برخی ترجمه های پوهاند صاحب میرحسین شاه خان !
پوهاند صاحب میرحسین شاه خان یکی از دانشمندان و استادان نخبه علمی افغانستان، که تمام عمر خویش را در تربیه و تحصیل فرزندان کشور صرف نموده و سالیان متمادی استاد کرسی تاریخ در پوهنتون کابل بوده اند . استاد بزرگوار برعلاوه تآلیف آثار تاریخی و ادبی ؛ ترجمه چندین جلد کتاب و تعدادی مقالات علمی را به زیور قلم خویش به السنه دری و پشتو آراسته اند.
تالیفات استاد را میتوان چنین برشمرد:
ادامه مطلب ...
هفتسین نوروز از نگاه سیاحان اروپایی
در نوشتههای سیاحان قرن نوزدهم میلادی اثر چندانی از سفره هفتسین نیست. تنها دو نمونه از سیاحان اشاره مختصری به این نماد نوروی داشتهاند که به آنها میپردازیم. هاینریش بروگش که در ۱۸۶۰ میلادی از تهران بازدید کرده است، اشاره کوتاهی به سفره ایرانیان در نوروز میکند و مینویسد: «ایرانیان برای نوروز گلهایی میکاشتند که نامشان با سین آغاز میشده است.
اوبن، سیاح فرانسوی که در دوره قاجار از ایران دیدن کرد، نیز با اشاره به سفره هفتسین میگوید: «بزرگترین نماد نوروز سفره هفت سین میباشد. ایرانیان سفره هفتسین را از ضروریات آغاز سال نو میدانند که عبارتند از: ماهی - از سین لغت عربی سمک گرفته شده است - سیب، سیر، سبزی، سرکه، سنجد و سنگک. بعد از آن دید و بازدیدها شروع میشود. مردم به دیدن همدیگر میروند و سال نو را به همدیگر تبریک میگویند .
ادامه مطلب ...
نوروز در دربار تیموریان هند
نوشتار حاضر، به بررسی چگونگی برگزاری مراسم جشن نـوروز در شـبه قـارۀ هند میپردازد که عمدتا در عهد تیموریان هند به صورت منظم و مفصل برگزار میگردید. در این مقاله، با اتـکاء به اطلاعات موجود در منابع تاریخی و با رویکردی توصیفی - تحلیلی، فرازوفرودهای این جشن در دربار چند شـاه نخست این حکومت مـورد بـررسی قرار گرفته است. مقاله، این پرسش اساسی را مورد توجه قرار میدهد که دیدگاه و موضع شاهان تیموری نسبت به جشن نوروز و تشریفات برگزاری آن، متأثر از چه عواملی است. در این نوشتار، نشان داده شده است که نگاه حکمرانان تیموری بـه جشن نوروز و اقدامات آنها برای برگزاری یا عدم برگزاری مراسم این جشن، متأثر از طرز تفکر و اندیشۀ این شاهان و اوضاع سیاسی و اجتماعی روزگار آنها بوده است. افزون بر این، رابطۀ میان میزان اقتدار و ثروت شاهان با چگونگی تـشریفات بـرگزاری این جشن و نیز تأثیرپذیری آداب و رسوم و تزیینات جشن از زمینههای ارتباطات فرهنگی و اقتصادی سلسلهی تیموریان هند با کشورهای دیگر باز نموده شده است
ادامه مطلب ...جُغْرافیا، یا جغرافی، نامی یونانی که از دو واژۀ گئو، به معنای زمین و گرافی (گرافین3) به معنای نگاره، رسم، وصف و یا نقشه ترکیب یافته است (بریتانیکا، ذیل جغرافی4).
مقدمه: جغرافیا دانشی است دربارۀ طبیعت و جامعه. دانش
جغرافیا مجموعهای است از علوم شناخت طبیعت (جغرافیای طبیعـی) شـامل
زمینشناسی، اقلیمشناسی، آبشناسی، اقیانوس ـ شناسی، خاکشناسی،
زیستشناسی، هواشناسی، جامعهشناسی و بسیاری دیگر. نخستین آگاهیهای
جغرافیایی هزارۀ چهارم تا هزارۀ نخست قم برخاسته از تصورات و اندیشههای
دینی و اساطیری دربارۀ خلقت، و غرقه شدن کرۀ خاکی در آب و سر برآوردن زمین
از درون آب است که گمان میرفت حاصل زمینلرزه بوده است. در سدۀ 6 قم
روابط بازرگانی از طریق دریا سبب شد کسانی چون طالس (625-547قم) و
آناکسیماندر (610-546 قم) و متعاقب آنان هکاتۀ میلتی (546-480قم)
سرزمینهایی را که تا آن زمان شناخته بودند، به شرح آورند. در سدۀ 4قم
ارسطو (384-322قم) نظریۀ خود را دربارۀ هواشناسی عرضه کرد.
در سدههای 3-2قم دانشمندان مکتب اسکندریه، بهویژه اراتستن (275-195قم)
به شکل کرۀ زمین، نقاط مختلف و طرح و نقشۀ آن توجه کردند. اراتستن نخستین
دانشمندی بود که کوشید همۀ جهات و جوانب علمی مربوط به زمین را در
مجموعهای به نام «جغرافیا» گرد آورد (BSE3, II/270-271). جغرافیای کلاسیک
قدیم طی سدههای 1-2م در آثار استرابن (64 یـا 63 قم ـ 24 یـا 23م) و
کلـودیوس بطلمیوس (90-168م) به مراتب والایی دست یافت (همانجا) و بعدها در
آثار مؤلفان سدههای بعد و نیز مؤلفان اسلامی مؤثر افتاد. اصطلاح جغرافیا،
عنوان آثار مارینوس از اهالی صور (ح 70-130م) و بطلمیوس، در متون جغرافیایی
عربی به شکل «صورة الارض» ترجمه شده است (EI2؛ نیز نک : ه د، اقلیم). به
عنوان نمونه، کتاب جغرافیای خوارزمی، ریاضیدان سدۀ 3ق/9م نام صورةالارض
داشته است. ترجمۀ اصطلاح یونانی جغرافیا ظاهراً صورتهای دیگری نیز داشته
است. یعقوب کندی این اصطلاح را «رسم المعمور من الارض» نوشته است
(کراچکوفسکی، IV/93؛ نیز نک : EI2). در آغاز این اصطلاح مانند دورههای
متأخر دارای حدود و مشخصات دقیق و روشنی نبود. از اینرو، مؤلفان با نامهای
متفاوتی چون المسالک والممالک، ممالک و مسالک، علم الطرق، البلدان و جز
آنها آثار جغرافیایی خود را معرفی میکردند.
مسلمانان طی سدههای میانه در پیشرفت علوم نقش مؤثری داشتهاند که هنوز در
میراث فرهنگ جهانی درخشندگی خود را محفوظ داشته است. آثار مؤلفان مسلمان در
فیزیک، ریاضیات، نجوم، شیمی، زیستشناسی و زمینشناسی چشمگیر بوده است. در
میان رشتههای علمی یادشده، آثار مؤلفان مسلمان در علوم تاریخ و جغرافیا
نیز مورد توجه است. بیگمان این دستاوردها بهخود نیامده، بلکه مسبوق به
سوابقی است که نمیتوان از دیده دور داشت. این سوابق را میتوان در فرهنگ
ایرانی، هندی، یونانی و تأثیر آنها بر عرب مشاهده کرد. همین امر سبب شد که
قلمرو نوشتههای جغرافیایی منحصر به کشورهای عرب نباشد، بلکه محدودۀ بسیار
وسیعتری را دربر گیرد که اسلام بدانجا راه یافت. مسلمانان علوم را بر پایۀ
سیر تکامل تاریخی به «علوم قدیم» و «علوم جدید» (العلوم القدیمه و العلوم
الحادثه) تقسیم کردند (کراچکوفسکی، IV/16). در این تقسیمبندی، جغرافیا
بخشی از علوم دقیقه محسوب میشد. به جز بررسیهای دقیق جغرافیایی، رشتهای
با عنوان جغرافیای توصیفی نیز پدید آمد که شامل سفرنامهها و شرح شگفتیهای
نواحی مختلف با نام عجائب البلدان است. اینها همه از آثاری که پیش از اسلام
در اراضی هند، ایران، یونان و دیگر کشورها وجود داشته، متأثر شدهاند
(همانجا).
