در دیگر فرهنگهای کهن جهانمانند بابل،مصر، هندوستان و مانندآنها، نک : استاتلی،98-99).
بسیاری از اقوام، چه در جامعههای ابتدایی و چه در جامعههای سنتی، برخی از اجزاء بیروح بدن انسان، مانند مو و ناخن را زنده و جاندار میپنداشتند و آنها را وسیلهای برای پیشگویی، کارهای جادویی و موضوعهای تابویی و خرافی به کار میبردند. اسمیث به دست آوردن موی سر مردان یا ناخن بریدۀ آنان را وسیلهای نیرومند برای جادوکردن و حفظ سلطه بر مردان و دشمنان در میان مردم سامی گزارش کرده است. از اینرو، عربها پیش از رها کردن اسیران خود، موی سر آنها را میبریدند و برای پیروزی، در تیردانهای خود میگذاشتند (ص 324-325 ، نیز حاشیه). در ایران جادوگران پیکرهای از موم میساختند و مو و ناخن به دست آورده از شخص مورد نظر را روی آن میگذاشتند و افسونهایی میخواندند و بر آن میدمیدند. آنگاه به هر جای بدن شخص که میخواستند آسیب برسانند و رنجور کنند، سوزن فرو میکردند. از اینرو، ایرانیان برای محافظت خود از گزندهای جادویی، چیدۀ مو و ناخن و دندان کشیدۀ خود را در شکاف دیوار، زیرخاک و جایی دور از دسترس دشمنان و جادوگران پنهان میکردند (ماسه، II/310 ؛ هدایت، نیرنگستان، 74، نیز حاشیۀ 3).
هر یک از این دو نوع جادو، زمینۀ مثبت یا منفی هم دارد. جادوی مثبت از یک مجموعه دستورهای مثبت یا «افسون» که میگوید چهها باید کرد، و جادوی منفی از یک مجموعه دستورهای منفی یا «تابو» (محرمات) که میگوید چهها نباید کرد، فراهم آمده است. هر یک از آنها نیز از نظر زیانکار و آسیبرسان بودن، و یا سودمند و یاری رسان بودن، به «جادوی مضر» و «جادوی مفید» (نک : دنبالۀ مقاله) تقسیم میشود (فریزر، 11- 12, 15 ، برای توضیح بیشتر دربارۀ این دو نوع جادو و مثالهای آن، نک : 12-45 ؛ نیز بلوکباشی، «دیدگاهها»، 120-121).
در ایران انواع سحر یا جادوی سیاهِ آسیبرسان و سفیدِ بهرهرسان، به روشهای گوناگون و به دست زنان و مردان جادوگر حرفهای و یا زنان سالخورده در خانوادههای وابسته به فرهنگهای سنتی به کار میرفته است و هنوز هم به کار میرود. جادوگران حرفهای مرد که آنها را در برخی نقاط «هادوگر» هم مینامند (معصومی، 37)، با شیوههای گوناگون به جادوکاری مشغولاند. روش کار برخی از آنان در بعضی از شهرهای ایران بر مبنای ابزارها و اسبابی که به کار میبرند، به کار «فنری»، «قورباغهای»، «چمدانی» یا «نوچمدانی» (= نوع چمدانی)، «دستمالی» و مانند آنها معروف است (برای آگاهی بیشتر، نک : همو، 38-41). یکی از مشهورترین روشهای جادوکاری جادوگران زن یا ساحرهها، روش «سر طاس نشاندن» پسر یا دختر 7 یا 8 سالۀ نابالغ، و تماس و ارتباط گرفتن با جن از طریق کودک، و مطرح کردن پرسش و پاسخ و یافتن راه و چاره دربارۀ یک موضوع بود (مونسالدوله، 202).
کار جادوکردن یا بیاثر و باطل کردن جادو با بهرهگیری از انواع طلسمات و افسونها انجام میگرفته است. سوسن غسّاله، شَمّامه و دَمّامه، انگشتر گردان، بشقاب دوازده برج، موم سیاه و سفید، موی سگ و گربه، قفل بلقیس (قفلی که طلسم منسوب به همسر سلیمان پیامبر (ع) را در دو روی آن کنده یا نوشتهاند)، لوح هاروت و ماروت، چاقوی ابودَجّانه (چاقویی سرکج که روی آن طلسم منسوب به ابودجانه، عالم کهانت را کندهاند)، خیار الخَنّاس (خیاری که بر آن آیۀ «مِنْ شَرِّالْوَسْواسِ الْخَنّاس: آن شیطان که وسوسه و اندیشۀ بد افکند در دل مردمان» (ناس/114/4) خوانده و دمیده شده است) و بسیاری دیگر از زمرۀ طلسمات و ابزار کار جادو به شمار میرفتهاند (شهری، 1/533-534 ؛ برای نمونههای دیگر از طلسمات و ساز و کارهای جادوی تقلیدی و مسری در جوامع اسلامی و ایران، نک : مونسالدوله، 201؛ نیز نک : ه د، باطل سحر، نیز تعویذ).
فلاسفه و اندیشمندان علوم اجتماعی غربی، به ویژه مردمشناسان، جادو را بنا بر هدف و قصد غایی آن نیز عموماً به دو شاخۀ جادوی سفید1 و جادوی سیاه2 تقسیم کردهاند. جادوی سفید را جادویی سود رسان میدانند که بدون استمداد از نیروهای پلید، برای کارهایی با فرجام نیک و دور کردن ارواح زیانکار و حفاظت از انسان، حیوان و محیط زیست و شفای بیماران و کسانی که جادوزده و بیمار شدهاند، به کار میرود، ولی جادوی سیاه را در تقابل با جادوی سفید و امری زیانکار و ضد اجتماعی میانگارند که برای رام کردن و به زیر فرمان درآوردن ارواح زیانکار و نیروهای فوق طبیعی بدیُمن، و به منظور آزار رساندن به آدمیزادگان و تخریب و آدمکشی به کار میرود. جادوی سیاه در بیشتر جامعهها نامقدس، مطرود و محکوم شمرده شده است (پانوف، 187؛ اونز پریچارد، 21 ؛ «فرهنگ استاندارد...3»، 661). در فرهنگ ایران، اصطلاح جادوی سیاه و سفید چندان شناختهشده نبوده و به کار نمیرفته است، ولی مؤلف این مقاله در تحقیقات خود به بیتی از ناصر خسرو (ص 163) برمیخورد که در آن تلویحاً به دو وجه سیاه و سفید جادو، یعنی به عمل و اثر منفی و بد، و اثر مثبت و نیک آن اشاره شده است: «جادوی زمانه را یکی پَرّ است / زین سوش سیه، سپید دیگر سو» (یادداشتها).
فرهوشی در جهان فروری واژۀ «مُغانه»، بر ساخته از «مُغ» را در برابر مفهوم جادوی سفید و برای نیروها، آرمانها و اعمال خوب، و واژۀ مطلق «جادو» را در برابر و به مفهوم جادوی سیاه برای آرمانها و کارهای اهریمنی و زیانکار به کار میبرد و معتقد است که آرمانها و کارهای نیکِ مغانه و کارهای بدِ جادو، صدها و هزارها سال در سرزمین ایران و سرزمینهای شرق باقی ماندند (ص 145).اونز پریچارد طبقهبندی جادو به سیاه و سفید را کلاً مبتنی بر عقاید اروپایی، و غیر قابل تطبیق با وجوه تفکر مردم بومی در سرزمینهای دیگر میداند. او معتقد است: آثار بهیادماندنی فریزر دربارۀ جادو مطلقاً به این مسائل مربوط نمیشود، چون ممکن است که دو نوع جادوی «تقلیدی» و «مسری»، هر دو هم سیاه و هم سفید، و به مفهوم کاربرد نمادین این دو رنگ باشند و هیچ یک هم جنبۀ همگانی نداشته باشند (همانجا).
در جامعههای اولیه و نیز جامعههای ساده و ابتدایی امروزی نظرات پزشکان بر پایۀ جادوی سفید و بهرهوری از خواندن اوراد و شعبده بوده است. در هر یک از این جامعهها، جادوگرانی حرفهای بودند که به پزشکی و درمانگری میپرداختند و رونقکارشان در جامعههای خود هنر درمان کردن مردم بود. از اینرو، کاهنان در بینالنهرین، و روحانیان در مصر کهن به پزشکی و درمان بیماریها نیز میپرداختند (چایلد، 300-301). علی ابن رَبّن طبری، از پزشکان داروشناس بزرگ و مشهور ایرانی سدۀ 3ق/9م، در دائرةالمعارف طبی خود، فردوس الحکمه، تقریباً در همۀ شیوههای درمانی به سحر یا جادو و طلسمهای مختلفی که در بیشتر آنها آیاتی از زبور داوود به کار رفته است، توسل میجوید. در یکی از این موارد به نقل از پدر خود کاربرد طلسم «بدوح» را که در 4 حاشیۀ اطراف آن ترجمۀ عباراتی از دو آیۀ زبور به عربی نوشته شده است، برای درمان سختزایی زن و آسان به دنیا آوردن نوزاد، مؤثر و شگفتانگیز میداند (نک : ه د، 13/649).
در دائرةالمعارف بستانی جادو (سحر در عربی) به 4 نوع تقسیم شده است: نخست جادوی طبیعی، انجام دادن کارهای شگفتانگیز به کمک دانش و آگاهی از حوادث طبیعی؛ دوم جادوی ریاضی، مبتنی بر دانش و آگاهی از نوامیس مواد آلی؛ سوم جادوی سام، هنرگرداندن صورت اشیاء به شکل عجیب و غریب، که این نوع را جادوی سیاه نیز مینامند؛ و چهارم جادوی احتفالی که خود به جادوی ارتباط و گفت و گو با ارواح خاکی، و جادوی ارتباط و گفت و گو با ارواح عُلوی یا آسمانی تقسیم میشود. بستانی از دو نوع جادوی سفید و سیاه نیز نام برده، و زمینۀ جادوی سفید را اصولی و الٰهی، و جادوی سیاه یا جادوی جهنمی را شیطانی دانسته است. در جادوی سیاه، جادوگران با به خدمت گرفتن شیطان، مقاصد زیانکارانۀ خود را با چشمزخم زدن اعمال میکنند (9/516).
توفیق فهد در تقسیمبندی خود از جادو در جوامع اسلامی، جادوی سیاه را در برابر «علمالسّحر»، و جادوی سفید یا جادوی طبیعی را در برابر «علم الحیَل و الشَّعوَذه» آورده، و به این دو شاخه از جادو، یک نوع جادوی دیگر با عنوان «علم الخواص و الطلاسیم»، یا به اصطلاح غربیان تئورجی1 را هم افزوده است. او جادوی سیاه یا علمالسحر را به جادوی غیبگویی، جنگیری، عزایم، اوراد و احضار ارواح به صورت جسمانی، و جادوی سفید یا علم الحیل و شعوذه را به ارتباطات متقابل میان نیروهای مؤثر و سودمند، قابلیت غیبشدن آنی از منظر، و شعبدهبازی و تئورجی یا علمالخواص را به خواص اسماء الٰهی، اعداد و برخی اوراد، جادوی همدردی یا سحر، تعویذات، طلسمها و افسونها و خواص گیاهان طبی توجیه کرده است (ER, IX/104-105). به نوشتۀ همو، جادوی سفید در عربی با دو اصطلاح «سیمیا» (از واژۀ یونانی sēmeia) و «نیرنجات» (جمع نیرنج و برگرفته از واژۀ فارسی نیرنگ) شناخته میشود و هر دو این اصطلاحها برای پندارهای باطل، شعبدهبازی، فریبکاری و سفسطهکاری به کار میروند (همان، IX/108).