پیش از اسلام، عربها در مبادلۀ بازرگانی میان هند و شرق افریقا، اراضی
اطراف رودهای دجله و فرات، امپراتوری روم شرقی (بیزانس) و ایران، نقش واسطه
و میانجی داشتند و بازرگانان عرب در سفرهای دور و دراز خود دربارۀ نواحی،
راهها، منابع آب و قبایلی که از محدودۀ آنها میگذشتند، مطالبی ارائه
کردهاند. ایسیدُروس خاراکسی که گویا عربنژاد بوده، از راههای کاروانرو
میان انطاکیه و مرزهای هند خبر داده است (سارتن، I(1)/230).
بدویان عرب به سبب سفر دائم و راهپیماییهای شبانه به منظور فرار از گرما،
اطلاعاتی از جغرافیای نجومی داشتند. اطلاعات عرب پیش از عهد اسلامی بسیار
ابتدایی و از مقولۀ اطلاعاتی بود که سینه به سینه و دهان به دهان نقل میشد
و از طریق تجربه از نسلی به نسل دیگر میرسید. عمدۀ این اطلاعات شامل
مواقع بروج، منازل قمر و عقایدی دربارۀ احکام نجوم بود (صفا، 1/29). عربها
نه تنها در جریان راهپیماییهای شبانه، رهیابی به کمک ستارگان را آموختند،
بلکه به کمک طلوع و غروب ستارگان، ساعات شب را هم مشخص میکردند. قرص ماه
نزد آنان مقام خاصی داشت؛ آنان 28 منزل برای ماه معین کردند و آنها را
«منازل القمر» نامیدند و به هریک از منزلها نام خاصی دادند (نالینو، 112).
ظاهراً عربهای عهد جاهلیت برجهای فلکی را نمیشناختند و «ابراج» یا «بروج»
را به معنای ستارگان به کار میگرفتند (کراچکوفسکی، IV/40). آنان در نتیجۀ
تجربههای طولانی، توجه به برآمدن و پنهان شدن ستارگان و غروب منازل قمر،
در کار پیشبینی هوا و تعیین فصول به توفیقهایی دست یافتند که در زندگیشان
نقش مهمی داشت. آنها این تغییرات نجومی را «نوء» و در حالت جمع «انواء»
نامیدند و آن را به رسم متعارف در قالب شعر ریختند. امروزه نیز اوصاف
مختصری دربارۀ انواء بیست و هشتگانه از این اشعار برجا مانده است. انواء
با پدیدههای جوّی مرتبط بودهاند. در قدیم «نوء» معنی باران داشته، ولی در
اصطلاح کنونی به معنای طوفان دریایی است. گاه نیز نزول باران را به
ستارههای معینی نسبت میدادند که پیامبر اسلام(ص) با عقاید آنان به مخالفت
برخاست (همو، IV/59). بعدها گروهی از مؤلفان به کتابهای الانواء روی
آوردند و یکی از اهل نجوم از وجود 22 کتاب عربی در این باب یاد کرد
(نالینو، 128-133).
اعراب دوران جـاهلیت از جملـه غسانیان و لخمیان ــ که در محیط دو تمدن
ایرانی و رومی به سر میبردند ــ هیچ اثری به زبان عربی که مختص علم
جغرافیا باشد، از خود باقی نگذاشتند. اطلاعات جغرافیایی اعرابِ عهد جاهلیت
به ندرت از حدود شبهجزیرۀ عربستان تجاوز میکرد. گروههایی از مردم یهود و
نصارا که با مردم بومی دمساز بودند، به انتقال اندیشههایی در میان مردم
پرداختند. اطلاعات بدویان از جهان کموبیش در اشعار دوران جاهلی آمده است.
در این اشعار نامهایی از دجله، فرات، شام، بعلبک، دمشق، روم، عجم (ایرانی) و
جز آن میتوان یافت. پس از ظهور اسلام برخی نامها و نیز مسائل جغرافیایی
در قرآن کریم به میزان اندک آمده است؛ از آن جمله است اهمیت ستارگان به
عنوان راهنما (انعام/6/97؛ نحل/16/16). عنوان بروج به صورت جمع نیز در قرآن
کریم مذکور است (نساء/4/78). آسمان، زمین، مشرق، ستارگان (صافات/37/5، 6) و
نیز مغرب گاه به صورت مشرقین (الرحمٰن/55/17) و مغربین ذکر شده است. نام
آسمان اغلب به صورت جمع «سماوات» و زمین به صورت مفرد «ارض» آمده است.
همچنین اصطلاحات دیگری چون کوه، دریا و نامهای مکانها چون مدینه (یثرب)،
بدر، حنین، صفا، مروه و عرفات را میتوان یافت که همگی در محدودۀ شبهجزیرۀ
عربستان واقعاند. در خارج از جزیرةالعرب به نامهای ارض مقدس (فلسطین)،
روم، سبا و مصر نیز برمیخوریم. در قرآن کریم نام قبایلی چون یهود، نصارا،
صابئه، مجوس، سبا، تُبَّع، عاد، ثمود، یأجوج و مأجوج نیز آمده است.
تا آنجا که میدانیم در روزگار حجاج بن یوسف، عربها نخستینبار از نقشه سخن
گفتهاند که گمان میرود حاصل نفوذ عنصر ایرانی در میان اعراب است. در 89
ق/708م قتیبة بن مسلم باهلی به جنگ وردان خداه، امیر بخارا رفت، اما تاب وی
را نداشت و ظفر نیافت و به مرو بازگشت و ماجرا را برای حجاج نوشت. حجاج
پاسخ داد که نقشۀ (صورت) بخارا را برای من بفرست (طبری، 6/439-440). مشابه
این مطلب را ابن فقیه دربارۀ حادثهای دیگر نقل کرده است، مبنی بر اینکه
حجاج از مردم دیلم خواست که مسلمان شوند یا جزیه دهند. چون آنها نپذیرفتند،
فرمان داد تا نقشۀ دیلم را از دشت و کوه و رود و دریاچه برای او فراهم
کنند و چون آماده شد، دیلمیانی را که در مقرّ او بودند، فرا خواند و گفت
صورت سرزمین شما را برای من کشیدهاند و کار تصرف آن را دشوار نمیبینم.
آنگاه سپاه وی به سرزمین دیلم حمله برد، ولی کاری نساخت و لشکریان به قزوین
بازگشتند (ابن فقیه، 546-547). واژۀ نقشه در متن عربی به شکل «صورت» آمده
است. بعدها عنوانهای المصور الجغرافی، صورةالارض، رسم الارض، اشکال الارض، و
صفات الدنیا جایگزین واژۀ نقشۀ جغرافیایی شد («دائرةالمعارف دیانت...1»،
XVI/205). گمان میرود عنوان «صورةالارض» و عناوین مشابه آن برگرفته از
واژۀ عربی صورت (نقشه) عهد امویان در سدۀ نخست هجری بوده باشد. عنوان
«صورت» قرنها معمول بود تا اینکه در سدههای متأخر جای خود را به «خریطه»
داد.
در اوایل دوران خلافت، اطلاعات جغرافیایی در نوشتهها کمتر انعکاس داشت.
بیگمان فتوحات عرب موجبات سفر آنان را به سرزمینهای مختلف فراهم آورد. در
تصور اعراب، دربارۀ جهان دگرگونیهایی پدید آمد و دید جغرافیایی آنان گسترش
یافت. مسعودی مطالبی ارائه کرده است که نمودار نیاز عربها به آگاهیهای
جغرافیایی است. وی به گفتۀ اهل روایت مینویسد: وقتی خداوند عراق، شام، مصر
و سرزمینهای دیگر را بر مسلمانان گشود، عمربن خطاب به یکی از حکیمان عصر
نوشت که ما مردمی صحرانشین بودهایم و خدا ولایتها را به روی ما گشوده است و
میخواهیم در زمین جای گیریم و در شهرها مقیم شویم. برای من، شهرها را با
هوا و سکونت آن و اثری که خاک و هوا در مردم آنجا دارد، وصف کن. حکیمْ وصف
شام، مصر، حجاز، عراق، جبال، خراسان، فارس و جزیره را در جواب نوشت، ولی
دربارۀ هند، چین و سرزمین روم سکوت کرد. نکتۀ مهم در پاسخ حکیم توجه به 4
جهت اصلی در کرۀ زمین بود. وی نوشت: خدای تعالى زمین را به قسمتهای شرق و
غرب و شمال و جنوب قسمت کرد. آنچه در شرق واقع شده، به محل طلوع خورشید
نزدیکتر است (مسعودی، مروج...، 2/34-38).
روایات تاریخی حاکی از توجه خلیفۀ دوم به مسائل جغرافیایی است. وی پس از
جنگ قادسیه، در 16ق/636 م به سعد بن ابی وقاص دستور داد جاهای مجاور آن را
وصف کند. این وصف در نوشتۀ یاقوت محفوظ مانده است ( بلدان، 4/7-8). نخستین
اشارههای مبهم از جغرافیای توصیفی و نقشههای جغرافیا در زمینۀ ادارۀ
اقتصادی سرزمینهای مفتوح، متعلق به سدۀ 1ق/7م است. در این دوره پُست (برید)
سازمان یافت و در راهها سنگهایی برای نشان دادن مسافتها نصب شد. برخی از
این سنگها که در فلسطین به دست آمده، متعلق به دوران خلافت عبدالملک بن
مروان، پیش از 86 ق/705م بوده است. سنگ دیگری نیز در تفلیس پیدا شده که
مربوط به همین دوره است (کراچکوفسکی، IV/62).
منابع جغرافیای اسلامی: در متون اسلامی مطالب بسیاری
وجود دارد، حاکی از اینکه دانشمندان ایرانی در علوم جغرافیایی، نقشهکشی،
هیئت، نجوم و ریاضیات آگاه و کارآزموده بودند. آثار بسیاری از عهد اسلامی
بیانگر نفوذ جغرافیای ایرانی بر دانش جغرافیایی عرب و دیگر اقوام مسلمان
بوده است. وجود زیجهایی چون زیج شهریار (زیگ شَتریار) و دیگر رصدخانهها،
مورد تقلید گروههای وسیعی از منجمان مسلمان قرار گرفته است. پیشرفت
ایرانیان در ریاضیات، نجوم، هیئت و ترجمۀ آثار آنان به عربی دلیل روشن
پیشرفت ایرانیان در عهد ساسانی است (صفا، 1/25).
ابومعشر بلخی خدمات ایرانیان را در تدارک تنظیم ادوار عالم ستوده، و در
قیاس با دانشمندان بابل، چین و هند نوشته است که درستترین ادوار، دوری است
که ایرانیان تنظیم کرده، و «سنی العالم» نامیدهاند (همانجا). ابومعشر
بلخی در کتاب اختلاف الزیجات مینویسد که شاهان ایران به آثار علمی و حفظ
آنها توجه داشتند و برای مصون ماندن آنها از گزند زمانه، گنجینههای محکم و
استواری پدید میآوردند و در آنها کتابهایی از پیشینیان را در علوم
گوناگون جای میدادند که به خط پارسی کهن بود (ابن ندیم، 301-302). حبش بن
عبدالله مروزی از آثاری چون گاهنامه، آییننامه و خداینامه در خزاین
پادشاهان یاد کرده است (EI2). ابن مقفع آییننامه و خداینامه را از فارسی
به عربی ترجمه کرد. دیگر از مترجمان خداینامه، اسحاق بن یزید بود. علی بن
زیاد تمیمی زیج شهریاری را از فارسی به عربی برگرداند (ابن ندیم، 132،
305). ابوریحان بیرونی ضمن بحث دربارۀ نصفالنهار، به مؤلف ناشناختۀ زیج
شهریاری اشاره کرده، و نوشته است که برخی آغاز شبانهروز را از ظاهر دایرۀ
نصفالنهار محاسبه میکنند و برخی دیگر نصفالنهار ناپیدای آن را
برگزیدهاند و شبانهروز را از نیمهشب آغاز میکنند، چنان که صاحب زیج
شهریاری بر این رأی بوده است. این طریق عاری از نقص، و بیعیب است (
الآثار...، 8).
در جزوهای جغرافیایی که به موسى خورنی، مورخ ارمنی سدۀ 5 م نسبت داده شده،
همۀ مشخصات و جای جای متعدد کشور ایران درج گردیده است. یوزف مارکوارت این
جزوه را به تصویر کشیده، و آن را ایرانشهر نامیده است. این کتاب یکی از
عمدهترین آثار جغرافیایی کشور ایران در عهد ساسانیان است. برخی تاریخ این
جزوه را سدۀ 7م دانسته، و در تعلق آن به موسى خورنی تردید کردهاند (نک :
مارکوارت، ایرانشهر، 6 ff.). جغرافیای علمی اسلامی در سدۀ 2ق/8 م پدید آمد
که حاملان آن بیشتر ایرانی بودند. در عهد عباسیان ارتباط با فرهنگ ایرانی
وسعت گرفت. منجمان در دربار ساسانی شناخته بودند، ولی در دربار اموی نامی
از منجم در میان نیست (کراچکوفسکی، IV/64). در اواخر سدۀ 2 و اوایل سدۀ
3ق/8 و 9م دانش جغرافیایی هند و ایرانی از طریق دانشمندان ایرانی و گاه
هندی به درون جامعۀ عرب راه یافت. نفوذ دو مکتب هندی و ایرانی مقدم بر نفوذ
مکتب یونانی بود، زیرا دانش یونانی از اواخر سدۀ 2 و اوایل سدۀ 3ق اندک
اندک به میان عربها نفوذ کرد. مکتب هند و ایرانی حدود 2 سده اعتبارِ خود را
ــ حتى در سرزمینهای دوردست چون اندلس ــ حفظ کرد، تا اینکه امویان با
انطاکیه و اسکندریه، این دو مرکز تمدن یونانی نزدیک شدند. با این وصف
حاملان جغرافیای علمی یونانی نیز اغلب ایرانی بودند. اگرچه ایرانیان در علم
هیئت و نجوم مشهور، و در دربار شاهان ساسانی شناخته بودند، با این وصف، در
دورۀ امویان نامی از آنان نمییابیم.
پیش از 132ق/750م، در اشعار عربی نامی از منجم دیده نشده است (همو، IV/64,
65)، ولی در دورۀ عباسیان نفوذ منجمان و علمای جغرافیای ریاضی وسعت گرفت،
چنان که منجمان در نهادن سنگ بنای شهر بغداد در 145ق/762م نقشی مؤثر داشتند
و منصور خلیفۀ عباسی برای انتخاب محل پایتخت، از طالعشناسی بهره گرفت
(همانجا). نام دو تن از هیئتشناسان آن روزگار شهرت داشت: یکی از آن دو
ابوسهل بن نوبخت بود که خاندان و اعقاب وی شهرت داشتند و نام خاندان نوبختی
در ادبیات ایران دارای جایگاه بلندی است؛ دیگری مردی یهودی با شهرت
ماشاءالله بود که جدولهای زیج شهریاری متعلق به دوران ساسانی را به کار
گرفت (نالینو، 144-148؛ ابن ندیم، 333).