نیرنجات: برخی نیرنجات را از اقسام جادو و تردستی، و سرعت حرکت را از جمله افعال عجیب آن به شمار آوردهاند. در حالی که باید گفت، نیرنجات علم نیست، بلکه شعبدهبازی است (شیخبهایی، 2/478).
ابومَسلمۀ مجریطی در غایةالحکیم، یکی از تألیفات معروف در سحر و جادو، نظر دیگری دربارۀ نیرنجات و مفهوم آن اظهار داشته است. بنا بر نوشتۀ او نیرنجات به افسونهایی گویند که کاربرد آنها بر نوع بشر و پدیدههای طبیعی و مانند آنها تأثیر خاص دارند. مثلاً، قدرت انگشتریهای جادویی که هر کسی به آن بنگرد مات و مبهوت آن، و رام و مطیع صاحب انگشتری میشود، یا برخی تعویذها و طلسمهایی که همراه داشتن آنها انسان را در برابر هوای بد و طوفانی محافظت میکند، و کارآیی سلاحهای دشمن را در مورد او بیاثر و خنثى میسازد (نک : ER ، همانجا).
شمسالدین محمد دُنیسری نیز در نوادر التبادر لتحفة البهادر دربارۀ ارباب نیرنجات و طلسمات مینویسد که آنان با آگاهی از خواص و طبایع چیزها، عجایبی سازند و کارهایی شگفتانگیز کنند. آنگاه نمونههایی از کارهایشان را معرفی میکند مانند اژدها و کژدم گرداندن عصا، گذر از آبها و ترنشدن پا، برف و باران آوردن در تابستان (ص 310)، همراه داشتن انگشتری که بر آن نقش عقرب با حروف خاص در وقت معین نگاریده باشند، برای ایمنی از چشم بد و دشمن، یا نوشیدن آبی که این انگشتری را در آن افکنده و شسته باشند، برای درمان کژدم گزیدگی و مارگزیدگی و ریختن آن آب در خانۀ دشمن برای پراکندگی و فساد در کار او (همو، 312، نیز برای انواع دیگر نیرنجات و طلسمات و خواص و اثرات آنها، نک : 313-317).
حاجی خلیفه طلسمات را علمی دربارۀ کیفیتِ درآمیختن قوای فعال و اثرگذار آسمانی با قوای غیرفعالِ اثرپذیرِ زمینی در زمانها و اوقاتی که برای عمل کردن و تأثیر نهادن مناسب است، توصیف میکند. این امر به کمک بخوراتی انجام میشود که تقویتکننده و جذبکنندۀ روح طلسم به قصد آشکار کردن کارهای عجیب و غریب در عالم کون و فساد است. علم طلسمات در سنجش با سحر دستیافتنیتر است، زیرا مبانی و اسباب آن، هر دو شناخته شدهاند و سود آن نیز آشکار است، لیکن مهارت به دست آوردن آن مستلزم کوشش فراوان است حاجی خلیفه به مجریطی اشاره میکند که در کتابش، غایة الحکیم، قواعد این فن را توضیح داده است (4/166، نیز برای شماری از تألیفات در این زمینه، نک : همانجا).
جادوگرانی بودند که از راه شعبده و افسون، یا همان طریق نیرنجات همراه با خواندن افسون و برخی اوراد با اشارۀ انگشت به عبا یا پوستین کسی آنها را تکه و پاره میکردند، یا با اشاره به گوسفندی در گله، آن را در یک دم دو شقه میکردند و احشای شکمش را بیرون میافکندند. این جادوگران در مغرب به «بَعّاجین» (شکم شکافندگان) معروف بودند (ابنخلدون، 1/500).
سیمیا: از دستۀ پنجگانۀ علوم خَفیّه یا خمسۀ مُحتجبه سیمیا است که قدما آنها را از غیر اهل و دیگران پوشیده و پنهان میداشتند. برخی سیمیا را جادوی سیاه یا جادوی جهنمی میدانستند که در آن جادوگر شیطان را به خدمت خود درمیآورد تا اهداف و اغراض خود را اجرا کند (بستانی، 9/516). برخی نیز مانند مک دانلد (ص 612) سیمیا را با جادوی طبیعی همسان و همان شعوذه میداند و مینویسد که ابنخلدون در طبقهبندی خود از سحر آن را در مرتبۀ سوم از مراتب سهگانۀ سحر قرار داده است. سیمیا را که فلاسفه و اهل تصوف در مبحث طلسمات یاد کردهاند، ابنخلدون در مقدمه دانش اسرار حروف نامیده که نوعی سحر و جادوگری است و از راه ریاضتهای شرعی به دست میآید و نوعی تصرف به قوۀ نفسانی در عالمهستی است(نک : ترجمۀ فارسی، 2/1053، 1059).
در اسرار قاسمی، سیمیا علمی توصیف شده است که بر اصل و محور 3 چیز: «عظام» (استخوانها)، «رماد» (خاکستر) و «مداد» (مرکب) قرار دارد. چگونگی به کار بستن آنها همراه اعمالی خاص نهاده شده که برای تصرف بر امور و چیزها بایسته است. مثلاً در تسخیر سباع از طلسم خاصی یاد میکند که با نوشتن آن در زیر کفش و پنهان کردن آن در درون چرم آن، شخص را قادر میساخت که بر جملۀ درندگان صحرا مسخر شود و آنها را به زیر فرمان خود درآورد (کاشفی، 59، نیز برای آگاهی بیشتر از سیمیا و چگونگی کاربرد آن، نک : 5-60).
پس از گسترش اسلام در سرزمینهای افریقایینشین، انواع پَنام (نوعی تعویذ برای دفع چشم زخم)، و گوهرها و اشیاء نفیس و زینتی که نزد مردم افریقایی غیرمسلمان مفاهیم و معانی خاص داشت، برای افریقاییانِ نومسلمان مفاهیم جادویی یافت و آنها را همچون طلسم و تعویذ و افسون برای دفع چشمزخم و دورکردن ارواح خبیث به کار میبردند (لانتیه، 284). در میان این گروه از نومسلمانان افریقایی، سنتهای کهن قبیلهای بازمانده از نیاکانشان با سنتهای مذهبی دین جدید درآمیخت و جادوگران قبیله کم و بیش با چهرۀ زاهدگونه آشکار شدند و جای روحانیان را گرفتند و نقشی به اقتضای زمان ایفا کردند. از کارهای افراد این گروه که به «طلبه» یا «طلاب» شهرت یافته بودند، گردش در میان مردم و فروش پنام و نظرقربانی، یا تعویض این نوع حرز و تعویذ با چیزهای دیگر بود. مردم این نظرقربانیها را که به صورت بادکنک چرمی و یا تسمۀ پوستی کوچک بودند، میگرفتند و به مثابۀ طلسم و تعویذ به خود میآویختند. نیز در سرزمینهای افریقایی، به ویژه افریقای مرکزی، تکه روزنامههای کهنه را که به زبان عربی بود از طلبگان یا کاسبان بازار میخریدند و چون عربی زبان قرآن است و مقدس، آنها را به جای آیات آسمانی قرآن در میان کیسههای چرمی میگذاشتند و برای باطلِ سحر و دفع چشمزخم با خود همراه میکردند (همو، 294-295؛ نیز نک : ه د، تعویذ). نقش این افراد را در شمال افریقا، برخی از عارفان که به مرابط یا طالب معروف بودند، انجام میدادند. مرابطیان یا طالبان، جادو و مفاهیم و اوراد جادویی رایج میان بتپرستان کهن را به تابعیت قدرت مطلق خدای واحد درمیآوردند و با پوشش و جلوۀ مذهبی دادن به آنها، به مردم انتقال میدادند (ER, IX/106).
جادو، دین وعلم: با وجود اینکه دین و جادو در جامعههای ابتدایی و کهن، اساساً دو مقولۀ متفاوت بودند، ولی در تعبیر و تبیین اندیشه و رفتار جادویی و دینی در این جامعهها کمابیش اشتراکاتی وجود داشت که جدایی میان آنها دشوار مینمود. در هیچ دین رسمی، مگر دین مزدیسنا، این دو مقوله چنان با ظرافت با هم درنیامیختهاند (ERE, VIII/293). در جامعههای ابتدایی، جادو معمولاً مکمل تفکر و رفتار دینی مردم آنها بوده و از اینرو، جدا کردن آن از دین در میان مردم این جامعهها تقریباً نامحتمل است. چون اغلب اندیشمندان اجتماعی جادو را با دین و در تقابل با آن سنجیدهاند، از اینرو بسیاری از تعاریف جادو از تقابل عناصر جادویی با عناصر غیرجادویی دین به دست آمده است. در حالی که در بیشتر جامعههای پیشرفته و صنعتی، جادو اساساً به عنوان مقولهای از خرافات و حتى شکلی از تردستی و شعبده پذیرفته شده، و در میان فرهیختگان وسیلهای برای تفریح و سرگرمی تلقی میشود (ER, IX/82).
مردمشناسان غربی وابسته به نحلههای گوناگون انسانشناختی، در توجیه و تحلیل مقولات جادو، دین و علم، و وجوه اشتراک و افتراق آنها نظریات مختلفی ابراز کردهاند. مثلاً فریزر در طرح تفکر در جامعۀ بشری، برای آن 3 مرحلۀ مهم تکاملی ــ که از نظر اهمیت یکـی پس از دیگـری قرار دارند ــ ارائه میدهد: نخست تفکر جادویی که در مرحلۀ بسیار ابتدایی جای دارد، سپس تفکر دینی، و سرانجام مرحلۀ تفکر علمی. او با اینکه همانندیهایی میان تفکر جادویی و علمی مشاهده میکند، باز هم جادو را در تضاد با دین و علم میبیند (همان، IX/84). فریزر دین را از جادو متمایز میکند و وجه تمایز آن دو را ناشی از اختلاف نگرش دین و جادو به طبیعت و کائنات میداند. به اعتقاد او دین قوانین طبیعت را تغییرپذیر و قابل انعطاف، و نیروهای فوقطبیعی را ذیروح و صاحب شعور میانگارد و به تغییر این قوانین و انحراف آنها از مسیر طبیعی، از راه استغاثه و توسل به دعا و نذر و نیاز، چشم دارد. برخلاف آن، جادو قوانین طبیعت را پایدار و لایتغیر، و عمل آن را مکانیکی میپندارد و نیروهای فراطبیعی را همچون اشیاء غیرذیروح و لاشعور تصور میکند و بر آن است که با برخی مناسک جادویی و اوراد و افسونها و تهدید و ارعابهای جادوکارانه، این قوانین را تغییر دهد و از مسیر طبیعی و اصلی خود منحرف سازد.