اثر هندی سیدهانتا1 (سِدْهانتا) از براهماگوپتا که در 628 م تألیف شده بود،
به نام عامیانۀ سندهند در عربی شهرت یافت که شامل شماری جدولهای نجومی
دربارۀ حرکت اجرام سماوی و طلوع و غروب بروج بود (کراچکوفسکی، IV/66؛
نالینو، 150-151). بعدها ابومعشر بلخی ضمن استفاده از نوشتههای کهن پارسی
که در میان عربها علوم اوایل و کتب الاوایل نام گرفته بود، این جدولها را
دراثر خود به کار گرفت (ابن ندیم، 301-302، 335-336)، ولی متأسفانه اثری از
کتاب سیدهانتا و ترجمۀ عربی آن برجا نمانده است. تنها دانستهایم که
ابراهیم بن حبیب فزاری و یعقوب بن طارق به ترجمۀ این کتاب همت گماشتند. ابن
ندیم از نقش فزاری در ترجمۀ این کتاب نامی برده و تنها یعقوب بن طارق را
مؤلف کتاب الزیج محلول فی السند هند لدرجة درجة نوشته (ص 336)، ولی نالینو
(همانجا)، به فزاری و اثر او دربارۀ کتاب سدهانتا (سند هند) اشاره کرده
است.
بیگمان کوشش فزاری در تکامل علم نجوم در جغرافیای اسلامی اندک نبوده است.
اسطرلاب نخستینبار از سوی او و ماشاءالله در جهان اسلام شناخته شد (همو،
146-148؛ سارتن، I(2)/530-531). یعقوب بن طارق جز رسالۀ هندی براهماگوپتا
آثار دیگری نیز داشته که متأسفانه باقی نمانده است. یکی از این آثار، کتاب
ترکیب الفلک ظاهراً بسیار مهم بوده است (همانجا). بیرونی در تحقیق ماللهند
مینویسد: آنچه نزد ما به کلمۀ سندهند معروف است در اصل سدهاند بوده، یعنی
مستقیمی که کج نمیشود (ص 110). مولانا ابوالکلام آزاد در مقالۀ «ابوریحان
بیرونی و جغرافیای عالم» نوشت: در عهد منصور عباسی (154ق/771م) هیئتی از
اهالی سند به خدمت خلیفه آمدند و کتاب براهم سپهت سدهانت را که منجم معروف
هند براهماگوپتا در 17ق/638 م نوشته بود، ارمغان آوردند و چون این کتاب به
عربی ترجمه شد، جزء اول حذف و جزء دوم به سند هند مبدل شد که معنایش دانش و
بینش است و بیرونی سندهانت را که معنایش دانش و بینش است، از کلمۀ سندهند
گرفته که معنایش راست و بدون خمیدگی است (داناسرشت، 10، حاشیۀ 1).
در عهد خلافت منصور عباسی (136-158ق/754-775م)، پایۀ نظام سندهند در نجوم
اسلامی بر پایۀ رسائل هندی استوار شد و تا زمان خلافت مأمون
(198-218ق/813-833 م) و ظهور مکتب یونانی ادامه یافت (نالینو، 150، 174)،
ولی یکباره از میان رفت، زیرا خوارزمی در عهد مأمون جدولهای سندهند صغیر را
بر پایۀ نجوم هندی تدوین کرد (همو، 174-175؛ ابن ندیم، 333). چنانکه
میدانیم مکتب هندی تا سدۀ 5 ق/11م در جغرافیای اسلامی متداول بود و
ابوریحان بیرونی از آن بهره گرفت. یکی از قواعد اصلی این مکتب محاسبۀ
نصفالنهار بود که در جهان اسلام درجات طول را از خط نصفالنهار «اَرین» یا
«قبةالارض» در مشرق محاسبه میکردند. نقطۀ تقاطع خط استوا با خط
نصفالنهار نزد جغرافینویسان مسلمان قبةالارض نام داشت که فواصل آن از شرق
و غرب و شمال و جنوب یکسان بود. در محاسبۀ هندیان خط نصفالنهار لَنْکا
(لانکا، سراندیب) از شهر اُجین در هند میانی میگذشت. نام اُجین در عربی به
صورت اُزین درآمد که با نام اوزنه در جغرافیای بطلمیوس نزدیک است. بعدها
در خط و کتابت عربی اُزین به اَرین بدل شد و به خلط میان اَرین و قبةالارض
منجر گشت و درنتیجه مسلمانان به خطا اَرین و قبّه را یکی پنداشتند و اصطلاح
«قبۀ اَرین» را به کار گرفتند و سرانجام واژۀ اَرین به عنوان مرکز بهکار
گرفته شد. جرجانی (سدۀ 8 ق/14م) در کتاب التعریفات، ارین را نقطهای در
زمین دانسته که در آن ارتفاع دو قطب برابر، و ساعات شب و روز یکسان است و
لذا عرفاً به معنی اعتدال آمده است (نالینو، 154-155، نیز حاشیۀ 4).
جغرافیای هندی از طریق مؤلفان ایرانی با دگرگونیهایی به جغرافیای عربی
اسلامی راه یافت. بیرونی نصفالنهار عمود بر خط استوا را با °180 شرق جزایر
خالدات و °90 فاصله از قبۀ اَرین بنیاد نهاد (کراچکوفسکی، IV/70). نظریات
نجومی و جغرافیایی هند اغلب از طریق مؤلفان ایرانی به جهان عرب راه یافت.
دلیل روشن بر این مدعا وجود اصطلاحات نجومی فارسی در زبان عربی است. به
عنوان نمونه واژۀ زیج که بنا بر معمول بر جدولهای نجومی اطلاق میشد و جمع
آن به صورتهای زیجات، زیجه و ازیاج آمده، مأخوذ از واژۀ زیگ فارسی و زیک
پهلوی است (همو، IV/72؛ نالینو، 42). پس از نفوذ مکتب یونانی، استفاده از
زیج شهریاری یکباره از میان نرفت. حبش بن عبدالله مروزی منجم اغلب بر
جدولهای زیج شهریاری تکیه داشت (قفطی، 170؛ نالینو، 188). زیج یکی از آثار
ابومعشر بلخی بود. وی در آثار خود از جمله کتاب زیج الهزارات، رصدهای هندی
را به قالب فارسی درآورده بود که هر دو نام آن (زیج و هزارات) از زبان
فارسی است (همو، 187-188؛ ابن ندیم، 335-336). حاجیخلیفه که زیج ابومعشر
را دیده بود، آن را کتابی بزرگ نامید که بر پایۀ مکتب ایرانیان نوشته شده
بود (2/965). به اتفاق نظر اهل محاسبه بهترین ادوار، دورۀ این گروه است که
آن را سالهای جهان مینامیدند و مردم دوران ما آن را «سالهای ایرانی»
نامیدهاند. در اندلس تا پایان سدۀ 5 ق/11م درجات طول جغرافیایی را طبق
اصول مکتب ایرانی محاسبه میکردند (کراچکوفسکی، IV/74).
از اواخر سدۀ 2ق/9م مکتب یونانی به محدودۀ جغرافیایی اسلامی راه یافت و
رفته رفته به صورت مکتبی رایج درآمد. ترجمۀ آثار بطلمیوس و دیگر منجمان و
فیلسوفان یونانی گاه بیواسطه از زبان یونانی، و گاه از زبان سریانی به
عربی ترجمه شد. هنگامی که مسلمانان با آثار بطلمیوس و اقلیدس آشنا شدند،
احساس کردند که جای این آثار در محدودۀ اسلامی خالی بوده است. بهترین شاهد
مدعا سخن بتّانی دربارۀ بطلمیوس است که ضمن توجه به براهین هندسی و ریاضی
مدعی بود که باید آزمون شوند، زیرا ممکن است رصدهای او نیازمند تجدیدنظر و
اصلاح باشد، چنان که او خود در مورد هیپارخوس1 (ابرخُس) چنین کرده است و
دریافتن آنها جز به تقریب میسر نیست (ص 7، نیز حاشیۀ 1؛ نالینو، 215).