فریزر فرایند علم را شکل توسعهیافتۀ نظامِ مفاهیم دینی
میپنداشت، لیکن به پیروی از تایلر، مردمشناس تکامل گرایِ همزمان خود،
میان جادو و علم شباهتهایی مشاهده میکرد. او جادو و علم را نهادهایی برای
نظام بخشیدن به قوانین طبیعت، و کنترل حوادث در جهان میانگاشت و معتقد بود
در هر دو نهاد جادو و علم، اصل بر منظم و یکنواخت بودن طبیعت، و ثابت و
لایتغیر بودن قوانین طبیعی است، حال آنکه در دینهای ابتدایی برخلاف جادو و
علم، فرض بر وجود رابطه میان حوادث و وقایع با ارواحی وهمی و خیالی است
(بلوکباشی، «دیدگاهها»، 122-123). به اعتقاد تایلر، «جادو» و «دین» در
جامعههای ابتدایی،
هر دو بخشهای تکمیلی یک نهاد فرهنگی منحصر را شکل میدادند و از اینرو
صرفاً خط مراحل تکاملی پیشرفت، یعنی حرکت تطوری از جادو به دین را،
همانطور که فریزر معتقد بود، نپیمودهاند، هر چند که باورها و اعمال
جادویی در مراحل بعدی تاریخ بشری روبه افول نهاده است (ER, IX/83-84). پژوهشهای میدانی مالینوفسکی در میان جامعۀ ابتدایی جزایر تروبریاند1
(مجمعالجزایری واقع در غرب ملانزی، در اقیانوس کبیر) نشان داد که مردم
این جامعه، با اینکه به لحاظ اندیشه و تفکر، دورۀ پیش ـ منطقی1
را میگذراندند، اما جادو را امری کاملاً متفاوت از دین تلقی میکردند. از
دیدگاه آنان، دین به مسائل بنیادی هستی انسان میپرداخت، در حالی که قلمرو
جادو مسائلی خاص، معین و جزئی بود (همان، IX/86).
برخی از مردمشناسان مانند مارِت2، معتقد بودند که در نخستین مراحل تکامل انسان، دین نمیتوانست از جادو متمایز باشد، زیرا در مرحلۀ آغازین توسعۀ جامعه و پیشجانپنداری، دین به محکوم کردن و طرد جادو به مثابۀ خرافۀ محض برنخاست. مالینوفسکی نیز اذهان اقوام ابتدایی را تماماً دینی یا خرافی میدانست، و معتقد بود که در این نوع ذهنیتها، به هر روی جادو نمیتوانست از دین متفاوت باشد، برای اینکه اساس دین و جادو هر دو مبتنی بر ترس، و هر دو در مقابل یک قدرت مطلق ناشناخته قرار گرفته بودند. بنا بر نظر برخی دیگر مانند گُلدن وایزر، گر چه در جامعههای اولیه جادو و دین با یکدیگر پیوند داشتند، لیکن بعداً از هم جدا شدند و دین عمدتاً به ساختار رسمی جامعه پیوست و جادو در حواشی دینِ نهادینهشده و امور مشروع و قانونی جای گرفت. همو برخلاف نظر فریزر، میان جادو و علم همانندی و اشتراکی نمیبیند و میگوید: در حالی که دانشمند در طبیعت نظم، کارکرد، قواعد و اصول میبیند، جادوگر از آنها ناآگاه است (همان، IX/84).
اگرچه در میان عامۀ مردم سنتی جامعههای اسلامی و ایرانی، بسیاری از اعمال و رفتارهای جادویی و مذهبی با هم درآمیخته است و تمایز میان آنها کموبیش دشوار مینماید (برای اطلاع از نمونههای این درآمیختگی، نک : ه د، اسفند، بارانخواهی، پنجه؛ نیز نک : مباحث پیشین بهویژه عمل مرابطیان عارف)، لیکن در میان فیلسوفان و علمای اسلامی، جادو بیرون از قلمرو قداست دین، و در تقابل با آن نگریسته میشود. مثلاً دو مقولۀ سحر و معجزه را که برخی عملی مشابه یکدیگر و وجهی خرق عادت میانگاشتند، فلاسفـۀ اسلامی ــ کـه ابنخلدون خلاصۀ نظریات آنها را در مقدمـه نقـل کـرده است ــ آنها را جدا از یکدیگر میدانستند؛ برای مثال حافظ گوید: «سحر با معجزه پهلو نزند، دلخوشدار / سامری کیست که دست از ید بیضا ببرد» (ص 118). فلاسفه سِحر را مقولهای غیرالٰهی، و معجزه را مبحثی صرفاً دینی و قوهای الٰهی و مشروط به تحدی توصیف میکردند. استدلال اینان این بود که میگفتند خداوند نیروی معجزه را در نفس انسان برمیانگیزد و صاحب معجزه را در کارش مؤید و موفق میدارد. در حالی که ساحر یا جادوگر اعمال جادوکارانه را پیش خود و به نیروی نفسانی خود و یا به کمک دیوان و شیاطین انجام میدهد. بنابراین، فرق میان این دو به معقولیت، واقعیت و جوهر آنها در نفس امر مربوط میشود (ابنخلدون، 1/502-503).
استدلال ابنخلدون این است که معجزه از آنِ نیکوکاران و به قصد کار نیک است و فقط به کسانی که به کار نیک میپردازند و بر دعوت نبوت تحدی میکنند، تفویض میشود، در حالی که جادو از آنِ زیانکاران و به قصد زیانکاری است و به کسانی که به کارهای شَر میپردازند، تعلق دارد. نمونهای از زیانکاریهای ساحر، جدایی انداختن میان زن و شوهر، زیان رساندن به دشمنان و مانند آنها ست. این اعمال از نفوسی که فقط به کارهای شر اقدام میکنند، آشکار میشود (1/502 ؛ نیز نک : ER, IX/106).
در دورانهای نخستین مسیحیت باور این بود که جادوگران قدرتشان را از دیوان و ارواح شریر میگیرند و نه از شیطان. بعدها شیطان را مرشد و همسر ساحرهها میانگاشتند. مقامات کلیسایی مسیحی نیز میان جادو و معجزه فرق میگذاشتند و معجزات را عملی الٰهی میدانستند که از طریق مردانِ مقدس انجام میگرفت. مراسم نیایش خداوند، که گاهی معجزه به این نیایش پاسخ میداد، جای مناسکی مانند آیینهای الحادی بارانسازی را گرفت و بازماندگان مقدسان، در مقام سرپرستی کلیسا از قدرت و کارآیی اعجابانگیز جادو ـ پزشکان برخوردار شدند (مئر، 25).
لوی استروس، مردمشناس فرانسوی، جادو را «بومیسازی کنشهای انسانی» بیان میکند، یعنی شیوۀ عمل برخی کنشهای انسانی، چنان که گویی آنها بخشی پیوسته از تعیّن فیزیکی هستند؛ در حالی که، بر خلاف جادو، مناسک دینی موجب «انسانی شدن قوانین طبیعی» میشوند. از اینرو، دین و جادو متضمن یکدیگر، و به این مفهوم جدانشدنی و تکمیلکنندۀ یکدیگرند (نک : ER, IX/88).
حاصل کلام اینکه در جامعـههای پیش ـ منطقی و سنتی، 3 مقولۀ جادو، دین و علم به لحاظ موضوع، نوع، فرایندهای ذهنی، سازمان اجتماعی و کارکرد عملگرایانۀ خود، از یکدیگر متمایز، و هر یک دارای شکل روشن و مشخص خود است: به اینگونه که جادو به صورت ترکیبی از مراسم، عمل و اوراد شفاهی پدید میآید و از راه غیرمشاهده و تجربه، و به صورت معجزههایی که پایه و اساس اسطورهای دارند، آشکار میشود؛ دین شکل مراسم تشریفاتی عمومی یا خصوصی نیایش، قربانی و مراسم تقدس و تبرک را دارد؛ و علم در مجموعهای از فنون تجسم یافته و مبتنی بر مشاهده و تجربه است و فرضهای نظری و بعداً در حوزۀ پیشرفتهاش نظامهای معرفتی را دربر میگیرد (مالینوفسکی، 232-233).
کارکرد فرهنگی ـ اجتماعی جادو: در جامعههای ابتدایی و جامعههای سنتگرای دیروز و امروز، جادو نقش و اهمیت برجستهای داشته و هنوز هم دارد. به نظر مالینوفسکی، در جامعههای ابتدایی جادو شماری اعمال و باورهای آیینی از پیش آماده، و برخی فنون نظری و عملی معین را در دسترس مردم میگذاشت تا بتوانند به کمک آنها بر گسستهای ناشی از بحرانهای زندگی فائق آیند (ص 90). در جامعههای سنتی نیز، اندیشۀ غالب به طورکلی جادوگرا و اسطورهمحور است و زبان و فرهنگ عامه و مذهب، همه با هم ذهنِ در حال رشد مردم جامعه را چنان شکل میدهند که پذیرای تداوم «خرافات» باشند و در نتیجۀ آن مفاهیم جادویی ـ رمزی بر تفکر افراد در سراسر زندگی فرمان برانند (جاهودا، 190).
به نظر مالینوفسکی در جامعههایی که توان و ابزار تسلط و کنترل بر محیط زیست ضعیف است، سیطرۀ جادو قوی است (ER ، همانجا). شکل متحول و کارکرد آشکار جادوگری در این جامعهها بیشتر در آداب و تشریفات مربوط به کشاورزی نمود داشته است. مردم برای به دست آوردن محصول کافی و خوب، و بدون آفت به عمل آوردن آن، چون با راههای علمی آشنایی نداشتند و از فنون و ابزارها و وسایل کارآمد بیبهره بودند، تنها با توسل به جادوگری و اعمال گوناگونی مانند برگذاری جشنهای جنسی به هنگام بذرافشانی، یا ریختن خون بر زمین و دهها عملجادویی دیگر مشکل خود را میگشودند (نک : دورانت، 416-417).
اسمیث در کتاب «دین سامیان1» دربارۀ نقش جادو در جامعههای بتپرست سامی مینویسد: اگر چه خدایان در این جامعهها مراقب زندگی مدنی فرد بودند و سهم او را در منافع عمومی، سهم سالانۀ او از برداشت محصول، صلح و یا پیروزی بر دشمنان و مانند آنها میدادند، لیکن تضمینی نبود که در همۀ نیازهای فردی کمک کارش باشند، و مهمتر از همه اینکه نمیخواستند فرد را در مواردی که خلاف منافع جمع بود، یاری کنند. از اینرو، مجموعهای از نیازها و مطالبات احتمالی وجود داشت که دین نمیتوانست کاری برای آنها انجام دهد. حال اگر انجام دادن چنین اموری نیازمند کمک نیروهای فراطبیعی بود، این کمک را از راه مراسمی جادویی که به منظور به دست آوردن میل و یارینیروهای شیطانی ترتیب میدادند،جست و جو میکردند. دین با مراسم جادویی جمعی کاری نداشت و پنداشتها و اعمال جادویی معمولاً بیرون از قلمرو دین قرار میگرفتند و حتى در نظاممندترین شرایط نیز، باز امری نامشروع به شمار میآمدند. همچنین، هیچکس حق نداشت با نیروهای فراطبیعیای که ممکن بود او را به بهای زیان افراد جامعه یاری کنند، رابطۀ خصوصی برقرار نماید، و ناگزیر بود که در روابطش با غیب همیشه به فکر جمع باشد و به منافع آنان بیندیشد، نه فقط به منافع خود (ص 264).
جادو، هم نوعی شیوۀ اندیشیدن دربارۀ اشیاء و هم نوعی شیوۀ عمل کردن با اشیاء بوده است. مردم معمولاً هنگامی که در خطر بودند، و یا احتمال بلا و مصیبتی میرفت، به جادو توسل میجستند. اگر قرار بود همهچیز در جهان به بهترین وجه ممکن به خیر و خوشی بگذرد، دیگر نیازی به جادو یا حتى دین احساس نمیشد (بیتی، 207). مهمترین کارکرد روانی ـ اجتماعی جادو این بود که انسان ابتدایی را قادر میساخت تا با اطمینان خاطر وظایف خود را در جامعه انجام دهد و توازن و انسجام ذهنی خود را در مواقع خشم، نفرت، ناکامی درعشق، نا امیدی و غضب بازیابد و با خوشبینی، ایمان به فائقآمدن بر ترس را در خود تقویت کند. همچنین، جادو ارزش و اهمیت برخورداری از اطمینان در برابر تردید، ثبات در برابر تزلزل و خوشبینی در برابر بدبینی را برای انسان آشکار میساخت.دلیل قطعی بر آن نباشد، آن را در جای ممکن بدار و به انکارش مبادرت مکن» (ص 26؛ نیز نک : ه د، سحر).
مآخذ: آموزگار، ژاله و احمد تفضلی، اسطورۀ زندگی زردشت، تهران، 1372ش؛ آنندراج، محمد پادشاه، به کوشش محمد دبیرسیاقی، تهران، 1336ش؛ ابنخلدون، مقدمه، بیروت، داراحیاء التراث العربی؛ همان، ترجمۀ فارسی محمد پروین گنابادی، تهران، 1359ش؛ ابن سینا، الاشارات و التنبیهات، به کوشش سلیمان دنیا، قاهره، 1968م؛ همو، کنوزالمعزمین، به کوشش جلالالدین همایی، تهران، 1331ش؛ ابنندیم، الفهرست؛ ابوالقاسم کاشانی، عبدالله، عرایس الجواهر، به کوشش ایرج افشار، تهران، 1345ش؛ افشار، ایرج، «پیوست»، همراه جواهرنامۀ نظامیِ محمد جوهری نیشابوری، تهران، 1383ش؛ باجلان فرخی، محمدحسین، «مقدمه»، باورها و دانستهها در لرستان و ایلام، به کوشش محمد اسدیان خرمآبادی و دیگران، تهران، 1358ش؛ بخاری، محمد، صحیح، به کوشش مصطفى دیب البغا، بیروت، 1407ق/1987م؛ برهان قاطع، محمدحسین بن خلف تبریزی، به کوشش محمد معین، تهران، 1361ش؛ بستانی، بطرس، دائرةالمعارف، بیروت، دارالمعرفه؛ بعلبکی، منیر، موسوعة المورد العربیة، بیروت، دارالعلم للملایین؛ بلاغی، صدرالدین، قصص قرآن، تهران، 1341ش؛ بلوکباشی، علی، «دیدگاهها و نگرشها در مردم شنـاسی»، کتـاب جمعه، تهران، 1359ش، س1، شم 34؛ همو، نخلگردانی، تهران، 1380ش؛ همو، «هویتسازی اجتماعی از راه باد زُدایی گشتاری»،نامۀ انسانشناسی، تهران، 1381ش، س1، شم 1؛ بهار، مهرداد، پژوهشی در اساطیر ایران، تهران، 1362ش؛ بهار عجم، لالهتیک چند بهار، تهران، 1379ش؛ بیرونی، ابوریحان، الآثار الباقیة، به کوشش ادوارد زاخاو، لایپزیگ، 1923م؛ بیضاوی، عبدالله، انوارالتنزیل، اُسنابروک، 1968م؛ پانوف، میشل و میشل پرن، فرهنگ مردم شناسی، ترجمۀ اصغر عسکری خانقاه، تهران، 1382ش؛ پورداود، ابراهیم، ادبیات مزدیسنا، بمبئی، انتشارات انجمن زردشتیان ایرانی؛ تحفةالغرائب، منسوب به محمد بن ایوب حاسب، به کوشش جلال متینی، تهران، 1371ش؛ تفضلی، احمد، تاریخ ادبیات ایران پیش از اسلام، به کوشش ژاله آموزگار، تهران، 1376ش؛ جاهودا، گوستاو، روانشناسی خرافات، ترجمۀ محمدتقی براهنی، تهران، 1362ش؛ چایلد، گوردن، انسان خود را میسازد، ترجمۀ احمدکریمی حکاک و محمد هل اتایی، تهران، 1354ش؛ حاجی خلیفه، کشف الظنون، به کوشش فلوگل، نیویورک، 1964م؛ حافظ ، دیوان، به کوشش ابوالقاسم انجوی شیرازی، تهران، 1346ش؛ حبیباللٰهی، ابوالقاسم، «مآخذ اشعار عربی تاریخ بیهقی و معرفی گویندگان آنها»، یادنامۀ ابوالفضل بیهقی، مشهد، 1369ش؛ خاقانی شروانی، دیوان، به کوشش ضیاءالدین سجادی، تهران، 1382ش؛ خزائلی، محمد، اعلام قرآن، تهران 1341ش؛ دایرةالمعارف فارسی؛ دُنیسری، محمد، نوادرالتبادر لتحفة البهادر، به کوشش محمد تقی دانش پژوه و ایرج افشار، تهران، 1350ش؛ دورانت، ویل، لذات فلسفه، ترجمۀ عباس زریاب، تهران، 1350ش؛ ریویر، کلود، درآمدی بر انسانشناسی، ترجمۀ ناصر فکوهی، تهران، 1379ش؛ زردشتِ بهرام پژدو، زراتشتنامه، به کوشش محمد دبیرسیاقی و فردریک رزنبرگ، تهران، 1338ش؛ سعدی، کلیات، به کوشش محمدعلی فروغی، تهران، 1356ش؛ شهری، جعفر، طهران قدیم، تهران، 1371ش؛ شیخ بهایی، محمد، کشکول، ترجمه و شرح فارسی محمدباقر ساعدی خراسانی، تهران، 1358ش؛ شییرا، ادوارد، الواح بابل، ترجمۀ علیاصغر حکمت، تهران، 1341ش؛ فخرالدین رازی، التفسیر الکبیر، بیروت، داراحیاء التراث العربی؛ فردوسی، شاهنامه، به کوشش رستم علیاف و دیگران، مسکو، 1965-1970م؛ فروید، زیگموند، توتم و تابو، ترجمۀ محمدعلی خنجی، تهران، 1351ش؛ فرهوشی، بهرام، جهانفروری، تهران، 1364ش؛ فسایی، حسن، فارسنامۀ ناصری، به کوشش منصور رستگار فسایی، تهران، 1367ش؛ فضایی، یوسف، بنیانهای اجتماعی دین، تهران، 1356ش؛ قرآن کریم؛ همان، ترجمه و تفسیر کهن فارسی، به کوشش علی رواقی، تهران، 1383ش؛ کاشفی، حسین، اسرار قاسمی، تهران؛ کریستنسن، آرتور، آفرینش زیانکار در روایات ایرانی، ترجمۀ احمد طباطبایی، تبریز، 1355ش؛ لانتیه، ژاک، دهکدههای جادو، ترجمۀ مصطفى موسوی، تهران، 1373ش؛ لغتنامۀ دهخدا؛ مالینوفسکی، برانیسلاو، نظریۀ علمی فرهنگ، ترجمۀ منوچهر فرهومند، تهران، 1383ش؛ محجوب، محمدجعفر، ادبیات عامیانۀ ایران، به کوشش حسن ذوالفقاری، تهران، 1382ش؛ محیط زندگی و احوال و اشعار رودکی، به کوشش سعید نفیسی، تهران، 1341ش؛ معصومی، غلامرضا، «فال و فالگیری، دعا و جادو در دهـات شاهآباد غرب»، هنـر و مردم، تهران، 1346ش، شم 55؛ معین، محمد، تعلیقات بر برهان قاطع محمدحسین بن خلف تبریزی، تهران، 1342ش؛ الموسوعة الفقهیة، کویت، 1980م؛ مونس الدوله، خاطرات، به کوشش سیروس سعدوندیان، تهران، 1380ش؛ مینوی خرد، ترجمۀ احمد تفضلی، تهران، 1354ش؛ ناصرخسرو، دیوان، به کوشش مجتبى مینوی و مهدی محقق، تهران، 1357ش؛ نوری، یحیى، اسلام و عقاید و آراء بشری، تهران، 1360ش؛ نووی، یحیى، بستان العارفین، به کوشش محمد حجار، دمشق، 1405ق؛ هدایت، صادق، «جادوگری در ایران»، جهاننو، تهران، 1326ش، س 2، شم 1؛ همو، نیرنگستان، تهران، 1334ش؛ همایی، جلالالدین، مقدمه بر کنوزالمعزمین (نک : هم ، ابنسینا)؛ یاحقی، محمدجعفر، فرهنگ اساطیر، تهران، 1386ش؛ یواقیت العلوم و دراری النجوم، به کوشش محمدتقی دانشپژوه، تهران، 1364ش؛ یادداشتهای مؤلف؛ نیز:
Beattie, J., Other Cultures :Aims , Methods and Achievements in Social Anthropology, London, 1976; Davis, J. D., A Dictionary of the Bible , London, 1898; A Dictionary of the Social Sciences , ed. J. Gould and W. L. Kolb, London, 1964; Eliade, M., Patterns in Comparative Religion, tr. R. Sheed, London, 1971; ER; ERE ; Evans - Pritchard, E. E., »Sorcery and Native Opinion«, Witchraft and Sorcery , ed. M. Marwick, London, 1970; Frazer, J. G., The Golden Bough : A Study in Magic and Religion , London, 1971; Jeffery, A., The Foreign Vocabulary of the Qur’ân, Baroda, 1938; Judaica ; Lewis, I. M., Ecstatic Religion , London, 1975; MacDonald, D. B., »Sīmiyāº «, EI2, vol. IX(2); MacKenzie, D. N., A Concise Pahlavi Dictionary , London, 1971; Mair, L., Witchcraft , London, 1973; Malinowski, B., Magic , Science and Religion , New York, 1954; Massé , H., Croyances et coutumes persanes , Paris, 1938; Penniman, T. K., A Hundred Years of Anthropology, London, 1965; Smith, W. R., The Religion of the Semites , New York, 1972; Standard Dictionary of Folklore , Mythology and Legend , ed. M. Leach, New York, 1972; Stutley, M., Ancient Indian Magic and Folklore , Delhi, 1980.