تفاوت این مکتب با مکتب هندوایرانی در آن بود که در دو مکتب یادشده
جزمگرایی و تقلید به مراتب نیرومندتر از مکتب یونانی بود که در آن قاطعیت
صرف مشاهده نمیشد. از اینرو، مکتب یونانی بیش از دو مکتب ایرانی و هندی
مورد توجه قرار گرفت. خزانةالحکمه یا بیت الحکمه به صورت فرهنگستانی برای
ترجمۀ آثار یونانی درآمد. این کار در عهد هارونالرشید آغاز شد و در عهد
مأمون به صورت رسمی درآمد. گروههای علمی به روم شرقی (بیزانس) رفتند و
کتابهایی را به بغداد آوردند و پس از چندی کار ترجمۀ آثار یونانی بالا
گرفت. در مدتی کوتاه آثار بقراط، جالینوس، ارسطو، اقلیدس، ارشمیدس، مارینوس
صوری و دیگران به عربی ترجمه شد (کراچکوفسکی، IV/76). از تألیفات بطلمیوس
کتاب مجسطی دربارۀ نجوم و مدخلهای آن، کتاب مقدمه بر جغرافیا ( المدخل الی
الجغرافیا)، چهار مقاله ( المقالات الاربعة) و کتاب الانواء دربارۀ مناظر
ثوابت مورد استفادۀ دانشمندان مسلمان قرارگرفت. آثار دیگری نیز از مارینوس
صوری به عنوان جغرافیا همراه با نقشۀ جهان به عربی ترجمه شد. نخستین ترجمۀ
مجسطی بطلمیوس با عنوان نقل القدیم به دستور یحیى برمکی (د 190ق/805 م) پیش
از سقوط برمکیان از متن سریانی صورت پذیرفت و در اختیار منجمانی چون بتانی
و دیگران قرار گرفت. بعدها ترجمۀ دیگری از این اثر توسط حنین بن اسحاق (ح
194-260ق/810-872 م)، ثابت بن قرۀ صابی حرّانی (221-288ق/836-901م) پدید
آمد و اصلاحاتی بر ترجمۀ نخستین ارائه شد (همو، IV/77, 78). کتاب جغرافیای
بطلمیوس حاوی جدولهای نجومی و عرض و طول نواحی مهم و مسکون جهان است. ابن
خردادبه به ترجمۀ دیگری از این کتاب اشاره میکند (ص 3). از نوشتۀ وی چنین
بر میآید که ترجمه از خود او ست. وی مینویسد: دریافتم بطلمیوس مرزها را
به شرح آورده، و در وصف آنها دلایلی ارائه کرده است. من آنها را به زبان
درست ترجمه کردم (همانجا). ترجمههای کتاب بطلمیوس دارای پیچیدگیهایی است.
تنها یک ترجمۀ دستکاریشده از محمد بن موسى خوارزمی، منجم و ریاضیدان
بزرگ نیمۀ اول سدۀ 2ق/8 م، برجا مانده است که آن را میتوان نخستین رسالۀ
اصیل در جهان اسلام به شمار آورد.
ضعف مکتبهای هندی و ایرانی در آن بود که اغلب رنگ عملی داشت و تنها به
قواعد میپرداخت و به برهان و دلیل چندان توجهی مبذول نمیشد (کراچکوفسکی،
IV/75). جغرافینویسان مسلمان با فرا گرفتن دانش یونانی، آن را در عمل با
پژوهشهای خود مطابقت دادند. اهمیت این کار چندان بود که توانستند به محاسبۀ
خط نصفالنهار و ضبط طولها و عرضهای جغرافیایی توفیق یابند و با برخوردی
نقادانه با حاصل کار گذشتگان، زیجهای مستقلی بنا نهند و نقشههایی رسم کنند
که به کمال از نمونههای یونانی فراتر میرفت (همو، IV/82).
3 تجربۀ مستقل دربارۀ اندازهگیری زمین وجود داشت که یکی از اراتستن، دیگری
از بطلمیوس و سومی از مسلمانان بود و همۀ اطلاعات اروپاییان در سدههای
میانه ملهم از این تجربهها ست. طبق محاسبات جغرافینویسان مسلمان، صحرای
میان تدمر (پالمیرا) و رقّه بر ساحل فرات و درهای نزدیک سنجار در سرزمین
جزیره میان °35 و°36 عرض شمالی محاسبه شد. حسابگران پس از اجتماع در نقطۀ
مرکزی دو دسته شدند: یکی بر خط نصفالنهار با بعد یک درجه، راه جنوب را در
پیش گرفتند، و دیگری راهی شمال شدند. آنگاه در این مطالعه هر دو گروه به
نقطۀ آغاز بازگشتند و نتیجۀ نهایی به دست آمد. این تجربۀ بزرگ در 212ق/827 م
انجام گرفت که در آن یک گروه اندازۀ هر درجه را 56 میل و ، گروه دیگر 57
میل دانستند. هنگامی که اختلاف به نظر مأمون رسید، رقم میانی را برگزید که
56 میل و بود. از محاسبات معلوم شد که هر میل عربی 4 هزار واحد بوده که
آن را ذراع سیاه (کمتر از نیم متر) مینامیدند که طبق محاسبۀ نالینو 933‘4
متر و بنا بر محاسبۀ شوی1 932‘4 متر بوده است. علت اختلاف در محاسبه آن بود
که برخی ذراع نیل را که در قاهره رایج بود، مورد محاسبه قرار دادند که
اندکی از نیم متر بیشتر است. بنا بر این میل عربی که در محاسبه به کار
رفته، قریب 2 کمـ است که در محاسبۀ نالینو 2/973‘1 متر و در محاسبۀ شوی
8/972‘1 متر است. بنا بر این طول یک درجۀ خط نصفالنهار به حساب نالینو
67/814‘111 متر و به حساب شوی 9/720‘111 متر است که با محاسبۀ دقیق سدۀ 19م
(938‘110 متر) کمتر از یک متر اختلاف دارد (همو، IV/82, 83).
این اختلاف اندک را میتوان به نقص دستگاههای سدۀ 3ق/9م مربوط دانست. در
محاسبات ایرانی فرسنگ به کار میرفت کـه معـادل 3 میل عربـی و حـدود 6 کمـ
بـود. محاسبۀ نصفالنهار ــ که بدان اشاره شد ــ رویدادی بینظیر بود که در
نتیجۀ آن اماکن جغرافیایی مهم از نو مشخص و معین شد. دربارۀ خط مبدأ
نصفالنهار، برخی محاسبات خود را از اقصای مغرب در جهت مشرق تا °180 معمورۀ
ربع مسکون، و برخی از قبۀ اَرین در مرکز خط استوا آغاز میکردند و °90 به
سوی مشرق یا مغرب پیش میرفتند. ولی این اختلاف مانع از رسیدن به نتایج
دقیق نبود، چنانکه فرزندان موسی بن شاکر عرض جغرافیایی محلۀ باب الطاق
بغداد را °33 و ´20 شمالی تعیین کرده بودند که منطبق بر واقع است (همو،
IV/85).