در 21 دسامبر 1964م سازمان آزادیبخش فلسطین موسوم به ساف متشکل از هشت گروه چریکی وتعداد زیادی نهادهای آموزشی، اجتماعی، پزشکی، فرهنگی و مالی، با هدف مبارزه با رژیم صهیونیستی و آزادی سرزمینهای اشغالی فلسطین اعلام موجودیت کرد. یک سال بعد، شاخه نظامی سازمان آزادیبخش فلسطین به نام فتح با حدود ده هزار عضو، فعالیت خود را آغاز نمود. در سال 1974م این سازمان به عنوان عضو ناظر در سازمان ملل پذیرفته شد و تا سال 1982م با بیش از صد کشور، رابطه رسمی پیدا کرد. در این سال، چریکهای سازمان آزادی بخش فلسطین به دلیل حمله ارتش رژیم صهیونیستی به لبنان مجبور به عقبنشینی از این کشور شدند. از آن زمان به بعد، این سازمان، به تدریج، شیوه مبارزه مسلحانه را کنار گذارد، به طوری که در سپتامبر 1993م، یاسر عرفات، رئیس این سازمان، با امضای معاهده اُسلو در نروژ، رژیم صهیونیستی را به رسمیت شناخت. در مقابل، رژیم صهیونیستی نیز متعهد به دادن خودمختاری به فلسطینیها در مناطق اشغالی کرانه باختری و نوار غزه شد. اما رژیم صهیونیستی به معاهده اسلو نظیر سایر تعهدات خود پایبند نمانْد و تاکنون به مفاد آن عمل نکرده است. در این حال، دادن امتیازهای متعددی به این رژیم توسط رهبری سازمان، همواره با اعتراض بسیاری از مردم و سازمانهای مبارز فلسطینی روبرو بوده است.
به مناسبت 813 مین سال وفات سلطان غیاث الدین محمد سام غوری
( دوشنبه 30 قوس 1394 هـ ش = 21 دسامبر 2015 م)
سیر زندگی و حوادث سلطان غیاث الدین محمد سام غوری
پیشگفتار :
برای شناخت سلطان غیاث الدین محمد سام غوری آثار متعددی وجود دارد
دانشمندان داخلی و خارجی مباحث مبسوطی راجع به او به رشته تحریر دراورده
اند و در این میان آثار وجود دارد که امروز به دسترس ما نیست تنها منهاج
السراج جوزجانی آنها را دیده و یا قسما مطالعه نموده است . قبل از همه ؛
سام نامه است که به خامه مبارک شاه مؤرخ مخصوص دربار غوریان ؛ نسب نامه
سلاطین غور را از سلطان معزالدین و غیاث الدین ؛ پدر بر پدر تا ضحاک و
وقایع روزانه این سلاطین را در رشته نظم کشیده بود .
مبارک شاه نسب
نامه را بنام سلطان علأوالدین غور آغاز و تا هنگام سلطنت غیاث الدین به اسم
او به اتمام رسانیده است . مؤلف طبقات ناصری ، کتاب مزبور را در سال ۶۰۲
هـ ق = ۱۲۰۵ م در پیش تخت ملکه جهان ماه ملک خاتون ، دختر غیاث الدین محمد
بن سام غوری دید و از آن استفاده کرده است که متأسفانه این اثر امروز موجود
نیست . (۱)
اثر دیگری که این سلطان را با برادرش به تجلی گرفته است
همان ؛ « منتخب تاریخ ناصری » است . به قول جوزجانی این اثر را یکی از
اکابر غزنی در عهد سلطان معزالدین محمد سام به رشته تحریر درآورده است
.موصوف اضافه میکند که یکی از بهترین کتابی بود که محتوی تمام خصوصیات و
جزییات این سلاله درآن آورده شده بود . مؤلف طبقات ناصری زمانیکه کتاب خود
را مینوشت با تأسف از این کتاب یاد میکند که نزدش موجود نیست .
آنچه که
تاریخ افغانستان و به خصوص دوره غوری را در افغانستان و هند برجسته نموده
کتاب ضخیم و قطور طبقات ناصری است . مؤلف این اثر منهاج السراج جوزجانی
میباشد که اثر خود را در تاریخ عمومی نوشته و آنرا به یکی از شاهان غوری
ناصرالدین محمود پسر التتمش اهدأ نموده است .مؤلف از نوشته های دست اول
دیگران چون نسب نامه غوریان مبارک شاه و اثر ابن الهصیم استفاده برده که
بسیار ازآنها در دست نیست این اثر یکی از مؤثق ترین منبع برای تاریخ غور و
به خصوص حکمروایی سلطان غیاث الدین محمد سام است . او در سال ۵۸۹ هـ ق =
۱۱۹۲ م در فیروزکوه غور تولد یافت و تاایام بلوغ و رشد خود در همانجا بوده
است . (۲ )
مؤلف مطالب خود را خالی از تعصب و جهت گیری های مختلف تحریر
داشته است و عاری از هرگونه سمت گیری آنچه که امروز به خصوص در این دو دهه
اخیر رواج یافته و مانند مرض مزمن سرطانی تار و پود به اصطلاح نویسندگان و
ظاهرا پژوهشگران ها را مانند عنکبوت به خود پیچانده است ؛ میباشد . او چون
در دربار غیاث الدین بزرگ شده بودو شاگردی ملکه جهان ماه ملک دختر غیاث
الدین را داشت سماع و چشم دید های وی بیشتر از استفاده از کتابهای تاریخی
است . او از ۱۸ سالگی به بعد جزء دربار و سفیر سلاطین غوری به دربار ها و
کشور های دیگر بود .
خبر و اطلاعات جوزجانی راجع به غیاث الدین واضح و
روشن و با صراحت لهجه تحریر شده است و یکی از منابع مؤثق میباشد .
خوشبختانه امروز این اثر به دری و انګلیسی مکرر اقبال چاپ یافته و قابل
استفاده میباشد .
در این جا با استفاده از طبقات ناصری و دیگر آثار
تاریخی تولد و نامگذاری ، زندانی شدن ، رسیدن به سلطنت و تسامح مذهبی و
مصروفیت سلطان را با طرز اداره و ... به بررسی میگیریم . نوشته هذا به
مناسب ۸۱۲ مین سال وفات سلطان غیاث الدین محمد سام غوری تحریر شده است روح
شاد ویادش گرامی باد .
تولد و نامگذاری :
بنابر قول منهاج
السراج جوزجانی مؤلف طبقات ناصری که موثق ترین منبع برای تاریخ غوری ها است
مینویسد که : « سلطان غیاث الدین و سلطان معز الدین طاب مرقداهما، هر دو
از یک مادر بودند، و غیاث الدین بسه سال و کسرى از معز الدین بزرگتر بود،
و مادر ایشان دختر ملک بدر الدین گیلانى (کیدانی) بود از اصل بنجى نهاران و
تخمه شنسبانیان، و ملکه مادر ایشان نور الله مرقدها؛ غیاث الدین را حبشى
خواندى، و معز الدین را زنگى گفتى، و در اصل اسم مبارک او غیاث الدین محمد
بود و نام معز الدین هم محمد، بر لغت غور محمد را اخمد گویند، و چون (سلطان
بهالدین سام پدر) ( ۳) غیاث الدین سام علیه الرحمه در گیلان ( مربوط غزنه
است ) برحمت حق تعالى پیوست، سلطان علاء الدین بتخت نشست، هر دو برادرزاده
خود غیاث الدین و معز الدین را فرمان داد، تا به قلعه و جیرستان محبوس
کردند و اندک وظیفه جهت ما یحتاج ایشان تعیین کرد. چون سلطان علاء الدین از
دنیا نقل کرد سلطان سیف الدین ایشان را از قلعه وجیرستان مخلص گردانیده ،
ومطلق العنان کرد، غیاث الدین در موافقت سلطان سیف الدین، بحضرت فیروز کوه
مقام ساخت و معز الدین باطراف بامیان بخدمت عم خود ملک فخر الدین مسعود
رفت، و غیاث الدین در خدمت سیف الدین به لشکرى جهة دفع غز رفت، و اندک
استعدادى داشت. بسبب قلت مال و منال، و هر کس از خدم پدر و مادر ایشان در
سر اندک خدمتى میکردند و غیاث الدین مدام بخدمت سلطان سیف الدین می بود (۴)
تاریخ فرشته راجع به سلطان غیاث الدین محمد سام مینویسد که : ملک سیف
الدین محمد بن علأالدین حسین ، بعد از پدر ، پادشاه شد و عم زاده های خود
سلطان غیاث الدین محمد سام و سلطان معزالدین محمد سام را از قلعه غرجستان
براورد و ایالت سنجه را بر نسبت قدیم به سلطان غیاث الدین محمد ارزانی
داشته ، بعد از یک سال و کسری به جنگ غزان رفت...(۵ )
غیاث الدین محمد سام در اریکه سلطنت:
سلطان غیاث الدین محمد سام غوری بعد از رهایی از زندان در خدمت عم زاده
آمد و در حضرو سفر با وی یکجا بود بنابران غیاث الدین در جنگ غزان با سلطان
سیف الدین غوری همراه بود ، در هنگام نبرد ، سلطان سیف الدین غوری بدست
سپه سالار ابو العباس شیش کشته شد. شیش مذکور همه لشکر غور و غرجستان را به
خدمت سلطان غیاث الدین آورد و بیعت نمود . بعدا به فیروز کوه آمدند غیاث
الدین مراسم تاج پوشی و بیعت به جا آوردند و لقب غیاث الدین یافت در حالیکه
قبل از سلطنت سلطان شمس الدین بود و لقب برادرش شهاب الدین که بعد از فتح
خراسان به سلطان معزالدین شهرت بافت . (۶) از جانب دیگر سلطان شهاب الدین
محمد سام برادرش را در بامیان حال غیاث الدین معلوم شد، از خدمت عم خود
اجازت خواست، به فیروز کوه آمد سر جاندار شد ، و ولایت استیه و کجوران
حواله او گشت، و چون سراپرده از شهر فیروزه کوه بطرف غور بیرون آوردند،
متمردان غور خلاف آغاز نهادند و سپهسالار ابو العباس (شیش) که او را بتخت
نشانده بود در غایت متمکن بود و متمردان غور التجا بدو میکردند،» (۷) و
بنابر قول جوزجانی و خواند میر در حبیب السیر ، سلطان غیاث الدین محمد سام
در صدد انتقام و جلوگیری از خودسری های ابوالعباس شیش افتادند و بواسطه یکی
از غلامان ترک خویش او را در داخل دربار از بین بردند . (۸)
از
خوشبختی های سلطان غیاث الدین محمد سام ؛ موجودیت برادر وفادار و شجاع بنام
سلطان معزالدین غوری ( شهاب الدین ) بود که بیشتر فتوحات این دوره مرهون
همین سلطان معزالدین است ؛ او بود که حدود کشور را از کرمان تا ولایت سند
رسانید و در سال ۵۷۹ هـ ق = ۱۱۸۳ م تا لاهور پیش رفت و مرکز امرای غزنوی را
بدست آورده و بقایای غزنویان را از میان برداشت ، بعدا به هرات تاخت و
آنرا از دست غزان سنجری بیرون آورد و بعضی دیگر بلاد خراسان را یکی بعد
دیگر بدست آورد .
معزالدین بعد از فتوحات فوق الذکر مجددا به هند روی
آورد و درآنجا به فتوحات پیاپی مؤفق شد تا شمال هند و دهلی را مسخر نماید و
بسیاری از هندوان به دین اسلام آورده شد .( ۹ )
اقدامات ملک فخرالدین مسعودبامیانی غوری :
دیری نگذشته بود که کاکای سلطان غیاث الدین ؛ ملک فخرالدین مسعود چون
برادر مهتر سلطانان هفتگانه بود و حکومت بامیان را به دست داشت از قدرت
یافتن برادرزاده ترسیده با اتحادیه مثلث ؛ طمع ملک غور و تخت فیروز کوه
کرد، و پیامها و فرستاده های به ملک علاء الدین قماج سنجرى را که ملک بلخ
بود و تاج الدین یلدز به هرات فرستاد و کمک خواست تا مشترکا با لشکر بامیان
و لشکر بلخ و لشکرهرات از جوانب روى بحضرت فیروز کوه نهادند، و ملک فخر
الدین (بامیان) چون عم ایشان بود و امراء غور در خدمت او بسیار بودند و
میراث طلب ملک بود، پیشتر روان شد و ملک علاء الدین قماج بلخ با لشکر خود
در عقب او به چند فرسنگ از راه غرستان (غرجستان ) حرکت نمود ، و تاج الدین
یلدز از هرات چون نزدیک تر بود بحضرت فیروز کوه با لشکر خود از راه
هریوالرود آمد و سلطان غیاث الدین و معز الدین از فیروز کوه بیرون آمد
بموضعى که آنرا راغ زر (راغ رز ویا راغ ویژ ) گویند و لشکر غور با ایشان
جمع شد، ملک تاج الدین یلدز هرات تعجیل نمود، بر طمع آنکه مگر فتح فیروز
کوه و قمع لشکر غور بر دست او باشد ، چون بنزدیک لشکر غور رسید و هر دو
لشکر با هم مقابل گشتند، و مستعد مصاف شدند چنانچه میان هر دو لشکر مقدار
نصف فرسنگ ماند، هر دو صف در نظر یک دیگر آمدند، و دو مبارز غورى از میان
لشکر با هم عهدى کردند و در روى صف بخدمت سلطان آمدند و پیاده شدند و روى
بزمین نهادند، که ما دو بنده لشکر هرات را کفایت میکنیم، پس بفرمان سوار
شدند، و هر دو مرکبان بر انگیختند و شمشیرها بر کشیدند، و چون باد پران و
ابر دمان ، سوى صف ترکان آمدند، و آواز میدادند
(یلدز کجاست) که ملک
یلدوز را مىطلبیم، و یلدوز در زیر چتر استاده بود، لشکرش بملک اشارت کردند،
چندانچه آن دو مبارز غورى را معلوم شد که یلدوز کدامست؟ هر دو چون شیران
(عرین) گرسنه و پیلان مست در یلدوز افتادند و بزخم شمشیر یلدوز را از پشت
اسپ بر زمین انداختند چون لشکر هرات آن مبارزت و دلاورى و جرأت و عیارى
مشاهده کردند درهم شکستند و منهزم گشتند. حق تعالى چون آن دو سلطان غیاث
الدین و معز الدین را ظل رحمت خود گردانیده بود، چنین فتحى و نصرت کرامت
ایشان گردانید (۱۰)
سلطان غیاث الدین بعدا عساکر و افراد خود را که
شامل چند هزار سوار جرار به دفع لشکر قماج بلخ فرستاد و در نبردیکه بین
طرفین به وقوع پیوست قماج رااسیر و سر آن را به خدمت سلطان غیاث الدین
اوردند
صاحب تاریخ روضه الصفأ در مورد مینویسد که : سلطان غیاث الدین
لشکر به سر راه آن دو سرکش ( حاکم بلخ و هرات) که از هرات وبلخ متوجه
بودند، فرستاد و لشکر غور هر دوسردار را کشته مظفر و منصور مراجعت نمودند و
سلطان غیاث الدین سر پسر قماج را که حاکم بلخ بود پیش فخرالدین فرستاد .
(۱۱)
بنابران هنگامیکه افراد سر قماج و یا سر پسر قماج را به فخرالدین
بردند ؛ سواران غور در رسیده بود ، و اطراف فرو گرفته، چون سلطان غیاث
الدین و معز الدین در رسیدند، در حال به خدمت عم از مرکب پیاده شدند و عم
خود را خدمت کردند و فرمودند: که خداوند را باز باید گشت، او را به لشکر
گاه خود آوردند و بتخت نشاندند و هر دو برادر، در پیش او دست بر کمر زده
بایستادند و بدین سبب حیا و ندامت بر ملک فخر الدین غالب شد، از شرمسارى
ایشان را جفائى چند بگفت و برخاست و گفت: که بر من میخندید! ایشان بخدمت او
عذر بسیار تمهید کردند و در خدمت او یک منزل برفتند و او را بطرف بامیان
باز گردانیدند.( ۱۲ )
فتوحات سلطان غیاث الدین محمد سام :
سلطانان غیاث الدین و معزالدبن محمد سام بعد از شکست اتحاد مثلث عم خویش با
خاطر آرام به فتوحات و بسط قلمرو از هم گیسخته اقدام نمودند قبل از همه
بجانب گرمسیر و زمین داور آمد و آن ولایات را بدست آوردند و تحت تابعیت
دولت مرکزی قرار گرفتند . از آنجا متوجه هرات شدند، چون تاج الدین یلدوز
هرات کشته شد و لشکر بهرات منهزم باز رفت ، بهاء الدین طغرل که یکى از
غلامان سلطان سنجر بود هرات را در ضبط خود آورد و مدتى نگاه داشت تا اهل
هرات بخدمت ملک غیاث الدین مکتوبات استدعا ارسال کردند، و آن فتح هم برآمد
بعد از چند سال قادس و ولایت کالیون و فیوار و سیفرود و قادس در ضبط آمد،
چون آن بلاد در تصرف آمد، دختر عم خود ملکه تاج الحریر جوهر ملک بنت
السلطان علاء الدین را در حباله خود آورد و تمام بلاد غرستان (غرجستان) و
طالقان و جرزوان (گرزیوان ) مسلم شد و بلاد جروم و تکناباد (تگین آباد)
بسلطان معز الدین داد، و بعد از آنکه از سجستان باز آمده بود، بطرف غزنین و
ولایت زاول و جروم و حوالى آن سوار فرستاد ، و بلاد کابل و زاول و غزنین
در آن عهد بدست قبایل غزان بود از خسرو شاه ګرفته بودند، و عهد خسرو شاه
منقرض گشته بود، و پسر او خسرو ملک پایتخت را به لاهور انتقال داده ، در
آنجا سلطنت غزنوی را ادامه میداد.
سلطان غیاث الدین فرمان داد: تا
حشمهاى جبال غور و آن قدر که از خراسان در تصرف او آمده بود جمله جمع شدند و
روى بغزنین نهادند و امیران غز که در غزنین بودند، چون طاقت مقاومت لشکر
غور نداشتند
طراق (سنگربندی) بستند و از غایت ثبات غزان نزدیک بود، تا
که هزیمت بر لشکر غور افتد، سلطان غیاث الدین بازگشت و از غوریان جمعى را
بمدد سلطان معز الدین فرستاد، ناگاه فوجى از مبارزان غز حمله کردند و شاه
علم غوریان را بستدند، و دراندرون طراق خود بردند صفهاى لشکر غوریان از
میمنه و ازمیسره گمان بردند، که شاه علم مگر با قلب درون طراق رفته است و
از اطراف حمله کردند و طراق غز را بشکستند و بگرفتند و لشکر غز منهزم شد و
خبر بسلطان غیاث الدین باز رسید، و این فتح سلطان درسال ۵۶۹ هـ ق = ۱۱۷۳ م
بود، این فتح در تاریخ مبارکشاهی چنین آمده است که در سنه ۵۶۹ هـ ق = ۱۱۷۳ م
سلطان غیاث الدین از غور لشکر ها جمع کرد در غزنین آمد . طایفه غُز که
ضابط غزنین بودند چون طاقت مقاومت نداشتند بضرورت عطف کرده باز در ولایت
خویش رفتند غزنین را سلطان غیاث الدین قابض شد و مملکت غزنین هم بر سلطان
سعید مفوض کرد و به خطاب سلطانی مشرف گردانید .(۱۳ )
چون غزنین فتح شد
سلطان غیاث الدین برادر خود، سلطان معز الدین را بتخت محمودى بنشاند و بطرف
فیروزه کوه مراجعت فرمود، و بعد از دو سال لشکرهاى غور و غزنین را مستعد
گردانید و بدر شهر هرات رفت، و اهل هرات آثار خدمت و هوا دارى ظاهر مى
کردند. چون بهاء الدین طغرل این معنى دریافت، شهر هرات را بگذاشت، و خود
بطرف خوارزمشاهیان رفت و در سال ۵۷۱ هـ ق = ۱۱۷۵ م هرات فتح شد، فتوحات
غوری یکی بعدی دیگر فوشنج ، نیمروز و سجستان کرمان بلخ ، طالقان، و اندخود و
میمنه (میمند) و فاریاب و پنجده و مرو الرود، و دژق (دزق) و خلم ، جمله آن
قصبات در تصرف سواران غوری آمد، و خطبه و سکه بنام سلطان غیاث الدین مزین
گشت و بنابر قول استانلی لین پول که : غیاث الدین تا سال مرگ خویش یعنی ۵۹۹
هـ ق = ۱۲۰۲ م برتمام ممالک وسیعه اجدادی حکومت و تسلط داشت . (۱۴ )
پناهندگی و شورش سلطان شاه خوارزمشاه :
در حین فتوحات سلطانان ، سلطان شاه جلال الدین محمود بن ایل ارسلان
خوارزمشاه از برادر خود علاء الدین تکش خوارزمشاه ناراضی گشت و بخدمت درگاه
غیاث الدین پیوست، و مدتی در غور ماند اما بعد از مدتى عصیان آورد، چنانچه
با حضور خویش به دربار غوری از وضع سوق الجیشی و تعداد عساکر و مصروفیت
های نظامی مطلع شده بنزدیک خطا رفت و از آنجا کمک گرفته اولا مرو بگرفت و
به اطراف ممالک غور دست به تاراج و فساد زد تا اینکه در سال ( ۵۸۸ هـ ق =
۱۱۹۲ م ) سلطان غیاث الدین فرمان داد: تا سلطان معز الدین از غزنین، و ملک
شمس الدین از بامیان، و ملک تاج الدین حرب از سیستان با لشکرهاى خود، در
رود بار مرو جمع شدند، تا مشترکا با لشکر سلطانشاه مقابل شدند و سلطانشاه
از مرو با لشکر خود بالا آمد و در مقابل سلاطین ؛ ترک تاز ى میکرد و علفچى
لشکر را زحمت میداد، چنانچه مدت شش ماه آن فتنه بداشت و هر دو لشکر نزدیک
یک دیگر بماندند، تا سلطان معز الدین محمد سام با لشکریان خویش از گذرگاه
آب مرغاب بگذشت، و سلطانشاه منهزم شد، و آن فتح در سال ۵۸۸ هـ ق = ۱۱۹۲ م
بود، و بهاء الدین طغرل سنجرى در ان مصاف بدست لشکر بامیان افتاد و سر او
بخدمت سلطان غیاث الدین آوردند، و دران روز ملک شمس الدین بامیانى که پسر
ملک فخر الدین مسعود عم سلطان بود چتر یافت و بلقب سلطانى خطابش کردند .