مسلمانان از جمله ایرانیان در محاسبات خود بسیاری از خطاهای جغرافینویسان
یونانی را اصلاح کردند. برای نمونه یونانیان به پیروی از بطلمیوس طول دریای
مدیترانه را °62 دانستند، در حالی که محمد بن موسى خوارزمی این محاسبه را
به °42 تقلیل داد. سرانجام زرقالی در زیج طلیطله آن را به °44 رسانید که
تقریباً معادل طول واقعی دریای مدیترانه است (همانجا). احمد بن محمد بن
کثیر فرغانی که آخرین بار در 247ق/861 م از او یاد شده است، جدولی به رسالۀ
خود افزود و در آن مکانهای مهم را به ترتیب 7 اقلیم از شرق به غرب با
تعیین محل جغرافیایی آنها مشخص کرد (سارتن، I(2)/56).
تقسیمبندی اراضی سطح زمین برگرفته از سابقهای بسیار کهن در جغرافیای
ایرانی است. در گاتها که کهنترین سرودۀ اوستا در ایران باستان است از
اراضی زمین با عنوان 7 بوم2 یاد شده و نامهای این 7 بوم نیز آمده است
(یشتها، 1/75، 431). در گاتها (ص 40) به بوم هفتم اشاره شده که مقصود
خونیرَث (خونیرس) است ( ویسپرد، 110). سرزمین ایران کهن جزئی از خونیرث
بود. بعدها در اوستا (همانجا) 7 بوم، 7 کشور نامیده شد. در یشتها (1/343)
هر دو نام 7 بوم و 7 کشور آمده است. کشور به هریک از 7 سطح قسمت زمین گفته
میشد ( زند بهمن یسن، 138). در عهد اسلامی واژۀ کشور در فرهنگها به اقلیم
برگردانده شد. زمخشری اقلیم را بهر یا یک حصه از 7 حصه یا 7 بخش زمین
دانسته است (ص 38). یاقوت در ذکر اقلیم به نقل از ابوریحان بیرونی نوشته
است که ایرانیان ممالک پیرامون ایرانشهر را به 7 کشور بخش کرده، خطوط ممالک
را در دایرههایی پیرامون دایرۀ مرکزی رسم نمودند و آن مناطق را کشور
خواندند. بیرونی در التفهیم به 7 کشور اشاره کرده، و آنها را در بحث
پیرامون اقلیم آورده است (ص 196-200). بنا به نوشتۀ او هندوان زمین را به 9
حصه تقسیم میکردند.
هپتوکرشور3 در اوستا و سپتادویپا4 در سنسکریت به همین مفهوم مؤید آن است که
تقسیم زمین به 7 بخش و 9 بخش نزد ایرانیان و هندوان هر دو از یک منشأ پدید
آمده (همان، 196؛ ویسپرد، 115-116) که نموداری از نزدیکی نگرش جغرافیایی
این دو قوم است که بعدها به مکتب هندوایرانی شهرت یافت.
در سدۀ 3ق/9م، با حمایتی که مأمون از دانش جغرافیا کرد، زمینۀ مساعدی برای
تحولی بزرگ در علم جغرافیا و نگارش آثار جغرافیایی در میان دانشوران مسلمان
فراهم آمد. گمان میرود انگیزههای سیاسی، مشوق مأمون در این زمینه بوده
باشد. به هر روی، در سدۀ 3ق/9م جدولهای نجومی معروف به «الزیج الممتحن» به
کوشش گروهی از اخترشناسان پدید آمد و نقشهای جهانی به نام «الصورة
المأمونیه» ترسیم شد که مسعودی آن را برتر از نقشههای بطلمیوس و مارینوس
صوری دانسته است (EI2).
یکی از پرسشهایی که دربارۀ منابع جغرافیایی اسلامیبیجواب مانده، مربوط به
نفوذ و اثر برتر جغرافیای ایرانی بر جغرافیای علمی اسلامی است. کراچکوفسکی
ضمن اشاره به این مطلب مینویسد: چرا جغرافیای علمی اسلامی تنها در عهد
عباسیان نیمۀ دوم سدۀ 2ق/8 م پدید آمد و چرا حاملان جغرافیای علمی غالباً
ایرانی بودهاند؟ حال آنکه امویان به انطاکیه و اسکندریه که در آنجا
سریانیان نقش واسطه داشتند، به تمدن یونانی نزدیکتر بودند. این پرسش هنوز
در انتظار پاسخ است! (IV/65).
دورههای اول و دوم جغرافیای اسلامی: مسائل مربوط به دورۀ اول جغرافیای
علمی اسلامی به زبان عربی تاکنون روشن نشده است، زیرا نخستین آثار
جغرافیایی این دوره به زبان عربی برجا نمانده و به دست ما نرسیده است. تنها
از اشارههای جغرافینویسان سدۀ 3ق/9م میتوان اندکی دربارۀ مضمون
نوشتههای جغرافینگاران سدههایی که دستکاریهای بسیاری در مطالب آنان
صورت گرفته است، تصوری ناقص حاصل کرد. یگانه اثر باقیمانده از آن دوران
اثر دستکاری شدۀ محمد بن موسى خوارزمی از جغرافیای بطلمیوس به زبان عربی
است که میتواند موجب آشنایی بسیار اندک با نخستین دورۀ جغرافیایی علمی
اسلامی شود.
دورۀ جدید یا دورۀ دوم در جغرافیای علمی اسلامی با نام خوارزمی مرتبط است.
سارتن (I(2)/563-564) نیمۀ اول سدۀ 3ق/9م را «عصر خوارزمی» نامید و نوشت که
او نه تنها بزرگترین ریاضیدان عصر خود، بلکه یکی از بزرگترین
ریاضیدانان همۀ قرون و اعصار بوده است. رسالۀ او با عنوان کتاب المختصر فی
حساب الجبر و المقابله ــ که نسخۀ منحصر به فرد آن موجود است ــ بر روش
مکتب بابلی یا ایرانی ابداع شده است (میهلی، 84-85). زیج خوارزمی نیز
همانند جبر و مقابلۀ او مرتبط با میراث هندوایرانی است که خط نصفالنهار آن
از اَرین میگذرد. او در محاسبۀ زمان از تقویم یزدگردی استفاده کرده است
(کراچکوفسکی، IV/22). کتاب جغرافیای خوارزمی عنوان صورة الارض داشته است،
ولی ظاهراً عنوانهای دیگری نیز به آن داده شده است (مژیک، مقدمه بر
صورة...،
5, 9-10).
ابوالفدا از کتاب خوارزمی با عنوان رسم الربع المعمور یاد کرده، و آن را
منسوب به بطلمیوس دانسته که برای مأمون به عربی ترجمه شده است (ص 22).
بارتولد بر این عقیده است که کتاب بدانگونه که به دست ما رسیده است،
نمیتواند متعلق به عهد خلافت مأمون باشد، زیرا در کتاب از شهر «سرمن رآ»
(سامره) به عنوان پایتخت یاد شده است («مجموعه1»، VIII/511-512). این شهر
در عهد خلافت معتصم (218-227ق/ 833-842 م) پدید آمد که آغاز بنای آن
221ق/836 م بود. بنای شهر حدود 10 سال به طول انجامید. آخرینبار از
خوارزمی در داستان مرگ خلیفه واثق (227-232ق/842-847 م) با نام محمدبن موسى
خوارزمی مجوسی یاد شده است (طبری، 9/151). بنا بر این تاریخ تألیف کتاب
باید پس از مرگ مأمون در فاصلۀ سالهای 221-232ق/836-847 م بوده باشد.
این کتاب که مانند دیگر تألیفات خوارزمی وضعی نامناسب دارد، در کتابخانۀ
قاهره پیدا شد و سپس به کتابخانۀ استراسبورگ منتقل گردید. به جز مقاله یا
فصلهای اول و هشتم کتاب، دیگر فصول از دوم تا هفتم مبتنی بر تقسیمات
جغرافیایی و کاملاً خلاف تقسیمات بطلمیوسی است. بطلمیوس از 21 منطقه بحث
کرده، ولی اثر خوارزمی مبتنی بر اساس 7 اقلیم است. از این نکته چنین بر
میآید که صورة الارض خوارزمی ترجمۀ دقیق مجسطی بطلمیوس نیست، بلکه متن
دستکاری شدۀ کتاب المدخل الی الجغرافیا و کتاب مستقلی است (کراچکوفسکی،
IV/94-95).