فتح نیشاپور :
در سال ۵۹۶ هـ ق = ۱۱۹۹ م زمانیکه خبر وفات سلطان علأالدین تکش خوارزمشاه
به غیاث الدین محمد سام غوری رسید سلطانان با لشکرهاى غور و غزنین بطرف
خراسان حرکت فرمودند و بدر نیشاپور رفتند چون لشکر در حوالى نیشاپوررسیدند
آن شهر را محاصره و نشاپور فتح شد و ملک على شاه پسر تکش خوارزمشاه با ملوک
خوارزم که آنجا بودند چنانچه سرتاش و کزلک خان و دیگران بدست آمدند، و ملک
ضیاء الدین محمد ابى على شنسبانى را که عمزاده هر دو سلطان و داماد سلطان
غیاث الدین بود به حکومت نیشاپور گماشت . دیگر سال ( ۵۹۷ هـ ق = ۱۲۰۰ م )
بجانب مرو شاه جهان رفتند و فتح کردند و آنجا را به ملک نصیر الدین محمد
خرنک سپرد، و ایالت سرخس به پسر عم خود ملک تاج الدین زنگى مسعود بامیانى
که پسر فخر الدین مسعود بود واګذار نمود و تمامت خراسان در ضبط آمد و صاف
شد و علاء الدین محمود خوارزمشاه بسیار کوشید تا مگر بطریق خدمت او را قبول
کنند، و خراسان بوى دهند باز گذارند، مسلم نشد.
عقیده برانست که : که
چون تکش خوارزمشاه نقل کرد محمد خوارزمشاه بخدمت سلطان غیاث الدین طاب ثراه
رسل فرستاد، مضمون رسالت آنکه: میان سلاطین و میان پدر من عهد مودت و
مرافقت مستحکم بود بنده میخواهد تا بدان قرار در سلک دیگر بندگان باشد اگر
راى اعلى صواب بیند، مادر مرا سلطان غازى معز الدنیا و الدین در حباله خود
آورد و بنده را فرزند خواند، و از حضرت غیاثیه بنده را تشریف و مثال خوارزم
و خراسان باشد، بنده تمام عراق و ما وراء النهر از دست مخالفان مستخلص کند
چون این رسالت ادا کردند، سلطان معز الدین را آن اتصال موافق نیفتاد و
مکاوحت ظاهر شد .(۱۵)
تسامح مذهبی سلطان غیاث الدین محمد سام :
سلطان غیاث الدین محمد سام با شخصیت که تاریخ افغانستان را با افتخارات
خویش آذین نموده است ؛ بیشتر از همه با تغییر مذاهب و حمایه از عالمان دین
پرداخته است . در این هنگام مذاهب مختلف به کشور ما پیروان خود را داشتند
این آزادی و تسامح شاید قبل از غیاث الدین و بعد از او هرگز میسر نشده بود
چنانچه از کل مذاهب مقتدایان هر فریق جمع بودند و شعراى بى نظیر حاضر، و
ملوک کلام نظم و نثر در سلک خدمت بارگاه او منتظم بود .
در آغازسلطانان
، بر طریق مذهب کرامیان بودند بحکم اسلاف و بلاد خود، اما چون سلطان معز
الدین بر تخت غزنین نشست و اهل آن شهر و مملکت بر مذهب امام ابو حنیفه
کابلی بودند ، سلطان معز الدین بر موافقت ایشان، مذهب امام اعظم قبول کرد
اما سلطان غیاث الدین شبى در خواب دید، که او با قاضى (سعید) وحید الدین
مرو الرودى (۱۶) که بر مذهب امام شافعى و مقتداى شفعویان بود در یک مسجد
بودندى، ناگاه امام شافعى درآمدى در محراب رفتى و تحریمه نماز پیوستى، و
سلطان غیاث الدین و قاضى وحید الدین هر دو به امام شافعى اقتدا کردندى. چون
از خواب در امد، سلطان فرمان داد: تا بامداد قاضى وحید الدین در بارگاه
تذکیر فرمودند ، چون بر بالاى کرسى رفت در اثناء سخن گفت: که اى پادشاه
اسلام! این داعى دوش خوابى دیده است و عین خوابى که سلطان دیده بود باز
گفت.
او هم بمثل آن دیده بود که سلطان چندانچه از کرسى فرود آمد بر
بالا رفت و بخدمت سلطان ، در حال سلطان دست مبارک قاضى وحید الدین بگرفت و
مذهب امام شافعى قبول کرد.
چون نقل سلطان بمذهب اصحاب حدیث شافعى شد بر
دل علماء مذهب محمد کرام حمل آمد، و از آن طایفه علماء بزرگ بسیار بودند،
اما دران عصر افصح ایشان امام صدر الدین على هیصم نیشاپورى بود و ساکن و
مدرس مدرسه شهر افشین غرجستان بود اشعاری به ذم سلطان سرود و چون بخدمت
سلطان رسید
خاطر مبارکش از وى غبار گرفت ، و (امام) صدر الدین را در
ممالک غور مجال مقام نماند بنابران صدر الدین بدین سبب از ممالک غور نقل
کرد و به نیشاپور رفت و مدت یک سال آنجا بماند. بعد از آن شعری بحضرت سلطان
فرستاد، تا او را باز طلبید و تشریف فرستاد، و از نیشاپور بحضرت باز آمد.(
۱۷)
اداره و دولت داری سلطان غیاث الدین محمد سام :
سلطان غیاث
الدین غوری قلمرو خویش را از دو پایتخت اداره مینمود تابستان ها از فیروز
کوه و زمستانها از بلاد داور ( زمین داور) . اعلام و رایات خلیفتی دولت
غوری افغانستان
سیاه میمنه، لعل میسره و توقیع سلطنت عبارت اند از : حسبى الله وحده بود .
قضات ممالک : قاضى القضاة معز الدین الهروى و قاضى شهاب الدین خرمابادى بودند .
مدت سلطنت : به حساب هجری شمسی چهل و یک سال و به حساب هجری قمری ۴۳ سال بود.
وزراء که در دیوانهای سلطنت غوری افغانستان ؛سلطان غیاث الدین را همکار
بودند عبارتند از :شمس الملک عبد الجبار گیلانى . فخر الملک شرف الدین
فرورى ، مجد الملک دیوشاهى دارى ،عین الملک سوریانى . ظهیر الملک عبد الله
سنجرى ، جلال الدین دیوشارى .
ملوک و سلاطین که سلطانان را همراهی مینمودند عبارتند از
سلطان معز الدین محمد سام در غزنی و لاهور و ملتان و دهلی ، سلطان شمس
الدین محمد مسعود سیستانى. ملک تاج الدین حرب محمد سیستانى. ملک ضیاء الدین
در غور. ملک تاج الدین حربى. سلطان بهاء الدین محمد سام. ملک نصر الدین
غازى بن قره ارسلان ، ملک تاج الدین زنگى مسعود بامیانى. ملک قطب الدین
یوسف تمرانى. ملک ناصر الدین سورى مادینى. ملکشاه وخشى. ملک تاج الدین
مکران. ملک سیف الدین مسعود تمران .(۱۸ )
روابط سیاسی دارالخلافت بغداد و غور :
حکمروایان غور در سالهای مختلف روابط با خلافت را حتمی میدانستند . گرفتن و
اخذ عهد و لوأ از دارالخلافه حقانیت این دودمان را بر مردم که مسلمان
بودند ؛ توجیه مینمود بنابران با احساسات عقیدتی امیر فولاد غوری ابومسلم
را جهت به قدرت رسانیدن عباسیان کمک نمود (۱۹) بعدا اولین کس از غوریان که
بدار الخلافه رفت و عهد ولوأ آورد : امیر بنجی نهاران بود موصوف برای احراز
حکومت با رقیب خویش امیر شیش به دربار هارون الرشید رفت که در نتیجه بنجی
نهاران امیر و شیش به حیث سردار سپاه به غور برگشتند .(۲۰ )
روابط سیاسی این دو دولت در زمانیکه دولت مستقل غوری تأسیس گردید بیشتر از پیشتر رونق گرفت و سفرا به دربار یکدیگر فرستادند .
چنانچه کرت اول ابن الربیع آمد. و قاضى مجد الدین قدوه، با او بدار
الخلافت رفت، و کرت دیگر ابن الخطیب آمد و پدر منهاج السراج جوزجانی مؤلف
طبقات ناصری ؛ مولانا سراج منهاج با او نامزد شد بدار الخلافه برود .
از حضرت ناصر الدین بالله برای سلطان موصوف خلعت فراوان رسید، خوارزمشاهیان
این روابط را حمل بر تشویق غوریان به جنگ علیه خویش میدانستند چنانچه ادعا
نمودند در سال ۶۱۲ هـ ق = ۱۲۱۵ م بعد از فتح غزنه در آرشیف دولتی نامه های
دریافت داشتند که دال بر تشویق غوریان علیه خوارزمشاهیان از طرف خلیفه بود
. ( ۲۱ )
بنابر اظهارات جوزجانی بیشترین تبادله سفر در زمانی صورت
گرفته است که جنگ میان غوری ها و خوارزمشاهیان جریان داشته است که این خود
نشان میدهد خلافت برای تضعیف هر دو جانب میکوشید . غوری ها که در جنگهای
هند و قراختایی ها مشغول بود و از طرف دیگر درگیری های خوارزمشاهیان که به
احتمالا به تحریک خلیفه انجام میشد دولت نوبنیاد غوری را از پا درانداخت و
بعداز وفات سلطانان دستخوش حملات خوارزمشاهی گردید و به حکومات کوچک تقسیم
شد .
عمرانات و کارکردهای فرهنگی سلطان غیاث الدین محمد سام :
سلطانان با وجود مصروفیت های جنگی و دفاع از میهن در مقابل قره خطاییان و
خوارزمشاهیان و بنابر گفته لین پول رسیدن به سرزمین اجدادی ؛ برای رشد
فرهنگی و آبدات تاریخی مناره ها و مساجد در غور و فیروز کوه و هرات و هند
اقدامات رویدست گرفت که برخی از آنها در زمان حیات شان به پایه اکمال رسید .