در نقشههای خوارزمی نیز ابتکار فراوان به کار رفته که حاکی از اصالت آن
است. نقشههای خوارزمی از کهنترین آثار موجود در نقشهنگاری اسلامی است.
در نسخۀ خطی استراسبورگ تنها 4 نقشه وجود دارد که پراکنده و نامرتباند و
با وجود کوششهای دانشمندان هنوز بخشهایی از این نقشهها مبهم و نامفهوم
باقی ماندهاند (همو، IV/93-96). نقشۀ رود نیل در کتاب خوارزمی واجد اهمیت
خاصی است. چنین برمیآید که مسیر رود کاملاً شناختهشده بوده است. این نقشه
با مکتب جغرافیای نجومی هماهنگ است، زیرا حدود اقالیم بر آن نمایان است.
هیچ قوم اروپایی کتابی نداشته است که بتواند با کتاب خوارزمی، این
قدیمترین اثر جغرافیای اسلامی قابل قیاس باشد. کتاب صورة الارض در اروپا
طی سدههای میانه نقشی محدود داشت، اما در سدۀ 5 ق/11م بخشی از مطالب آن
دربارۀ عرضها و طولها به جدولهای زرقالی راه یافت. کتاب زرقالی به لاتین
ترجمه شد و در سدۀ 6 ق/12م از شهرت فراوان برخوردار گردید (همو، IV/97). در
نیمۀ اول سدۀ 4ق/10م در سایۀ نفوذ کتاب خوارزمی، اثر دیگری مشابه آن پدید
آمد که نام مؤلف آن در ابهام باقی مانده است. نسخهای از این کتاب که در
موزۀ بریتانیا موجود است، تاریخ 709ق/1309م دارد. مؤلف در مقدمه به اختصار،
خود را «افقرالورى سهراب» (بندۀ فقیر سهراب) معرفی کرده است که در میان
عربها کمسابقه است (سهراب، 5). دربارۀ نام مؤلف آشفتگیهایی وجود دارد.
برخی نام ابن سرابیون به او دادهاند (نک : سارتن، I(2)/635؛ لسترنج،
«سرزمینها... »، 13). عنوان کتاب در نسخۀ خطی عجائب الاقالیم السبعه آمده
است که مشکوک مینماید، زیرا در کتاب از عجایب جهان مطلبی نمییابیم. مژیک
آن را الاقالیم السبعه دانسته است (مقدمه بر عجائب...، 5؛ کراچکوفسکی،
IV/97, 98).
مؤلفْ معاصرِ ابوزید بلخی، بنیانگذار مکتب قدیم جغرافیای اسلامی بوده، ولی
روشی مخالف روش او داشته است. در برخی از موارد متن سهراب برتر از متن
خوارزمی به نظر میرسد. با این وصف، کتاب سهراب به اثر خوارزمی نزدیک است.
این نشانۀ نفوذ اندیشههای خوارزمی بر معاصران است که از آن جملهاند:
یعقوب کندی (د 260ق/874 م)، بتانی (237-317ق/ 852-929م) زرقالی، هشام کلبی
(د 206ق/820 م)، اصمعی (د 216ق/ 831 م)، جاحظ (د 255ق/869 م)، ابن خردادبه
(د ح 300ق/913م) و دیگران. یکی از نخستین ترجمههای جغرافیای بطلمیوس با
نام کندی مرتبط است. کتاب او با عنوان رسم المعمور من الارض ــ که مسعودی (
التنبیه...، 23) بدان اشاره کرده است ــ ظاهراً تحت تأثیر جغرافیای
بطلمیوس بوده است. متأسفانه مطلبی از متن کتاب در دست نیست. رسالۀ دیگر او
با عنوان رسالة فی البحار والمد والجزر (همان، 46) است که مسعودی از آن
بهره گرفته و مربوط به اقیانوس است. بتانی که انتساب او به مکتب صابیان
حرّان بیش از مکتب بغداد است، مدتها عمر خود را در رصدخانۀ رقه و رصد اجرام
سماوی گذراند. او که خود را مسلمان مینامید در اصل به صابیان حران تعلق
داشت که از میان آنان دانشورانی چون ثابت بن قره برخاسته بودند. دستکاری
بعضی آثار بطلمیوس بهویژه کتاب المقالات الاربع با نام بتانی مرتبط است.
از مجموع آثار او تنها الزیج الصابی بر جا مانده که مقدمۀ آن بالغ بر 60
فصل شامل همۀ مسائل نجومی است. مؤلف در فصل ششم مقدمه به وصف کلی زمین
بهویژه دریاها پرداخته است. به نوشتۀ نالینو همۀ این فصل برگرفته از متن
دستکاریشدۀ بطلمیوس است (بتانی، 21-28؛ نالینو، مقدمه، I/20-23؛ GAL, S,
I/397؛ کراچکوفسکی، IV/100).
این فصل کاملترین توصیف جهان به پیروی از جغرافیشناسان مکتب یونان است.
از معاصران بتانی کسانی که طرفدار جغرافیای توصیفی بودند، از جمله ابن
رسته، مسعودی، قدامة بن جعفر و جیهانی از نوشتههای وی بهره جستند. وی نوشت
که زمین مدور، و مرکز آن در میان فلک است و هوا از هر سو آن را احاطه کرده
است و در قیاس با فلک البروج همانند نقطهای است ناچیز. حدود معمورۀ زمین
را از جزایری که خالدات نامیده میشود و جزیرهای آباد در بحر اقیانوس غربی
است، گرفتهاند. غروب این جزایر همزمان با آغاز طلوع در اقصای چین است و
این نصف دایرۀ زمین است.
بتانی سپس به شرح دریاها و اقیانوسها میپردازد و از دریای هند (اقیانوس
هند)، اقیانوس غربی (اطلس)، دریای روم (مدیترانه)، دریای پونتوس (سیاه)،
دریای گرگان (جرجان/ خزر) با شرح اجزاء مشخصات و محدودۀ آبها میپردازد و
سپس اقلیمها و ولایتها را با طول و عرض آنها به وصف میآورد (ص 25-28؛
کراچکوفسکی، IV/101-105). البته این فصل شامل همۀ مطالب جغرافیای بتانی
نیست. جدول اقالیم او با فرغانی یکی است، ولی با جدول طول خوارزمی اختلاف
دارد. جدول بتانی شامل فهرستی از نام 273 شهر با تعیین عرض و طول آنها ست
(نالینو، مقدمه، I/42، نیز II/33-54).
در جریان بحث دربارۀ نخستین دورههای جغرافیای اسلامی، نمیتوان جغرافیای
لغوی را از دیده دور داشت. چنان که پیشتر اشاره شد، اعراب قدیم «انواء» را
با منازل قمر پیوند میدادند و به صورتی مسجع عرضه میکردند. سلسله
رسالههای انواء در فاصلۀ سدۀ 2 و 3ق/8 و 9م با مؤرِّج سدوسی (د 195ق/810
م)، در عهد مأمون آغاز شد که در فرهنگنامههای عربی بدان اشاره شده است
(GAL, I/100-101; GAL, S, I/160؛ نالینو، 128). معروفترین این
فرهنگنامهها کتاب ابوحنیفۀ دینوری، مورخ مشهور (د 282ق/890 م) است.
منجمان مؤلفات لغتشناسان را که رسالههایی دربارۀ منازل قمر نوشتهاند، به
دیدۀ تردید نگریستهاند (همو، 134-136). عبدالرحمان صوفی، منجم معروف (د
376ق/986م) مینویسد: اثر دینوری کاملترین کتاب دربارۀ انواء است؛
نمیدانم آگاهی او دربارۀ ستارگان طبق نظر اعراب چگونه بوده است (همو،
131). دیگر از لغتشناسان نضر بن شُمیل بود که ابن ندیم چند اثر از او یاد
کرده است (ص 57-58). یکی از نوشتههای او کتاب الصفات است که در آن دربارۀ
خورشید، ماه، شب و روز، کشاورزی و مردم ایران (خلق الفرس) سخن گفته، و در
کتاب الجیم دربارۀ خورشید و ماه مطالبی نوشته است.
لغتشناسان در زمینۀ جغرافیای ناحیهای، تنها به جزیرةالعرب پرداختهاند.
یاقوت ضمن تحلیل فرهنگنامه، متذکر شده که مؤلفات مربوط به نام مکانها دو
دسته است: یکی متوجه شهرهای آباد و سرزمینهای مسکون عمده است و دیگری شامل
مطالبی دربارۀ بادیهها و صحراها ست ( بلدان، 1/7). در عرصۀ جغرافیای لغوی،
هشام کلبی (د 206ق/820 م) برتر از همه است. ابن ندیم از چندین کتاب او در
جغرافیا نام میبرد که از آن جملهاند: کتاب البلدان الکبیر، کتاب البلدان
الصغیر، تسمیة مَن با الحجاز من احیاء العرب، قسمة الارضین، الحیرة، کتاب
العجائب الاربعة، اسواق العرب، کتاب الاقالیم و... (ص 109). نوشتههای هشام
کلبی به خلاف معمول گذشتگان، از محدودۀ جزیرةالعرب خارج شد. بنابراین
میتوان او را نخستین مؤلفی دانست که به شرح مناطقی خارج از عربستان
پرداخته است. یاقوت کتاب جزیرةالعرب هشام کلبی را منبع اصلی کتاب خود در
این زمینه دانسته است (نک : کراچکوفسکی، IV/120).
دیگر از جغرافیدانان لغتشناس، عَرام بن اصبع بود که در کتاب اسماء جبال
تهامه به مکانهای تهامه نیز پرداخته است. اطلاعات دقیق او موجب شد کسانی
چون سیرافی دریانورد مشهور، روایات او را مورد توجه قرار دهند (GAL, S,
I/175). از کتاب او مطالبی در فرهنگنامههای بکری و یاقوت نیز آمده است.
یکی از معاصران دینوری به نام ابن لُغْذَۀ اصفهانی کتابی دربارۀ آبها،
کوهها و نواحی عربستان نوشته که دارای اهمیت نسبی است و اطلاعات جغرافیایی
آن با شواهدی از شعر قدیم همراه است (همان، I/188).
در نیمۀ دوم سدۀ 3ق/9م، آثار جغرافیایی لغتشناسان مسلمان از محدودۀ
عربستان خارج شد. به عنوان نمونه وَکیع قاضی کتابی با عنوان الطریق داشته
است که آن را النواحی نیز نامیدهاند. این کتاب شامل اخبار شهرها و راهها
بود که گویا ناتمام ماند (ابن ندیم، 127). در تألیفات جاحظ (د 255ق/869 م)
نیز مطالب جغرافیایی بسیاری میتوان یافت. در کتاب الحیوان او ــ با آنکه
رنگ ادبی دارد ــ به انسانشناسی، حیوانشناسی و نژادشناسی نیز توجه شده
است. کتاب جغرافیای جاحظ به دست نیامده است، ولی از نوشتههای دیگران
میتوان به مطالب کتاب پی برد. مسعودی آن کتاب را الامصار و عجائب البلدان
نامیده است (مروج...، 1/114-116). این کتاب با نام البلدان (ابن ندیم، 211)
و نیز الامصار (حاجیخلیفه، 2/1398) معرفی شده است. قسمتی از یکی از
نسخههای خطی کتاب جاحظ در موزۀ بریتانیا وجود دارد که عنوانش کتاب الاوطان
و البلدان است. کراچکوفسکی (IV/127) بر این نظر است که نام ارائه شده از
سوی مسعودی باید درستتر از همه باشد، زیرا عنوانی که در نسخۀ موزۀ
بریتانیا آمده است، به واقعیت چندان نزدیک نیست. جاحظ مطالبی دربارۀ شهرهای
بیرون از محدودۀ اسلامی نیز آورده است. گاه برخی نوشتههای جغرافیایی او
از دیدگاه جغرافینویسان کلاسیک اسلامی به نقد کشیده شده است. به عنوان
نمونه جاحظ سرچشمۀ دو رود بزرگ نیل و سند را یکی دانسته که مورد مخالفت
مسعودی (همان، 1/114) قرار گرفته است. وی کتاب جاحظ را نیکو میداند، ولی
سخنش دربارۀ یکی بودن سرچشمۀ رودهای نیل و سند را سخت نکوهش میکند
(همانجا). رسالۀ کوتاه جاحظ زیر عنوان التبصر بالتجارة که توسط حسن حُسنی
عبدالوهاب در تونس به دست آمد، نمودار توجه فراوان وی به جغرافیا ست.
ترتیب تاریخی جغرافیای توصیفی در دوران نخستین حتى برای عربها نیز چندان
روشن نبود. ابن ندیم ابوالعباس جعفر بن احمد مروزی را نخستین مؤلف کتاب
المسالک والممالک دانسته است (ص 167)؛ حال آنکه وی به سال 274ق/887 م در
اهواز درگذشت. این زمان ابن خردادبه دومین رونویس کتاب خود را به پایان
رسانیده بود (هادی، 14). متأسفانه از کتاب مروزی اطلاعی در دست نیست. ابن
ندیم احمد بن طیب سرخسی (د 286ق/899 م) را از زمرۀ نخستین مؤلفان کتاب
المسالک و الممالک معرفی کرده است (ص 166).
وجود تألیفاتی زیر این عنوان نمودار توجه مسلمانان به راهها بوده است که از
نیاز آنان به مبادلات بازرگانی میان اقوام ساکن سرزمینهای مختلف حکایت
دارد. همین نیاز سبب توجه به جغرافیای توصیفی در سدۀ 3ق/9م گردید که
سفرنامهنویسان به آن پرداختند. سرخسی شاگرد و دوست کندی، فیلسوف عرب بود
(مسعودی، همان، 1/133، 143-145). او به مکتب جغرافیای ریاضی با تمایلات
یونانی تعلق داشت که مسعودی بدان اشاره کرده است. از آثار جغرافیای توصیفی
او رسالة فی البحار و المیاه و الجبال است که در آن طول و عرض دریای
مدیترانه به شرح آمده، و مطالبی نیز از کندی ارائه شده است (همانجا).
در سدۀ 3ق/9م، توجه به تنظیم و ترتیب راهها، موجب ظهور کتابهای مسالک و
ممالک شد. در این قرن داستانهای خرافی از توصیف راهها و منازل تا وصف علمی
دقیق، همهگونه پدید آمد. شمار سفرنامهها فزونیگرفت که یکی از آنها
سفرنامۀ مترجمی به نام سلام الترجمان در عهد خلافت واثق بوده است. روایت
سفرنامه موثق است، زیرا ابن خردادبه آن را از گفتۀ سلام نقل کرده است (ص
162، 170). دیگر از سفرنامهها، داستانهای سفرهای دریایی این دوره است که
با نام ابوزید سیرافی مرتبط است. یکی از حلقههای این داستانها، قصۀ سندباد
است که شهرتی جهانگیر دارد و در کتاب هزار و یک شب آمده است. گویا این
داستان پیش از آن نیز به صورتی مستقل وجود داشته است (کراچکوفسکی،
IV/140-141).