ـ کوشک سلطانی بنابر قول جوزجانی که در حقیقت همان قصر سلطان غیاث الدین
محمد سام غوری در فیروز کوه بود : و آن قصر عمارتیست که در هیچ ملک و حضرت
مثل آن به ارتفاع و تدویر و منظر ها و رواقات و شرفات هیچ مهندسى نشان
نداده است و بر بالاى قصر پنج کنگره زرین مرصع نهاده اند، هر یک در ارتفاع
سه گز و چیزى، و در عرض دو گز، و دو هماى زرین هر یک بمقدار شتر بزرگ
نهاده، آن شرفات زرین و هما سلطان غازى معز الدین از فتح اجمیر بوجه خدمتى و
تحفه بحضرت سلطان غیاث الدین محمد سام فرستاده بود با بسیار تحف دیگر،
چنانچه حلقه زرین با زنجیر زرین و خربزه که دایره او پنج گز در پنج گز بود و
دو کوس زرین که بر گردون آوردند و سلطان غیاث الدین آن حلقه و زنجیر و
خربزه را در پیش طاق مسجد جامع فیروز کوه بفرمود تا بیاویختند و چون مسجد
جامع را سیل خراب کرد، آن کوس و حلقه و زنجیر و خربزه را به شهر هرات
فرستاد ندتا مسجد جامع هرات را بعد از آنچه بسوخته بود از ان وجوه عمارت
کردند (۲۲) ،
ـ مسجد فیروز کوه که در اثر آمدن سیل ویران ګردید ،
ـ
مسجد جامع هرات ( ۵۹۷ هـ ق = ۱۲۰۰م )که برای وعظ و درس امام فخر رازی
ساخته و امامت مسجد در زمان غیاث الدین مخصوص اصحاب شافعی بوده است ( ۲۳ )،
ـ منار جام (به ارتفاع ۶۳،۳ متردر سال ۵۹۱ هـ ق = ۱۱۹۴ م مدت اعمار آن
احتمالا هفت سال را در برگرفت معمار این بنا شخص بنام علی بوده است، مؤرخین
و محققین معتقد اند که منار جام بخشی از کدام مسجد و یا نمادی از پیروزی
غوری ها بوده است هنوز به تحقیقات خویش ادامه می دهند . این در حالیست که
هنوز در اطراف منار نشانه یی از هیچ مسجد و مدرسهء مذهبی کشف نشده است.
ظاهراً گمان میرود که ابنیه یی به این شکوه و بزرگی میبایستی در شهر بزرگی
بنا میشد نه در یک چنین درهء تنگی . (۲۴ ) ،
ـ مدرسه شاه مشهد ( ۵۷۱ هـ
ق = ۱۱۵۵ ـ ۱۱۵۶ م ) در زمان سلطان غیاث الدین محمد سام به مساعی یکی از
زنان دربار بنا یافت . در کتیبه نمره یک ذکر آن رفته است اما نام او خوانده
نمیشود و برجستگی سوره ۴۸ در کتیبه های ۴ و ۶ و ۷ ما را به فرضیه رهنمایی
میکند که شاه مشهد بنای یادگاری فتح غیاث الدین بر ترک های گیوگ Gugg در
گرجستان و یا یکی از فتوحات دیگر این حکمروایی می باشد . ( ۲۵)
مصروفیت ها سلطان غیاث الدین محمد سام :
جوزجانی در طبقات ناصری اضافه میکند : که سلطان غیاث الدین در اول جوانى
معاشر عظیم بود و شکار دوست، و از حضرت فیروز کوه، که دار الملک او بود تا
بشهر داور که دار الملک زمستانى بود، هیچ آفریده را مجال نبودى که شکار
کردى، و میان آن دو شهر چهل فرسنگ بود، هر فرسنگى به امیرى فرموده بود تا
بر آورده بودند، و در زمین داور باغى ساخته بود، آنرا باغ ارم نام نهاده، و
الحق در میان دنیا مثل نزهت و طراوت آن باغ، هیچ پادشاه را نبود، و طول او
بقدر دو میدان وار زیادت بود، و جمله چمنهاى آن بدرخت صنوبر و ابهل و
انواع ریاحین آراسته، و سلطان فرموده بود: تا در حوالى باغ میدانى ساخته
بودند، طول و عرضى آن میدان مثل طول و عرض آن باغ بود، و هر سال یک کرت
فرمان دادى تا زیادت از پنجاه و شست فرسنگ از شکاریان بره کشیدندى، و مدت
یک ماه بایستى
تا هر دو سر برهاء شکار بهم پیوستى، زیادت از ده هزار
شکارى از وحوش و بهایم و سباع از همه اجناس دران میدان آوردندى، در روز
شکار سلطان بر قصر باغ برآمدى، و مجلس بزم مهیا فرمودى و بندگان و ملوک
یگان یگان سواره در ان میدان برفتندى و شکار میکردندى به نظر سلطان غیاث
الدین محمد سام .
وقتى خواست تا در ان صحرا بشکار رود، فخر الدین
مبارکشاه بر پاى خواست، و این رباعى میگفت ، سلطان عزیمت شکار فسخ کرد و
بعشرت مشغول شد، و آن رباعى اینست، بیت:
اندر مى و معشوق و نگار آویزى
به زان باشد که در شکار آویزى
آهوى بهشتى چو بدام تو درست
اندر بز کوهـــى بچه کار آویـــــزى؟
چون سلطان غیاث الدین از شراب توبه کرد، و به صفوت و احسان مشغول شد در
عهدى که سلطانشاه خوارزمشاه لشکر خطا، بخراسان آورد و به مرو تختگاه ساخت، و
سر حد هاى ممالک غور را زحمت دادن گرفت، لشکر خود را بدهانه شیر سرخس
آورده و رسولى بخدمت سلطان غیاث الدین فرستاد و ملتمسات نمود، سلطان فرمود:
که بجهت آن رسول جشنى ساختند، و مجلس عشرت بیاراستند و ملوک و امراء غور
را شراب دادند و رسول را اعزاز فرمود و شراب داد تا در حال مستى، مزاج
سلطان شاه را از فرستاده او معلوم کند و بجهت خاصه سلطان غیاث الدین آب
انار شیرین در صراحى کردند، و چون دور معهود بسلطان میرسید، از آن آب انار
در پیاله خاص میریختند ( ۲۶)
وفات سلطان غیاث الدین محمد سام :
سلطان غیاث الدنیا و الدین ابو الفتح محمد بن سام قسیم أمیر المؤمنین بعد
از فتوحات متعدد دختر عم خود ملکه تاج الحریر جوهر ملک بنت سلطان علاء
الدین را در حباله خود آورد . فرزندان او هریک ملکه معظمه جلال الدنیا و
الدین و سلطان غیاث الدین محمود بود
او چهل و سه سال مملکت راند و
ادرار و انعام او باطراف مملکت اسلام از شرق تا غرب و عجم و عرب و ترکستان و
هند باهل خیر و اصحاب علم و زهد و صفوت و اصل گشت و اسم جمله ارباب
استحقاق و صدقات آن ممالک در دواوین و دفاتر او مذکور بود و مدت عمر او به
حساب هجری قمری شست و سه سال و به حساب هجری شمسی ۶۱ سال بود، و نقل آن
پادشاه معظم از دار فنا بدار بقا در شهر هرات، روز چهار شنبه بیست و هفتم
ماه جمادى الاولى سال (۵۹۹ هـ ق = ۱۲۰۲ م ) بود و روضه او در جوار مسجد
جامع هرات شد (۲۷)
زیر نویسها :
۱ ـ اعتمادی ـ گویا ، تجمل و فرهنگ غوریان ، مجله آریانا ، ش اول ، س ۱۳۲۱ هـ ش ، ص ۲ ـ ۳ .
۲ ـ جوزجانی ـ منهاج السراج ، طبقات ناصری، ج دوم ، تحشیه وتعلیق و تصحیح پوهاند عبدالحی حبیبی ، کابل ، ۱۳۴۲ ، ص ۲۴۲ .
۳ـ جوزجانی در صفحه (۳۵۳) به عوض بهاوالدین محمد سام ؛ مرگ غیاث الدین سام
را ذکر نموده است . در حالیکه پدر موصوف در گیلان غزنه وفات نمود. طبقات
ناصری ، تحشیه و تعلیق و تصحیح از پوهاند عبدالحی حبیبی ، ج اول ، کابل
،۱۳۴۲ ، ص ۳۳۷
۴ ـ جوزجانی ـ ایضا ، ص ۳۵۳ .
۵ ـ هندوشاه ـ محمد قاسم ، تاریخ فرشته ، ج اول ، تصحیح و تعلیق از داکتر غلام رضا نصیری ، تهران ،۱۳۸۷ هـ ش ، ص ۲۰۰ .
۶ ـ جوزجانی ، اثر قبل الذکر ، ج اول ، ص ۳۵۴ .
۷ ـ جوزجانی ، ایضا ، همانجا .
۸ ـ خواند میر ـ غیاث الدین بن همام الدین الحسینی ، حبیب السیر فی الاخبار افراد بشر ، ج دوم . تهران ، ۱۳۳۳ هـ ش ، ص ۶۰۵ .
۹ ـ دهخدا ـ علی اکبر ، لغت نامه ، تحت نظر داکتر محمد معین ، تهران ، ۱۳۴۱ ، ص ۳۶۳ .
۱۰ ـ جوزجانی ، اثر قبل الذکر ، ج اول ص ۳۵۶ .
۱۱ ـ میر خواند ـ روضة الصفا ، چاپ رضا قلی هدایت ، ج ۴ ، تهران ، ۱۳۳۹ ، ص ۶۳۸ .
۱۲ ـ جوزجانی ، اثر قبل الذکر ، ج اول ، ص ۳۵۶ .
۱۳ ـ سرهندی ـ یحیی بن احمدبن عبدالله ، تاریخ مبارک شاهی ، به سعی و
تصحیح محمد هدایت حسین ، ایشیا تیک سوسایتی ، کلکته ۱۹۳۱ ، ص ۵ .
۱۴ ـ لین پول ـ استانلی ، طبقات سلاطین اسلام ، ترجمه عباس اقبال ، تهران ، ۱۳۱۲ هـ ش ، ص ۲۶۳ .
۱۵ ـ جوزجانی ، اثر قبل الذکر ،ج اول ، ص ۳۶۰ .
۱۶ـ تاریخ وفات شیخ وحید الدین محمد بن محمود مرو رودى فقیه شافعى ماه رجب
سنه ۵۹۹ هـ ق در هراتست (مجمل فصیحى ۲: ۲۷۸)به نقل از حاشیه طبقات ناصری ،
ج اول ، ص ۳۶۲ .
۱۷ ـ جوزجانی ، ایضا ، ص ۳۶۴.
۱۸ ـ جوزجانی ، ایضا ، ج اول ، ص ۳۶۸ ـ ۳۶۷ .
۱۹ ـ جوزجانی ، ایضا ، ص ۳۸۲ ـ ۳۸۳ .
۲۰ ـ جوزجانی ، ایضا ، ص ۳۲۵ ـ ۳۲۶ .
۲۱ ـ بارتولد ، ترکستان نامه ، ج دوم ، ترجمه : کریم کشاورز ، تهران ، ۱۳۵۲ ، ص ۷۷۹ .
۲۲ ـ جوزجانی ، اثرقبل الذکر، ج اول ، ص ۳۷۵ .
۲۳ ـ میرخواند ، اثر قبل الذکر ، ج ۴ ، ص ۶۳۹.
۲۴ ـ نادری ـ پرتو ، مجما، منار جام کهن سال ترین برج آجری در جهان،
۲۵ ـ ظفر ـ ملیحه ، مترجم ؛ مدرسه شاه مشهد بادغیس ، از برنت گلاتزر ، مجله آریانا ، ش ۴ ، کابل ، ۱۳۵۲ ، ص ۲۸ ـ ۲۹ .
۲۶ ـ جوزجانی ، اثر قبل الذکر ، ج اول ، ص ۳۶۵ .
۲۷ ـ جوزجانی ، ایضا ، ص ۳۶۷ .